4_5985502900862844934.mp3
7.27M
بابایی کجایی دورت بگردم؟؟!
تقدیم به فرزندان شهدا جاوید الاثر
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#سالروزشهادت
☘🕊☘🕊☘
شهید مدافع حرم #محمد_کامران 🌷
تاریخ ولادت : ۱۳۶۹/۲/۹
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
محل شهادت: سوریه،حلب
راوی همسر محترم شهید🌺
محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم❤️.
ایران باشم یا خارج،
هرجا باشم عاشقتم...»
میگفت همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش برکت زندگی است.»
در انجام وظیفه و کارهایش خلوص عجیبی داشت. یادم هست که میگفت «من سر کارم ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتنهایم را حساب میکنم و از اضافه کاریهایم کم میکنم که حقی از بیتالمال به گردنم نماند.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرینبار او را دیدم همان لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. خدا را شکر میکنم که محمد من هم شهید شد. چون او شهادت را دوست داشت.
خیلی شهادت را دوست داشت...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
اینجا ایران است به افق فاطميه نزدیک میشویم. .
بو کن
بوی بغض
بوی پیراهن مـشـکے
بوی فریاد يا فاطمه...
کم کم شـمارش روز ها بـه اتمام می رسد. .
دیگر نزدیک است
فریاد بزنیم:
اى واى مادرم....
ميخ ...
در ...
آتش ...
چادر خاکى ...
دسته بسته اميرالمؤمنين ...
💥اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج💥
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
(قسمت هشتم رمان شهید حججی)😍😍😍😀🤗
تسنیم: درحال حاضر داعش با بدترین شیوهها قصد تخریب افکار عمومی بهویژه قشر جوان جوامع را دارد، نظر شما درباره این
مسئله چیست؟
حججی: داعش قصد ایجاد جنگ روانی بین مردم را دارد اما خبر ندارد این قبیل امور بین مسلمانان هیچ تـأثیري نـدارد چـون زمـانی کـه یـک نفـر بـا
فرهنگ عاشورا آشنا شود درك چنین اتفاقاتی براي او طبیعی است.
تسنیم: اوضاع و احوال مادر شهید حججی این روزها چگونه است؟
حججی: خدا را شکر مادرشان صبوري کرده و با شهادت فرزندمان کنار آمده است.
تسنیم: با توجه به اینکه ایام محرم نزدیک است و ارادت ویژهاي که آقا محسن به امام حسین(ع) داشتند، اگر امروز فرزند شـما
در این دنیا بودند چه پیامی براي ما جوانان داشتند؟
حججی: قطعاً پسرم مانند همیشه که روي این مسئله تأکید داشت این بار هم میگفت «مکتب امام حسین(ع) و قیام عاشورا را فرامـوش نکنیـد، از ایـن
وقایع و حضور اشخاص مختلف مثل امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع) و غیره در این حادثه تاریخی درس بگیرید و آن را به خاطر بسپارید».
تسنیم: یکی از بهترین خاطراتی را که با شهید داشتید تعریف کنید؟
حججی: آخرین باري که ما به مشهد رفتیم ایشان از خیلی قبلتر اصرار داشت به سوریه برود و ما مخالفت میکردیم چون قـبلاً یـک بـار رفتـه بـود و
اکنون بچه کوچک داشت و امور شخصی او بود و ما میگفتیم «چند روزي صبر کن حداقل کار ساخت خانه تمام شود».
ماه رمضان بود که محسن ما را به سفر مشهد برد و شبهاي قدر را با یکدیگر در صحن و حرم امام رضا(ع) تا صبح سر کردیم و زمانی که احیا تمام شد
و ما رفتیم بهسمت هتل تا صبحانه بخوریم محسن رفت کنار ضریح و از آنجا به ما زنگ میزد و التماس دعـا داشـت و مـی گفـت : «تـو رو خـدا دعـا کنـین و
رضایت بدین من برم سوریه»، که در آخر هم به خواسته خودش رسید.
تسنیم: شنیدیم ایشان براي رفتن به سوریه پیگیريهاي زیادي انجام دادند، درست است؟
حججی: بله، ایشان چون قبلاً هم یک مرتبه اعزام شده بود زمانی که هم که برگشت فقط جسمش اینجا بود و روحش در جاي دیگري سـیر مـی کـرد
چون ما هرچه میگفتیم اصلاً متوجه نمیشد و معلوم بود فکر و روحش جاي دیگري است.
تسنیم: اگر روزي فرزند شهید حججی از شما درباره پدرش پرسید درباره آن شهید چه میگویید؟
حججی: محسن براي پسرش یک وصیتنامه جدا نوشته و اگر خودش این وصیتنامه را ببیند همه چیز را خواهد فهمید اما اگر من بخواهم فقط یـک
1 جمله به او بگویم این است که «پدرت رفت تا شام غریبان دیگري تکرار نشود».
صحبتهاي مادر شهید محسن حججی در مورد فرزندش
بدون شک نیازي نیست که محسن حججی را معرفی کنیم. دیگر همه ایرانیان این شهید بیسر را میشناسند. وقتی پـا بـه دیـار ایـن شـهید (نجـف آبـاد )
میگذارید احساس استواري و صلابتش را بیشتر احساس میکنید. تمام شهر پر است از بنرها و عکسهاي شهید حججی. هر شـب مسـیر مرکـز شـهر تـا خانـه
پدرياش را پیاده طی میکنم. مسیر خانه را میدانم اما از مغازهداري میپرسم «ببخشید خانه شهید حججی کجاست؟» با دست نشان میدهد مستقیم برو. تمـام
اهالی، کسبه و راننده تاکسیها عکسش را بر درودیوار مغازهها و ماشینها چسباندهاند. راننده تاکسی میگوید: «خوشا به سعادت این پدر و مادر. فرزندشان سر
سفره اباعبدا... نشسته است. کسی نمیداند کی و کجا و چگونه میمیرد اما این نوع شهادت نصیب هر کسی نمیشود. خوش بـه سـعادتش سـرکوچه خیمـه اي
برپا کردهاند. مادر با خوشرویی پذیراي ما میشود. زنان دستهدسته به دیدنش میآیند، برخی عکس شهیدان خود را به همراه دارنـد . عکـس هـا را مـی گذارنـد
کنار عکس شهید محسن حججی. مادر با تسلط کامل در میان جمع به سوالاتم جواب میدهد. هر چند لحظه یکبار به در نگاه مـی کنـد . او منتظـر اسـت شـاید
پیکر فرزندش را بیاورند.»
مصاحبه با مادر شهید را نقل مینماییم.
خیلی جوان به نظر میرسید. شهید فرزند چندم شماست و متولد چه سالی است؟
محسن بیستویک تیر 1370 به دنیا آمد، آن زمان من 25 سال داشتم. من پنج فرزند دارم و محسن فرزند سوم من است. 16 سالم بود که ازدواج کردم و
زود هم بچهدار شدم. دو پسر و سه دختر دارم. محسن پسر دوم من است.
- خبرگزاري تسنیم، 22 مرداد 1396 .1
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
(قسمت هشتم رمان شهید حججی)😍😍😍😀🤗 تسنیم: درحال حاضر داعش با بدترین شیوهها قصد تخریب افکار عمومی بهویژه
(ادامه)💜💙💛💚💔
چقدر بچههایتان را تشویق میکردید که در راه اسلام و مبارزه با دشمن پیشرو باشند؟
ما خانوادهاي مذهبی هستیم. عموهاي شوهرم روحانی هستند. ما خیلی به مبارزه در راه اسلام اعتقاد داشتیم. محسن هم از بچگی خیلی به امام حسـین (ع)
علاقه داشت. در همه مجالس مذهبی او را با خود میبردم. شبهاي جمعه پدربزرگش مراسم داشت. همیشه در آن مجالس حضور داشتیم.
زمانی که هفت سالش بود زیارتنامه عاشورا را یاد گرفته بود و از حفظ آن را میخواند.
چون او را به مراسم مذهبی میبردم، علاقه زیادي به امام حسین(ع) و ائمه داشت.
پدرش هم قبل از ازدواج ما و در دوره عقد همیشه جبهه بود. من هم همیشه بچههایم را تشـویق مـی کـردم و برایشـان از خـاطرات جبهـه رفـتن پدرشـان
میگفتم.
به آنها میگفتم پدرتان چند سال در جبهههاي جنگ بود شما هم اگر جنگی پیش آمد میتوانید بروید و من مانعتان نمیشوم.
از حرفهایتان متوجه شدم که فرزندتان استعداد خوبی در یادگیري داشتند، در دوران مدرسه چقدر علاقه به درس داشت؟
درسش خوب بود اما علاقه شدیدي به قرآن و درس دینی داشت. اغلب بچـه هـاي مدرسـه شـان صـداي خـوبی داشـتند و در مراسـم صـبحگاه شـرکت
میکردند اما محسن همیشه جلوتر از همه اعلام آمادگی میکرد که قرآن و دعا را بخواند.
کتاب خواندن را خیلی دوست داشت مخصوصا به کتابهاي مذهبی علاقه شدیدي داشت. زمانی که هشت سالش بود به کانون مقداد مـی رفـت . آنجـا
گروه سرود تشکیل دادند و قرآن میخواندند و فعالیتهاي هنري و مذهبی زیادي انجام میدادند.
نجفآباد شهري مذهبی است و از دوره جنگ تحمیلی تاکنون شهداي زیادي از این شهر نامشان به یادگار مانده است. سردار
احمد کاظمی، شهیدان حجتی و... حتما فرزند شما در مقطعهـاي مختلـف تحـت تـاثیر ایـن افـراد بـوده اسـت، مخصوصـا در دوه
نوجوانیاش که دیگر خبري از جنگ نبود.
بله، علاوهبر خانوادهاش، محیطی که در آن زندگی میکرد هم بر روحیاتش تاثیر داشت. او عاشق سردار قاسم سلیمانی بود. حتی تا روز آخر که داشت
میرفت باز تکرار میکرد که من چه زمانی میتوانم سردار را ببینم.
