دیدیم این مشهد چرا هی بیقراری میکند
جای باران، سیل در این شهر جاری میکند
دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش
عزم خود را جزم ، دارد گریهزاری میکند:))
هدایت شده از شایدشھیدبشیم ؛ 🇵🇸 .
من هموطنانی دارم در لبنان ، سوریه ، عراق فلسطین ، آمریکا و اروپا و بیگانگانی
در کوچه خیابان های وطنم !
‹ مـیثـٰاق ›
دست بر قلم بردن سخت است ، برای توصیف حال! حتی پس از گذشت روزها از آن واقعه .
شبش را به یاد دارید ؟ دعاهایمان برای بازگشتش .
چشمان نگران پدر ، درحال دنبال کردن اخبار ، دعاهای زیرلب ِمادر ..
صبحش همانند صبح ِسیزدهمدیماه بود ؛
و دوباره نوای اناللهواناالیهراجعون .
حالا پنج روز گذشته است ، اما نه دلی آرام میگیرد و نه اشکی خشک .
اخبار هم گویی نمیخواهد فراموشمان شود ؛
عکسش هنوز در همه جای شهر هست ، نوایش هنوز در گوشهایمان جاریست .
همچنان منتظرم باز اخبار از افتتاح سدی ، شرکتی توسطش بگوید ، اما نه ..
گویی سید واقعا رفته است استراحت کند ؛
بعد از سالها کار ِبیوقفه !
وقت خداحافظیست ؟ مگر زود نیست ؟
نه نه ؛ خداحافظی برای چه ، بلکه وقت سلام است !
سلام ، بر شهید ِخدمت ؛
سلام بر همان بزرگمردی که برای ما دهههشتادیهایی که تنها از رجایی و بهشتی شنیده بودیم ، نشانمان داد که آنها کیستند !
سلام بر #شهید_جمهور ، که هیچگاه بر کلمهی شهید پیش از اسمش عادت نخواهیم کرد .
و حالا ، او در آغوش ِامامرضا علیهالسلام آرام گرفته است و زندهتر از گذشته ، با یاری ِان یاری خواهان ِمظلوم خواهد رفت ...
-خانمشخصتوچهار✍🏻