به یاد ندبه هایی که تو رواقِ امام خمینیِ حرم امام رضا خوندیم 😭
ندبه های مسجد جمکران 😭
آخرین ندبه پارسال تو راهیان نور 😭
باید بر پاکانِ اهل بیتِ پیغمبر و علی گریه کنند ، و بر آن مظلومانِ عالم ندبه و افغان کنند و برای مثل آن بزرگواران اشک از دیدگان بارند ، و ناله و زاری و ضجه و شیون از دل برکشند که کجااااست حسن ، کجاست حسین 😭 کجایند فرزندان حسین ؟ آن پاکان عالم...
#ندبه 💔
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | قلوب جریحهدار
🔺️ رهبر انقلاب: قلب مسلمانان جهان از کشتار مسلمانان در #هند جریحه دار است. دولت هند باید در مقابل هندوهای افراطی و احزاب طرفدار آنها بایستد و با توقف کشتار مسلمانان، از انزوای خود در جهان اسلام جلوگیری کند.
💻 @Khamenei_ir
دختر آسـمانـی
🔰 لوح | قلوب جریحهدار 🔺️ رهبر انقلاب: قلب مسلمانان جهان از کشتار مسلمانان در #هند جریحه دار است. دو
کی میدونه تو قلبت این روزا چی میگذره ؟
#یا_صاحب_الزمان
ای خدای بسیار مقتدر و توانا لطف کن و ما را به ظهورش از غم و اندوه و سوز دل برهان و حرارت قلب ما را فرو نشان.
#ندبه
وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است. گفت: «من فردا شهید میشوم. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمیشوم ... من فردا از اینجا میروم و میخواهم با رضایت کامل شما باشد». آخر رضایتم را گرفت. نامهای داد که وصیتش بود. گفت: «تا فردا باز نکنید». بعد دو سفارش به من کرد: «اول اینکه ایران بمانید». گفتم: «ایران بمانم چه کار؟ اینجا کسی را ندارم». گفت: «نه تعرب بعد از هجرت نمیشود. ما این جا حکومت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید نمیتوانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور خودتان باشد». گفتم: «پس این همه ایرانی که در خارج هستند چه میکنند؟» گفت: «آنها اشتباه میکنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید هیچ وقت!»
#نیمه_پنهان_ماه 📚
#شهید_چمران
دوم هم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: «نه مصطفی. زنهای حضرت رسول(ص) بعد از ایشان...» که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: «این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم». گفتم: «میدانم. میخواهم بگویم مثل رسول کسی نبود. من هم دیگر مثل شما پیدا نمیکنم».
نگاهش کردم. گفتم: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمیبینم؟» مصطفی گفت: «نه». در صورتش دقیق شدم و بعد چشمهایم را بستم وگفتم: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم». یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمیگردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود ... مصطفی در اتاق نبود.
خاطره همسر شهید چمران
#نیمه_پنهان_ماه 📚
#شهید_چمران