فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مدافـع حرم جـواد محمـدی🌹🍃
من از اون شهدایی هستم که یقـهی بیحجابها و اونایی که ترویج بیحجابـی میکنن و اون دنیا میگیرم...☝️☝️☝️
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
⛔️نخستوزیر نیوزلند به احترام مسلمانان حجاب گرفت...
❗️علینژاد هم به ترویج رفتارهای غیرقانونی، ضد اخلاقی و غیر متمدنانه میپردازد؛ و نهتنها به عقاید جامعه احترام نمیگذارد بلکه قانون هم نمیشناسد، گویی که تمام عمر در جنگلهای آمازون و در عهد انسانهای اولیه زیست کرده است.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
سال 👈👈
😘😘
😘 😘
😘 😘
😘
😘
😘
😘
😘
😘😘😘
😘 😘
😘
😘
😘😘😘
😘
😘
😘 😘
😘😘😘
😘😘😘
😘 😘
😘 😘
😘 😘
😘😘😘😘
😘
😘
😘
😘
😘😘😘
😘 😘
😘 😘
😘 😘
😘😘😘😘
😘 😘
😘 😘
😘 😘
😘😘😘
پیشاپیش مبارک🌺😃
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
سلام خدمت اعضای محترم کانال😍❣
🌺🌺🌺🌺
نتیجه مسابقه(بیشترین دعوت کننده)
شرکت کننده شماره 2⃣2⃣🇮🇷هستن 🎉🎉🎉
ممنون ازشون.😍❣
مبارکـــــــ شون باشه🌹🎁🎁
پیشاپیش سال نو مبارکـــــــــ🌹❤️
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
1_28192682.mp3
9.18M
•|♥️|•
#منـاجات
علیـمی🎤
#رزق_شبـانه🌙
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 71 به 233 گفتم پاشو و بذار یه نفسی بکشه... حال اون خیلی بد بود... معلوم بود که رکب بدی خ
#کف_خیابون 72
حالا حرف بسیاره در این مورد... اینکه چطور پیش بینی کردیم و درست دراومد، از همون نکاتی است که نمیشه خیلی بازش کرد... فقط همینو بگم که بچه های اداره خیلی کارشون درسته... اینقدر که کل این نقشه را در طول کمتر از نیم ساعت هماهنگ کردیم و همه احتمالات را هم در نظر گرفتیم.
بخاطر همین در محاسبه اشتباه نکردیم. یکی از بزرگترین کارهای دشمن اینه که تلاش میکنه شما دچار «خطای محاسباتی» بشید! وقتی تونست ضریب خطای محاسباتی شما را بالا ببره، شما راحت به دامش میفتید... جوری که خودت هم فکرش نمیکنی که داری توی زمین دشمن بازی میکنی!
چند نفر اومدن... میدونستم که بچه های خودمون هستند و قبلا هماهنگی کرده بودیم... به اون بنده خدایی که 233 زده بودش نگاه کردم... آروم بهش گفتم اینا از بچه های شما هستند؟! اینا همون هایی هستند که تو را پوشش میدادند؟!
اون بدبخت بیچاره احمق هم فکر کرد میتونه منو دور بزنه... گفت: «آره... اینا همونایی هستند که منو پوشش دادند و الان هم قراره منو ببرند! نذار من برم با اینا! اینا مثل من هستند! خطرناکند!»
گفتم: «خیالت راحت! نمیذارم با اینا بری! بلکه کاری میکنم که که جوری ببرنت که تا دو سه روز نفهمی کی هستی!»
به اون دو سه نفر مامور انتقال نگاه کردم و گفتم: «بچه ها! من میرم تو حیاط... منتظرتونم... این بابا هنوز داره به ما دروغ میگه و فکر میکنه میتونه دورمون بزنه! از شرمندگیش در بیایید! فقط طولش ندید!»
رفتم بالا... موقع رفتن، چشمای ترسیده و وحشت زده اش را دیدم که داشت التماسم میکرد که تنهاش نذارم... اما دیگه دیر شده بود... نباید دوباره امتحانم میکرد... آزموده را آزمودن خطاست!
رفتم تو حیاط نشستم... صدای جیغ و ناله اون عوضی را میشنیدم... بچه ها داشتن بهش جوری حال میدادن که دیگه هوس دروغگویی به مخیلش نیفته!
رفتم یه لیوان آب خوردم... به 233 سر زدم... گفتم آماده باش که بریم... همون موقع هم دیدم بچه ها از پایین اومدن بالا... در حالی که اون بیهوش بود و دست و چشماش هم بسته بودند! وطن فروش خائنی که با عوامل شهادت شهید شاهرودی همکاری داشت!
الحمدلله به خوبی کارمون پیش رفت... بدون شلیک حتی یک گلوله و بدون هیچ کشته و جنازه ای!
موقع تحویل الناز شد... میخواستن اونو هم ببرن که بهش گفتم: «ببین خانم! هیچ چیز تو عالم بهتر از راستگویی نیست! ممکنه بقیه حوصله و دقتشون به اندازه من نباشه و با متهم اینجوری برخورد نکنند! پس پیشنهاد میکنم بخاطر اینکه آسیبی نبینی و خدایی نکرده مدت بازجویی و حبس و محکومیتت الکی طول نکشه، فقط راستشو بگو و خودتو خلاص کن! الان واست اثبات شد که اونا هیچ غلطی نمیتونند بکنند و رفقای من نمیذارن که کوچکترین آسیبی به تو برسه! پس فقط صداقت و راستگویی!
ببین! تو الان از تیم ما جدا میشی. ازت بازجویی میکنند... حرف میزنی... حرف میزنند... مینوسی... میخونن... ولی اینا هیچکدومش جای خیانتی که به جنسیت خودت کردی را نمیگیره! جای خیانتی که به مملکتت کردی را نمیگره!
برو توبه کن! تو از جنس زن، توی ذهن خیلی ها یه موجود فاحشه و پست و کالای جنسی ساختی! حتی از حرم حضرت معصومه هم شرم نکردی، طوری که برای فرار از تو ملت دست به دام حضرت معصومه میشد!
برو توبه کن! خدا برای تو هم کریمه و توبه پذیر! تو هم میتونی زندگی خوبی داشته باشی و دست از فاحشگی برداری! سر بسته برات بگم که اون دو سه تا مردی که تو باهاشون میخوابیدی، جاسوس های گردن کلفتی هستند که سبب شدن جرم تو هم سنگین تر بشه! ینی جرم یکی که به یه آدم بدبخت معمولی زنا میده برای امرار معاشش، با جرم تویی که دانسته به جاسوس های انگلیسی زنا میدادی و سبب میشدی اونا به ریش تموم مردهای ایرانی بخندن که دارن ترتیب ناموسمون را در مملکت خودمون میدن، خیلی فرق میکنه! جرم تو خیلی سنگین تره و اصلا قابل مقایسه نیست!
برو توبه کن! برو در این مدت حبس و محکومیتت، البته اگر به اعدام محکوم نشی، اما خلاصه تا وقتی زنده هستی، روی کارایی که کردی فکر کن! خدانگهدار... امیدوارم هیچوقت همدیگه را نبینیم... چون قطعا دیگه برخورد من اینجوری نخواهد بود! خدانگهدار...»
بردنش... درحالی که تمام صورتش از اشک خیس شده بود و پشیمونی داشت از سر و روش میبارید... مثل کسانی که تازه میفهمند چه گندی زدن و چه خرابی به بار آوردن!
بچه ها بیخیال شهادت شهید شاهرودی نبودند. دو سه تا سر نخی که ما بهشون داده بودیم را پیگیری کردن و به یه تیم هشت نفره رسیدن که سه نفرشون که نفوذی در بدنه خودمون بودند تا قبل از انتخابات 88 کشف و دستگیر شدند... دو نفرشون هم بعدا طی درگیری ها کشته شدن و بقیشون هم تا قبل از تموم شدن تابستون لو رفتند و الحمدلله پرونده شهادت شاهرودی حداقل تو مملکت خودمون به سرانجام رسید! ضمنا همه اون هشت نفر به MI6 متصل بودند اما اطلاع نداشتند!
و اما پروژه قم ... عفت... انتخابات...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghta
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 72 حالا حرف بسیاره در این مورد... اینکه چطور پیش بینی کردیم و درست دراومد، از همون نکاتی
#کف_خیابون 73
میدونم که بعدا خوانندگان گرامی ممکنه اعتراض کنند که چرا موضوع شکار تیم نفوذی در مجموعه خودمون و گیر انداختن عوامل شهادت شهید شاهرودی را خیلی سربسته و اجمالی نوشتم! خب حق دارن بنده های خدا! اما چاره ای نیست... هم از موضوع اصلیمون فاصله میگیریم و هم بعضی چیزا را باید مکتوم گذاشت!
خیلی حواسمون جمع کردیم که چهره و هویت هیچکدوممون مخصوصا 233 لو نره... بخاطر همین حتی وقتی بچه های خودمون هم اومدن برای انتقال الناز و اون یکی دو نفر نفوذی، 233 پوشیه زد و حتی خود من هم چهره خودمو پوشونده بودم! بعلاوه اینکه حتی دقت کردم کانال ارسال خبر و دریافت دستور و ماشین انتقال و خیلی چیزای دیگه، به صورت زیر پوستی و با رعایت تمام نکات حفاظتی انجام بشه.
یک روز به 233 و عبداللهی که خانم بودند استراحت مطلق و تشویقی دادم... ینی حدودا 30 ساعت... چون دوتاشون خیلی زحمت کشیده بودند... 233 که حتی به قفسه سینه اش هم ضربه بدی خورده بود اما به روی خودش نمیاورد و ما هم تا چند روز نمیدونستیم. عبداللهی هم از فشار سیگنال ها و کار با دستگاه های ارتباطی و مخابراتی داشت دیوونه میشد. گفتم دوتاتون برید به خودتون و زندگیتون برسید... گفتم تلاش میکنم از حالا به بعد شب ها زودتر کار را تموم کنیم تا بتونید زودتر برسید خونه... خودم شبها میمونم همین جا... مخصوصا 233 که در شهرک ............ زندگی نمیکرد و بخاطر حساسیت کار خودش و شوهرش مجبور بودن خیلی گمنام تر از بقیه در یکی از محله های اطراف میدون خراسون زندگی کنند!
اما من و ابوالفضل موندیم دفتر... به ابوالفضل گفتم همینه که هست... هم مجردی و هم مردی ... زورم به تو بیشتر میرسه... اصلا چه معنی داره بچه مجرد زود بره خونه؟! نمیخوام مامان و بابات فکر کنند دیگه وقتشه که برات آستین بالا بزنند... من عاشق پسرای مجردی هستم که در کارها بیشتر میتونم بهشون زور بگم... حالا اگر زن و بچه هم داشتی خیلی فرقی نمیکردا... کلا نمیخوام بری خونتون! فرمایشیه؟!
ابوالفضل با لبخند گفت: «حاجی مگه من حرفی زدم؟! جسارتا خودت میگی و خودت هم جواب خودت میدی! اصلا اگر من حرفی زدم و اعتراضی کردم، منو بده هاپو بخوره! اصلا چرا هاپو؟! بده عفت منو ببره! عفت هم نه... بده ... راستی حاجی وقتی داشتی نماز میخوندی، سه چهار تا تماس نسبتا طولانی از خط مزون و خونه افشین و یکی از خط های کوروش ثبت شده بود!»
گفتم: «بمیری تو! حالا باید بگی؟! کو؟ بفرست رو سیستمم!»
تا من اون تماس ها را آنالیز کردم فهمیدم که بازم برنامه قم دارن... اینبار گفتن که افسانه هم باید باشه... چندان اطلاعی از خونه فحشای قم نداشتم... چون اون پروژه را واگذار کرده بودم و داشت مسیر خودشو میرفت... اما...
در بین تماسهایی که بود، حرف از جلسه بزرگی میزدند که قرار بود هفته آیندش برگزار بشه... البته اگر یادتون باشه، عفت هم در دفتر اون بنده خدا به یکی از همونا گفته بود که جلسه ای در تهران داریم که همه باید باشن! پس خیلی برای ما تازگی نداشت!
اما اون چیزی که باید بیشتر روش کار میکردیم، این بود که کلید واژه «قم» خیلی تکرار میشد! ینی معمولا در تماس های مهمی که داشتند یکی همین کلمه «قم» بود که خیلی تکرار میشد و معلوم بود که حالا حالاها براش برنامه دارن و عفت حسابی مشغوله!
و یکی هم کلید واژه «بچه های باغ» چند مرتبه در طول روز تکرار میشد! ما از مسئله قم خیلی چیزا میدونستیم و حتی به دفتر روحانیت خودمون هم میخواستیم بگیم که اونا هم حواسشون باشه اما دستور اومد که فعلا صلاح نیست و به کارتون ادامه بدید! ما هم گفتیم چشم!
اما این واژه «بچه های باغ» خیلی رو اعصاب بود! مثلا میگفتن: ناهار بچه های باغ چی شد؟! میان وعده چی دارین برای بچه های باغ؟! چرا سرویس بچه های باغ امروز صبح دیر رفته دنبالشون؟! و از اینجور چیزا...
نمیشد به سادگی از کنار هیچ چیز گذشت... چه برسه به واژه ای به این مهمی! که احساس حرفه ایم بهم میگفت خیلی دردسر بزرگی پشت این کلمه خوابیده!
پس ما باید روی دو چیز متمرکز میشدیم: یکی جلسه ای که قرار بود هفته دیگش در تهران برگزار بشه... ینی دقیقا 10 روز قبل از انتخابات ! ... و یکی هم باید ته و توی بچه های باغ را درمیاوردیم!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei