eitaa logo
🍃•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی•🍃
2هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
12.4هزار ویدیو
160 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال💫: @Amamzmanaj ادمین تبادلامون💬: @Sadatnory تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍"جانم میرود"🤍 ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید ـــ باشه ـــ اول ادرسو بدید ـــ ..... ـــ نبضش میزنه ـــ آره ولی خیلی کند ـــ خونش بند اومده یا نه ـــ نه خونش بند نیومده ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی ـــ خب یگه چیکار کنم ـــ فقط همینـــ مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی بهش انداخت رنگ صورتش پریده بود لباش هم خشک و کبود بودند ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده دستمال و روی زخمش گذاشت از استرس دستاش می لرزیدن محکم فشار داد که شهاب از درد چشماش و اروم باز کرد مهیا نفس راحتی کشید تا خواست ازش بپرسیه که حالش خوبه یا نه شهاب چشماش و بست ــــ اه لعنتی با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد دو نفر با بلانکارد به طرفشون دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کنار وایستاد و ناخن هاش و از استرس می جوید... نویسنده :سرکار‌خانم‌فاطمه‌امیری
🤍"جانم میرود"🤍 تو سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان اومده بودن و شهاب و به اتاق عمل برده بودند با صدای گریه ی زنی سرش رو بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس زد که خانواده ی شهاب و خبر کردند با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل، مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق اومدند مریم با دیدن مهیا اون هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمتش اومد ـــ ت تو اینجا چیکار میکنی؟ مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هاش روی گونه هاش ریخت ـــ همش تقصیر من بود مادر و پدر شهاب به سمت دخترشون اومدن ـــ همش تقصیر من بود مریم دست های مهیا رو گرفت ـــ تو میدونی شهاب چش شده؟؟ حرف بزن جواب مریم جز گریه های مهیا نبود مادر شهاب به سمتش اومد ـــ دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره پدر شهاب جلو اومد ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جا گرفت مهیا با گریه همه چیز رو تعریف کرد نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک هاش گونه هاش رو خیس کرده بود گفت ـــ باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه مریم دستاش و فشار داد... نویسنده :سرکار‌خانم‌فاطمه‌امیری
🤍"جانم میرود"🤍 ـــ میدونم عزیزم میدونم در اتاق عمل باز شد همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید ــــ آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟ ــــ نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی خداروشکرخطر رفع شد مادر شهاب اشک هاش و پاک کرد ــــ میتونم پسرمو ببینم ـــ اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون مریم تشکری کرد مهیا نفس آرومی کشید و روی صندلی نشست مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستاش سرش را محکم فشار می داد با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش، سرش و بالا گرفت نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان رو گرفت تشکری کرد و اونو به دهنش نزدیک کرد ـــ حالت خوبه عزیزم ــــ نه اصلا خوب نیستم مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیومده اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد ـــ من حتی اسمتم نمیدونم ـــ مهیا نویسنده :سرکار‌خانم‌فاطمه‌امیری
بخوان‌دعـٰای‌فـــرج‌را؛ دعـــٰا‌اثــر‌دارد🤲🍃
حُضنك‌هوکُل‌احتياجاتی‌الحالية آغوشت‌تمامِ‌نیازمندی‌های‌الانِ‌منه😭.
یا کَهفي‌حینَ‌تُعیِیني‌المَذاهِب پناه‌منی‌وقتی هرراهی‌خسته‌م‌میکنه!🙂
454.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین من ! خوشبخت آن که... با غم تو پیر میشود❤️‍🩹
هیچکی‌غیر‌ازتومنو‌نمیفهمه . .💔 آغوشتو وا کن ، برگردم خونه :)
2.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- می شوم غرق حس ِآزادی تا قدم مي زنم در این وادي . (ع) .