بعد ازخدمت سربازي اشتیاقش براي حضور داوطلبانه در سپاه بیشتر شد و رفت ثبتنام کرد و قبولش کردند. البته شرایطش را داشت و با توجـه بـه ایـن
مساله همان روز اول در سپاه پذیرفته شد.
جزء افراد لشکر هشت زرهی شد. بچههاي زیادي از این لشکر تاکنون شهید شدهاند. بچه من دهمین شهید این لشکر است.
البته من شنیدهام پسر شما قبل از اینکه به این لشکر بپیوندد در موسسـات فرهنگـی زیـادي فعالیـت داشـته و همیشـه دوسـتان و
نزدیکانش را به کتابخوانی دعوت میکرد؟
بله، مخصوصا در موسسه شهید کاظمی خیلی حضور فعالی داشت. با دوستانش کتابهاي قدیمیتر، کتاب شهر را تحویل مـی گرفتنـد و مـی فروختنـد و
پولش را براي مناطق محروم میفرستادند. از این دست فعالیت زیاد انجام میداد. محسن هیچ وقت براي کمک بـه مـردم محـروم چیـزي دریـغ نداشـت بلکـه
برایشان بیتابی هم میکرد.
خانوادهها در نجفآباد بسیار قانونمند به ازدواج سنتی هستند. زمانی که پسرتان در آستانه ازدواج بود شما بهعنوان مـادرش در
انتخاب همسر چه قدر نقش داشتید؟
در کتاب شهر نمایشگاهی راهاندخته بودند تا کتابها را براي کمک به مردم مناطق محروم بفروشند. همانجا با همسرش که او هم در همـین راه فعالیـت
میکرد آشنا میشود. یک روز به من گفت باید بروي خواستگاري. من هم چون میدانستم محسن کسی را انتخاب میکند که با خودش همفکر و هـم عقیـده
است، حرفش را گوش کردم و برایش به خواستگاري رفتم.
10 روز است که من در این شهر هستم و در این 10 روز چهار شهید مدافع حرم آوردهاند پس میتوانیم نتیجه بگیریم کسی که
به سوریه میرود تصمیم خودش را براي شهادت در راه حق گرفته است. وقتی پسرتان میخواست به سوریه برود شـما چـه حـال و
هوایی داشتید؟
سري اول که یک سال پیش رفت، به من نگفت. من هم موافق نبودم.
سري آخر که میخواست برود ما را برد مشهد، آنجا از ما رضایت گرفت وگفت مامان دعا کن من بروم سوریه شهید شوم.
دعا کن یکبار دیگر قسمت شود و من بروم و شهید شوم. نمیدانم چرا شهادت نصیبم نمیشود، نارنجک بغلم میافتد منفجر نمیشـود، گلولـه از بـیخ
گوشم رد میشود ولی به من نمیخورد. مامان برایم دعا کن.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
قسمت هفتم رمان شهید حججی💗💗💗 صحبتهاي پدر شهید محسن حججی در مورد فرزندش خبر اسارت و شهادت محسن تمام
قسمت هفتم رمان شهید حججی☝️☝️
جوانان انقلابی
⛔️هشدار⛔️ 🔞تصاویر به شدت وحشتناک و دردناک است ، بانوان، زیر 18 ساله ها و افرادی بیماری قلبی دارید نب
تا می توانید در ترویج این فیلم مشارکت داشته باشید تا عالم بداند که به سادگی انقلاب به ۴۰ سالگی نرسیده است ۴۰ سال آمریکا و کشور های صعودی را به چالش کشیده است ۴۰ سال داغ برادرانمان را باصبوری سپری کردیم...حال باید مردم بدانند چه گلهایی پرپر شدند..
جگر شیر نداری سفر عشق مرو...
❄️شهیدی که دردمای ۸ درجه زیر صفر ۴۰۰ متر را برای شناسایی سینه خیز رفت...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🌼🌼🌼
من گلوله خوردم
شهید مدافع حرم
#جاوید_الاثر #علی_آقاعبداللهی
🌷شهید علی آقا عبدالهی 19 آذرماه 94 به سوریه اعزام می شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث می شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند.
پدر شهید می گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار #قاسم_سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می کند. یکی از همرزمانش تعریف می کرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است.
از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه ای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مصافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبداللهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است.
اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید #سعید_انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند.
اما طی راه به کمین تروریست ها می افتند و انصاری به شهادت می رسد.
بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می شود و گویا نیروهای سوری همراه شان هم فرار می کنند. در این هنگام علی قصد می کند جلوتر برود. آقای مجدم می گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم.
چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شان هستند، می گویند "لبیک یا زینب" که تروریست ها هم فریب می زنند و می گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می روند که در محاصره آنها می افتند. مجدم می تواند از محاصره فرار کند. اما علی می ماند و بعد از آن کسی او را نمی بیند.
آخرین حرفی که از طریق بی سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم.
از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد. بچه های سپاه شهادتش را تایید کرده اند.
اما من هنوز چشم انتظار آمدنش هستم. گمگشته خالدیه عاقبت باز می گردد.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei