🌹🍃
🍃
#آقامونه
#اندڪےتوصیف1⃣
🔸نام : سید علی
🔸نام خانوادگی : حسینی خامنه ای
🔸نام پدر : سید جواد
🔸تاریخ تولد به فرموده خودشان :
٢٩ / ٠١/ ١٣١٨
🔸تاریخ تولد در شناسنامه :
٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨
🔸محل تولد : خراسان
بعضیا بهش میگن " آیت الله "😐
بعضیا میگن " آقای خامنه ای "☺️
بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن:
" سیدنا القائد " 😎
اما ما بهش میگیم
✅" آقا " 😌
ما بهش میگیم "آقا"...
"آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!😉
فدایی زیاد داره😇
ادامهدارد . . .
💠سلامتیشون صلوات بفرستید
🍃 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🌹🍃
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 42 حدوای ساعت هشت شد اما خبری ازشون نبود. قانون صبر حکم میکرد که همچنان صبور باشم و حوصل
#کف_خیابون 43
قشنگ مشخص بود که دست راستش که تو جبش هست، مسلحه و حتی انگشتش هم روی ماشه هست... حسابی غافلگیر شدم... نمیدونستم چیکار کنم... فقط به چشماش زل زده بودم... اصلا حساب اینو نمیکردم... فکر کردم راننده اول با اون چهار نفر رفته بالا... اما حدسم اشتباه بود...
همه عملیات را لو رفته میدونستم... دیگه خبری از دفاع از حیثیت کاری و جنم زنونگی و... نبود... چون الان یه مسلح در فاصله کمتر از یک متر، خیلی حساب شده بهت زل زده و فقط یا باید هلش بدی و در بری... یا باهاش درگیر بشی... که البته این دو حالت، دقیقا باید قبل از این باشه که یکی دو تا گلوله توی بدنت خالی کنه!
بعضی وقتا حتی توسل هم یادمون میره... مثل من در اون لحظه... فقط فکر میکردم چطوری از دست اون خلاصه بشم؟ حالا گیرم فرار کردم، خب چلاق که نیست! میدوه و میاد دنبالم و اینجوری هم به چشم دوربین های خیابون میاییم و هم کلا همه چی میره رو هوا!
نفهمیدم چی شد... فقط بهش زل زده بودم... منتظر معجزه بودم... نباید اونجوری و در اون لحظه و در اون خیابون، یکی از مهم ترین پروژه های امنیت ملی به خاطر رو دست خوردن من میرفت هوا!
گفتم که... اصلا نفهمیدم چه شد... فقط فهمیدم که یهو مردی که جلوم ایستاده بود، یه تکون خورد... مثل اینکه یه چیزی از پشت بهش برخورد کرده باشه! ... مرد خشکش زد... چشمام داشت میپرید بیرون... دیدم که چشمای مرد راننده خمار شد و سفیدیش معلوم شد... داشت میفتاد روی زمین... یهو یه دست قدرتمند از پشت سرش، زیر بغلشو گرفت...
داشتم میمردم از هیجان... هنوز نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته... یکی پشت سر مرد راننده بود که از پشت گرفتش تا مرد راننده ولو نشه روی زمین... من فقط یه صدایی شنیدم ... صورتش پشت سر مرد راننده بود... با حالتی که انگار داشت زور میزد و سنگینی تن و بدن راننده را تحمل میکرد گفت: «برو بانوی من! ... برو گفتم... به مسیرت ادامه بده... حتی میتونی دوباره برگردی به طرف کوچه 31... این تن لشو به من بسپار... برو... یاعلی!»
صداشو شناختم... خودش بود... با لحن پاکستانی-افغانستانی خاصی که داشت... خود «جواز عبدالله» بود! کل اون مدت منو مد نظر داشته و اون لحظه تا دید در خطر هستم، با یه اقدام سریع و به موقع، هم منو نجات داد و هم عملیاتو...
من قیافش را از پشت دیدم... قیافه جواز عبدالله را از جلو ندیدم... حتی اون لحظه هم روی خرابه های بدن اون راننده داشت تحمل میکرد تا من اونجا هستم، نیفته روی زمین و کسی به من مشکوک نشه...
