eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
8.9هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.7هزار ویدیو
304 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 #خاطره‌های_رنگی بازیگوش و شاد بودم؛ توی کوچه، بازی که می‌کردم النگوهای رنگارنگم به‌هم می‌خورد و من پر از شوق می‌شدم 💕 من فقط هشت سالم بود که چشم‌هایم بعد از آن شب سرد ... برای همیشه بسته شدند از آن شب، زندگی طور دیگری گذشت؛ خیلی سخت ... اما بعد یاد گرفتم رنگ‌ها را طور دیگری ببینم مثلا یاد گرفته‌ام چشمان مادرم که نگاهش پر از آرامش‌ست، به رنگ دریا ست ... دست‌های پدرم، همیشه رنگ گندم‌های خوشبوی مزرعه دارد 🌾 مادر حرف‌هایم که را می‌شنود می‌گوید: دخترم، با اینهمه رویاهای دخترانه‌ات رنگ قلب پاک‌ت، صورتی‌ست 🌸 من با همین چشم‌های بسته فهمیده‌ام که دنیا، چقــدر رنگ‌های قشنگی دارد ... #روز_جهانی_نابینایان_گرامی 💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍁 #خاطره‌های_رنگی قرص‌های رنگ و وارنگش را روی طاقچه‌ی اتاق می‌گذاشت سواد زیادی نداشت، اما با همان حروفی که بلد بود ساعت آنها را برای خودش نشانه‌گذاری کرده بود می‌گفت مادرجان، نوه‌ها کنارم هستند اما آدم باید حواسش به کارهای خودش باشد 💤 بعد، آن قرص صورتی‌رنگش را نشان می‌داد و می‌گفت: به قول شوکت‌خانم، همین قرص کوچک، آدم را، برای نماز و دعا سرپا نگه می‌دارد 🍀 💫 دخترم، از کسی توقع نداشته باش! هرجا هستی فکر کن تنهایی، نه به بهانه درس، نه کار، نه هیچ‌چیز دیگر، خودت را، سلامتی‌ات را فراموش نکن ... 🌸 #یاد_مادربزرگهایی_که_نیستند_بخیر دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍁 #خاطره‌های_رنگی می‌گفت هنوز مسلمان نشده بودم و دلم می‌خواست شبیه همکلاسی‌ام نماز بخوانم برایم سخت بود ... منی که یک عمر با زبان دیگر حرف‌هایم را گفته بودم، حالا می‌خواستم با زبان قرآن، با آن تلفظ‌های خاص، با خدای خودم سخن بگویم 💤 با کمک ساره، هرطور بود جمله‌ها را یاد گرفتم و آن روز برای اولین بار نماز خواندم 🍀 جمله‌ها را کمی سخت ادا می‌کردم، اما لذت آن #نماز را هیـچ‌وقت فراموش نمی‌کنم؛ لذت اینکه با همان جمله‌ها، دقایقی از دنیای خودم، دور و در حال و هوایی پاک و خدایی رها می‌شدم ...🕊🌸 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #خاطره‌های_رنگی خوب یادم هست که خاله‌جان مهمان خانه‌ی مادربزرگ شده بود 🌸 و با هم گرم حرف زدن بودند من هم این سوی اتاق اخم‌ها را در هم کرده بودم و ⛅ حوصله‌ام سر رفته بود که باید تک و تنها بنشینم خاله‌جان بین حرفهایشان، چایی را ☕ از دست مادربزرگ گرفت و سمت من آمد بعد با انگشت روی پیشانی من زد و گفت: 🔆 اخم‌ها را باز کن دختر، همه‌اش که نباید یک نفر ورِ دل آدم بنشیند تا حوصله‌مان سر نرود... 🍀 اگر کسی کنارت بود، بهتر نبود، بلند شو برای خودت نقاشی بکش 🎨 چای بریز یواش یواش به خودت یاد بده که با خودت، کنار خودت هم خوش باشی . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #خاطره‌های_رنگی همیشه برای پنج‌شنبه یا جمعه‌ قبل ماه رمضان شوق داشت و از چندروز قبل یاداوری می‌کرد که حتما به خانه‌اش برویم 🔆 خانوم‌جان این رسم قدیمی را ❤ خیلی دوست داشت... مثل همه نوه‌هایش ... نزدیک عصر که می‌شد خانوم‌جان، #آش_رشته را 🍲 آرام‌ آرام، بار می‌گذاشت و هرکس با غذایی خوشمزه از راه می‌رسید سفره که پهن می‌شد، دیدن غذاهای رنگ و وارنگ و 🌸 بگو و بخندها، نمی‌‌گذاشت غصه‌ای تا ماه رمضان باقی بماند آن‌روزها، دور هم بودن تکراری نمی‌شد؛ برای همین بهانه برای شاد بودن زیاد بود . . . 💚💜 🕊 #یاد_مادربزرگها_و_پدربزرگهامون_بخیر 👈 راستی، اسم این رسم قدیمی رو می‌دونی ...؟ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
💌 #خاطره‌های_رنگی من و سیما و مائده سه تایی، از همان بچگی‌مان با هم دخترخاله نبودیم، سه تا دوست بودیم... این آخری‌ها که خانوم‌جان زنده بود، با هم قرار میگذاشتیم که 🔆 پنج‌شنبه عصر به بهانه‌ی درس خواندن خانه‌ی خانوم‌جان همدیگر را ببینیم خانوم‌جان هم، از خدا خواسته... از صبح، حیاط را آب و جارو می‌کرد و ذوق داشت؛ انگـــار کـه چه مهمان‌هایی قرارست برایش بیایند 😊 عصر، کنار آن حوض آبی قشنگ صدای خنده‌ها و شیطنیت‌های ما بود 🎉 که با صدای قربان‌صدقه‌‌های خانوم‌جان، خانه را پر می‌کرد... آن روزها، درس خواندن، بهانه بود! پنج‌شنبه‌های ما با کنار خانوم‌جان بودن قشنگترین و بهترین روز دنیا می‌شد . . . 🌸🍃 🕊 #یاد_مادربزرگ_پدربزرگهایی_که_نیستند_بخیر دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
💌 #خاطره‌های_رنگی چندتا قاچ هندوانه سرخ توی هر بشقاب گذاشته بود 🍉 چندتا لیوان شربت آبلیمو توی یک سینی هم کنارش... هوا گرمِ گرم بود اما حیاط کوچکمان را که کمی از حوض، آب می‌پاشیدیم، انگار 💤 نسیم خنک، همه جا را پر می‌کرد مادر می‌گفت: 💜 #مهمان، حبیب خداست پاقدمش، برکت دارد؛ همین که چند لحظه به دیدنمان می‌آید بلا از خانه می‌رود می‌گفتم: برکت، کجا...؟! چنددیقه 🍁 مهمانی‌ست دیگر... کلی هم باید خانه را مرتب کرد و خسته شد! مادر، لبخند می‌زد... حالا این چندماه که 🍃 رفت و آمدها کمتر شده و این خانه، هفته به هفته، ساکت و آرام است، با خودم فکر می‌کنم آن روزها مادرم راست می‌گفت: مهمان، پاقدَمش برکت دارد . . . 🌸🌸 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کنین...
💌 #خاطره‌های_رنگی _ خانوم جان بیداری...؟ قندون کجاست؟ + آره ننه بیدارم، دارم دعا می‌خونم، قندون رو طاقچه آشپزخونه‌ست کنار اون کاسه بلوره 🐠 اون سالها وقتایی که پیش خانوم‌جان 🌙 می‌موندم، می‌دیدم که همش، تا لحظه‌‌ای که خوابش می‌برد، اگه کسی باهاش حرفی نمی‌زد، زیر لب، آروم 🍀 ذکر خدا رو می‌گفت یادمه اون روزها اگه توی کل شهر می‌گشتم، یه نفر اندازه خانوم‌جان، حرفهاش نمی‌تونست قلبم رو آروم می‌کنه یا اینکه 💜 امیدوارم کنه سن زیادی نداشتم اما همیشه خانوم‌جان رو که می‌دیدم با خودم فکر می‌کردم 💫 اونایی که اهل دعا و راز و نیازن، امیدوارترن... آخه مطمئن‌اند #خدا هـیچ‌وقت آدم‌ها رو تنها نمی‌ذاره . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
🍃 #خاطره‌های_رنگی اصلا فقط محرّم هم نه خیلی وقتها می‌شد که وقتی در خانه‌اش می‌ماندم می‌دیدم مثلا بعد از نماز صبح 🔆 چند دقیقه بیشتر بیدار می‌ماند چادر سفیدش سرش بود پایش که همیشه درد می‌کرد را دراز می‌کرد و همینطور نشسته شروع می‌کرد به خواندن زیارت عاشورا ❤ میانه‌های زیارت که می‌رسید، آرام 🌧 اشکهایش جاری می‌شد... نگاهش که می‌کردی حس می‌کردی برای خودش یک روضه‌ی یک‌نفره گرفته است روضه‌ای که 🏴 حال و هوایش از خیلی روضه‌های دیگر قشنگتر بود . . . 🌸🍃 #یاد_مادربزرگ_بخیر 📷 روضه بانوانه. مدرسه علمیه خیراتخان. حرم مطهر امام رضا (ع) دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
🍃 #خاطره‌های_رنگی _ خانوم‌جان خانوم‌جان استکان از دستم افتاد شکست... 😓 + الان میام مادر استکان، فدای سرت، 🌿 دلت نشکنه الهی... همیشه تیکه کلامش همین بود اینکه ❤ الهی دلت نشکنه... آخه دل آدم، ظریفه چیزی بشه، به این راحتیا حالش خوب نمیشه بهم می‌گفت: دلت رو بسپار به خدا بهش بگو این دل، مال خودت... برای خودت ... اینطوری دلت محکم‌تره و راحت نمی‌شکنه ⚡اگه هم شکست، #خدا_جباره یعنی اینکه خوب بلده چطوری حالت رو، رو به راه کنه چطوری لحظه‌ها رو برات قشنگ‌تر بسازه . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍃 مادر، من میوه شیرینی نمی‌خوام... همین که سلامت باشی و به من سر بزنید، به خدا از همــه چی بهتره... این حرف خانوم‌جان بود 🔆 بعضی‌ وقتا، دم غروب که به دیدنش می‌رفتیم کنار درِ خونه ایستاده بود، بلکه یکی از بچه‌ها یا نوه‌ها از راه برسن همین هم که 🌿 ما رو از دور میدید انگار دنیا رو بهش داده بودند.... خانوم‌جان قدر آدمها رو می‌دونست... اونقدر که حتی با شنیدن صداشون از پشت تلفن، 💜 قلبش پر می‌شد از شوق کاش قدر مادربزرگ پدربزرگها رو بدونیم؛ کاش 🌸🍃 هیچ‌وقت تنهاشون نگذاریم . . . ♥️ ♥️ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
🍃 تازه به تکلیف رسیده بودم که با مهربانی صدایم کرد چشم‌هایش کم‌سو شده بود و به سختی می‌توانست چیزی را ببیند اما کنارش که می‌رفتم 🌙 یک طوری قربان صدقه‌ی لپهای گل انداخته و دامن رنگی‌ام می‌رفت که انگار قشنگ‌تر از دیگران می‌بیند آن روز 💜 بعد همان قربان‌صدقه‌رفتن‌ها برایم کلی حرفهای خوب زد یادم داد هر آرزویی را فقط از خدا بخواهم و قبل از دعاکردن، چندتا صلوات بفرستم 🔆 یا سوره‌هایی که بلدم را بخوانم و من هنوز 🌿 هر دعایی که می‌خوانم یاد مادربزرگ می‌افتم یاد حرفهای خوبش یاد مهربانی‌هایش بخیر . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن