قاسم برگشت تو خیمه ..
مادرش دید رنگ به روی این بچه نیست ..
گفت : چیشده مادر ؟
آقازاده هی میزد روی پاش میگفت :
کاش بابام بود ...
- دچار!
قاسم برگشت تو خیمه .. مادرش دید رنگ به روی این بچه نیست .. گفت : چیشده مادر ؟ آقازاده هی میزد روی پا
ای مادر قربونت بره بگو چیشده ؟
گفت : مادر عمو اذن میدانم نمیده
خون من که از خون علی اکبر رنگین تر نیست ...
همه رفتن
- دچار!
ای مادر قربونت بره بگو چیشده ؟ گفت : مادر عمو اذن میدانم نمیده خون من که از خون علی اکبر رنگین تر نی
نجمه خاتون یاد وصیت امام حسن افتاد که گفته بودند : هر وقت دیدی قاسم بیتابه
حالش خوب نیست اینو بده به بچم ...
- دچار!
نجمه خاتون یاد وصیت امام حسن افتاد که گفته بودند : هر وقت دیدی قاسم بیتابه حالش خوب نیست اینو بده به
وصیت نامه رو از مادر گرفت
و به سمت خیمه امام حسین راه افتاد ..
رسید به خیمه گفت : عمو جان اینو مادرم داده ..
- دچار!
وصیت نامه رو از مادر گرفت و به سمت خیمه امام حسین راه افتاد .. رسید به خیمه گفت : عمو جان اینو مادر
ابا عبدالله کاغذ رو باز کرد ...
دیدن آقا این کاغذ و به چشماشون میشکن...😭💔
- دچار!
ابا عبدالله کاغذ رو باز کرد ... دیدن آقا این کاغذ و به چشماشون میشکن...😭💔
یه وقت دیدن نیزه رو زد
تو خاک و سر روی نیزه گذاشتن..
کاش بودی حسن ببینی
برادرت و غریب گیر آوردن....💔
- دچار!
یه وقت دیدن نیزه رو زد تو خاک و سر روی نیزه گذاشتن.. کاش بودی حسن ببینی برادرت و غریب گیر آوردن...
وقتی اذن میدان و گرفت
وارد خیمه مادرش شد و گفت :
مادر جان!
عمو فرمودند برو 💔
- دچار!
وقتی اذن میدان و گرفت وارد خیمه مادرش شد و گفت : مادر جان! عمو فرمودند برو 💔
یه وقت دیدند
نجمه خاتون از این خیمه
به اون خیمه گفت :
کسی زره داره ؟
زره اندازه قاسمم داره ؟
- دچار!
آخ حسین...😭
ابا عبدالله عمامه رو باز کرد
تن قاسم کرد ...
صورت قاسم و پوشاندند...
به زحمت سوار اسبش کردند ..
به سمت میدان راه افتاد 😭
مادرش کنار خانم حضرت زینب ایستاد ..
هی میزد به شونه خانم جان میگفت :
خانم نگاه چقدر شبیه حسن شده
خانم جان نگاه چقدر قشنگ شمشیر میزنه...
خانم یعنی برمیگرده