فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منحیــدریام🖤′!
#استوری🌱
↳|
هدایت شده از بانو محجبه :)³¹³
#قسمت_دوازدهم
به خانه که رسیدم از زهرا خداحافظی کردم به حیاط نگاهی کردم برف های صبح کمی
آب شده بود وارد اتاق شدم مادر مشغول بافتن قالی بود در این چند ماه نصف قالی را بافته بود تا
زودتر آماده شود و به مش رحمت بدهد تا خیالش کمی راحت شود
بعد ازناهار درس هایم را خواندم درس فارسی چند کلمه سخت بود که قرار شد با آن
جمله بنویسم و بر متن مروری کنم تا نزدیک غروب همه ی درس ها را خواندم ،فصل زمستان هوا
خیلی زود تاریک می شود و فرصتی برای بازی در کوچه نیست به خصوص زمانی که برف هم ببارد
دیگر نمی شود از خانه بیرون رفت باید کنار کرسی نشست ومشغول خواندن کتاب شد نوشیدن
چای در این هوای سرد بسیار لذت بخش است
شب پرده ی سیاه خودش را بر آسمان کشید پدر و برادرم برای کار به شهر رفته بودند در
روستاپاییز و زمستان کشاورزان گندم ها رادرو می کنند و سیب زمینی ها را برداشت میکنند چون
کار کشاورزی ندارند و در سرما ی زیاد نمی توانند محصول بکارند به شهر می روند تا با دامداری
در گاوداری ها معشیت خود وخانواده را بچرخاند
شب هوا تاریک بود چراغ های روستا چندان نمی توانست روستا را روشن کند صدای زوزه
شغال ها از نزدیک شنیده میشد شغال ها برای گرفتن مرغ ها و خروس ها اطراف روستا می
چرخیدندو در فرصت مناسب اقدام میکنند چند روز پیش شغال به خانه یکی از همسایه ها آمد و
چند تا از مرغ و خروس هایش را شکار کرده بود مامان هم برای در امان نگه داشتن مرغ و خروس
ها آنها را در انبار خانه می گذاشت
تا هم مکان گرم داشته باشند و هم شغال به آنها حمله نکند
از روزی که گذشت و در میان برف ها به مدرسه رفته بودم خیلی خسته بودم و بعد از جمع
کردن سفره همان جا خوابم برد
نویسنده : تمنا🌺
کپی حرام🦋
@Roman_Sara☘
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هر چه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟؟!
از ته دل به من دیوانه دل خندید و رفت
دلم نیومد اینو نگم لطفا ناراحت نشو فقط محض این میگم چون دنیا محل ِگذره پس شاد باش اما نه با شوخی ها و خوشی های زود گذر
●آقا امیرالمؤمنین(علیهالسلام):
خود را به #بيخبري زدن از با شرافتترین كار بزرگواران است.
| نَهجُالبلاغه،حکمت۲۲۲