نمیدونم بعدش چی شد و جواز عبدالله چه کرد و چطوری از شر اون راحت شد... اما من به راهم ادامه دادم... دوست داشتم بمونم و کمکش کنم... اما حتی اگر جواز عبدالله باهاش درگیر میشد و در معرض شهادت هم قرار میگرفت، از نظر حرفه ای نباید کمکش میکردم و به خاطر عملیات، باید ازش عبور میکردم.
الحمدلله خیلی تمیز کار صورت گرفت... جوری که نه تنها کسی نفهمید بلکه مثل کسی که توی بغل کسی غش میکنه، راننده افتاد توی بغل جواز عبدالله. جوری که نه مردم، نه پلیس، نه دوربین ها ونه هیچ مشکل و مزاحمی سر راهم قرار نگرفت!
یه دور زدم... از عرض خیابون رد شدم و رفتم پیاده روی اون طرف... ینی دقیقا همون پیاده رویی که کوچه 31 در اون طرف قرار داشت... این بار مصمم تر به طرف کوچه 31 رفتم... میدونستم که باید یه سر نخ دندون گیر به دست بیارم و برم... چون دیگه بعیده بتونم تا همین جا هم برم و اطراف کوچه 31 ولگردی کنم...
رسیدم سر کوچه 31... خیلی معمولی پیچیدم توی کوچه... سه تا در وجود داشت... دو تاش که یکی مشروب فروشی بود و یکی هم کتابخونه... رفتم به طرف مشروب فروشی... در را باز کردم و رفتم داخل... من فقط تا همین جاش نقشه ریخته بودم... یه لحظه موندم که باید الان چی بگم؟ با چه زبونی باید باهاش حرف بزنم؟ خب حالا گیرم زبون هم بلدم، چی باید بپرسم؟
فقط گفتم: «can you speak …?» تا اینو گفتم، هنوز جملم ناقص بود که تاییدم کرد و تونستم یه کم انگلیسی باهاش حرف بزنم. هم اون زور میزد که انگلیسی حرف بزنه و هم من خودمو کشتم تا بتونم از زیر زبونش بکشم که ساختمون رو به رویی کجاست و چه خبره؟!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 43 قشنگ مشخص بود که دست راستش که تو جبش هست، مسلحه و حتی انگشتش هم روی ماشه هست... حسابی
#کف_خیابون 44
بچه سال بود... شاید حدودا 18 ساله یا 19 ساله... چیز زیادی نمیدونست اما گفت که ساختمون رو به رویی منزل مسکونی و آپارتمانی نیست و به درد زندگی برای شما نمیخوره... گفت میگن فقط یه مرکز تحقیقاتی اینجا هست که اکثرا فارسی زبون ها و ایرانیا به اونجا رفت و آمد دارن و گاهی هم میان مغازش و مشروب میخورن و میرن!!
که اینطور! «مرکز تحقیقاتی» «فارسی زبان»! اینا کلید واژه هایی بود که از اون پسره تونستم بفهمم!
گفتم: «چطور میتونم بفهمم که اینجا چه تحقیقاتی انجام میدهند؟ چون اگر بخوام یه طبقش را اجاره کنم، باید بدونم همسایم کیه و چیکار میکنه؟!»
پسره یه حرفی زد که پرونده را واسه من خیلی پیش برد و تونستم روش کار کنم... گفت: «نمیدونم. اطلاع ندارم. اما گاهی وقتها قبض های اونا برای مغازه ما میارن و ما هم بعدا بهشون میدیم! مثلا همین دیروز که قبض آب اومد...»
جملش را قطع کردم و گفتم: «عالیه! الان پیشت هست؟»
گفت: «آره! الان میارم.» رفت و قبضشون را آورد. بهتر از این نمیشد. قبضشون را نگاه کردم. به نام «موسسه تحقیقاتی مطالعات بنیادی خاورمیانه» بود. دونستن اسم این موسسه، ینی 50 درصد کل پروژه!
👈 این نکته را کسی تا اون موقع نمیدونست. بعدا با دو تا شهید و یه تیم کارکشته فهمیدیم که اصولا تمام موسسات مطالعات بنیادی خاورمیانه در پاکستان، که تعدادشون بیشتر از دو سه تا نیست، کاری مشترک از سفارت انگلستان در اسلام آباد و سازمان ISI پاکستان هست! و اما سازمان ISI چیه و چیکار میکنه؟! لطفا این مطلب را تا آخر این گزارش دقیق به یاد داشته باشید که مهمه!
✔️ در حال حاضر مرکز سازماندهی ISI در اسلامآباد مستقر است و رئیس آن یا همان «مدیر کل» باید حتما دارای درجه سپهبدی باشد. سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش میدهند و هرکدام در سه شاخه جداگانه ISI فعالیت میکنند.
وظیفه شاخه داخلی، ضد اطلاعات و مدیریت مسائل سیاسی داخلی پاکستان است؛ شاخه خارجی، هدایت عملیاتهای خارجی را بر عهده دارد و شاخه سوم روابط خارجی را آنالیز میکند.
اکثریت کارمندان ISI را نیروهای پلیس و ارتش و برخی واحدهای ویژه ارتش پاکستان همچون «کماندوهای SSG» شامل میشوند. طبق اعلام محافل غیر رسمی پاکستان، شمار کارمندانISI (نظامی و غیرنظامی) در حدود 25 هزار نفر است که این تعداد جدای از 30 هزار نفری است که برای این سازمان خبررسانی و ارزیابی میکنند.
این تعداد در 6 بخش پشتیبانی، اطلاعات داخلی، اطلاعات خارجی، بخش جامو و کشمیر، عملیات مسلحانه و فنی فعالیت دارند:
1. کمیته اطلاعات مشترک: این کمیته سایر دپارتمانها را هماهنگ میکند. تمام اطلاعات و اخبار از سایر دپارتمان ها به دپارتمان JIX فرستاده و در آنجا بعد از تحلیل و تجزیه اطلاعات، گزارشهای مربوط آماده میشود.
2. اداره اطلاعات مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیرمجموعه تشکیل میشود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است.
3. اداره ضد اطلاعات مشترک: مسئول نظارت بر دیپلماتهای پاکستانی شاغل در خارج از کشور و علاوه بر آن، عهده دار مسئولیت عملیات اطلاعاتی در خاورمیانه، آسیای جنوبی، چین، افغانستان و جوامع مسلمان مربوط به اتحاد جماهیر شوروی است.
4. اطلاعات مشترک شمال: به صورت ویژه مسئول مناطق جامو و کشمیر است.
5. اطلاعات مشترک متفرقه: مسئول عملیات جاسوسی شامل تهاجمی در سایر کشورهاست.
6. مرکز اطلاعات سیگنال مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات در طول مرز پاکستان و هند.
7. اطلاعات فنی مشترک و علاوه بر موارد یاد شده، بخشهای مربوط به عملیات انتحاری و جنگ شیمیایی وجود دارد.
عجب! عفت و فائزه و ندا و زهره کجا و مرکز مطالعات مشترک انگلستان و پاکستان کجا؟!!🤔
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
⬜یک عمر باید بگذرد
تا بفهمی
بیشتر غصه هایی که خوردی
نه خوردنی بود
نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود..!
#شبتون_مهدوی
#کانال_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🍃
✅
معالجه #وسواس از امام صادق علیه السلام
💬عبد الله سنان می گوید :مردی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و از وسواس شدید شکایت کرد .
✨حضرتش فرمود: دستت را بر سینه ات بکش سپس بگو👇
💥بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَ امْسَحْ عَنِّي مَا أَحْذَرُ💥
👈🏻سپس دستت را بر شکم کشیده و سه مرتبه دیگر نیز بگو
✳️حقا خداوند متعال تو را از وسواس نجات خواهد داد✳️
⬅️ آن مرد می گوید من بسیاری از نمازهایم را بواسطه وسواس قطع می کردم اما آنچه را که مولایم به من فرمود سه مرتبه انجام دادم و خداوند آن را از من برطرف کرد و بعد از آن دیگر مبتلی به آن نشدم
📚بحارالانوار جلد ۹۵ صفحه ۱۳۸
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
✍ : لذتهایی ڪه مادران شهدا میبرند ...
خیلی حال میده یہ بچہ خوشگل دنیا بیاری !
خیلی حال میده تو ڪوچیڪی همہ جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش و معرفتش حرف بزنند .
خیلی حال میده بہ سن جوونی ڪه رسید وقتی نگاش ڪنی دلت بره ...!
خوشگل ، خوشتیپ ، شیڪ و ....
«خیلی حال میده وقتی دفاع از حرم و انسانیت میاد وسط دیگہ بی خیال همہ چیز ، بگہ می خوام برم و تو بگی خدا بہ همراهت مادر .»
ولی از همہ اینا باحال تر می دونی چیہ ؟
اینہ ڪه وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپت را بیارن ،
ڪفنش را بگیری سمت آسمون و آروم بگی ...
♥️ #اللهم_تقبل_منا_هذا_القلیل ♥️
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_میثم_نظری 🌷
🌹 (صبوری دل مادران دلسوختہ شهدا صلوات)
🌹 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
✍ : #اخلاق_شهید مدافع حرم میثم نظری ، از زبان استاد پناهیان ...
باباش میگفت : «در ڪار و ڪاسبی در خیابان جمهوری ڪه تعمیرڪار موبایل بود ، بین همہ مشهور بہ « #حلالخوری» شده بود . یڪ قِران پول اضافی از ڪسی نمیگرفت .
گفتہ بود ڪه من میخواهم سوریه برم و یڪ مدت هم برای تمرین و آموزش میرفت ؛ آموزشهای سخت !
باباش میگفت : خیلی دیروقت میاومد خونہ .
من خوابیده بودم ، میاومد میگفت : «بابا، بابا!»
وقتی میدید ڪه من خوابیدم ، مرا بوس میڪرد و میرفت و من گاهی ڪه بیدار بودم ، اخم میڪردم ڪه «چرا اینقدر دیر وقت اومدی؟!»
میگفت : وقتی خبر شهادتش را آوردند ، خیلی دلم گرفتہ بود . یڪ شب خیلی منتظر شدم ، با خودم می گفتم یعنی دیگہ بچه م نمیاد خونہ ؟
بعد میگفت : خدا شاهد است ، یڪ دفعہ چشمهام را باز ڪردم و دیدم ڪه توی اتاقہ ! لبخند میزد . و من بیدار بودم ! گفت : «بابا…» یڪ لبخندی بہ من زد ، اصلاً غمش از دلم رفت . لذا این پدر شهید پیراهن سیاه نپوشیده بود و میگفت : «آن لبخند ، ڪار خودش را ڪرد .»
#شهید_مدافع_حرم_میثم_نظری
#سن_شهادت_۲۷_سال
🌹 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🇮🇷در آرزوی شهادت🇮🇷
#کلام_امیر
🌺امام علیه السلام الگوی ساده زیستی
#نهج_البلاغه
💠من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام هاى لذيذ بر گزينم،
در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد،
آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المؤمنين عليه السلام خوانند و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم .
📘 #نامه ۴۵
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔴چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد؟
✅جابر جُعفي مي گويد: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم:
🔆یابن رسول الله! گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم، به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد، بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد،
❓رازش چيست؟
🌹امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آري اي جابر! خداوند انسانهاي با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود.
✳️به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است، روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مي شود، زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد..
💐امام باقر علیه السلام با اين بيان، آموخت كه اگر انسان از ناراحتي مؤمنان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او نقص و نارسائي وجود دارد....
📌پیوست:
🌘یکی از دلایل دلگیر بودن غروب جمعه هم همین است،چون نامه اعمال مومنین به اقا امام زمان عج عرضه میشود و حضرت از اعمال ناشایست و گناهان مومنین اندوهگین و غصه دار میشوند.
🔴ناراحتی و اندوه حضرت بر دل مومنین هم اثر میگذارد و بدون آنکه بدانند چرا،غروب جمعه دلشان میگیرد..
🌹آقا تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر میشود...
📘اصول کافی، باب اخوة المؤمنين … حديث 2، ص 166 - ج 2.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei