"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
{𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀🌿💚} بسمالله! 📖رمانِ #تنها_میانِ_داعش 📌#قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر
چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد «یه لیوان آب براش میاری؟»
و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :
«سلام!»
جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :
«پس درست حس کردم!»
منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :
«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :
«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :
«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :
«حیدر کِی میای؟»
آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :
«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
ادامه دارد...
✍🏼فاطمهولینژاد
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پایانحرمت....🥲
حتما کپشن بخونید
..
.
.
حرف من کلا همیکنه که چادر لیاقت داره که هرکسی لیاقت چادر سر کردن را نداره..این یک دوما کل حرف من اینه چادر برای ادمای دزد و قتل کرده و بلاگرای مدی و بی حیا نیست چادر حرمت داره و باید کسایی که لیاقتشو داره استقاده کنه نه تو زندان و دادگاه و بلاگرای مدی....چادر برای این جور چیزا نیست ...که قبلا چادری نبودند و بیرون میرن چادری نیستند اما برای جذب فالور تو فضای مجازی فقط مذهبی ان چادر لیاقت میخواد و برای متهم نیست....
#لیاقت
#حرمت
#چادر
#حجاب
#خادمالحسین
کپی؟قشنگنیستمؤمن
🤍👀|@dokhtaranZpesaranA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باب دلمی، ولی ما اول زنگ میزنیم برای امر خیر😄
📲@dokhtaranZpesaranA
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو خودت خواستهای دار و ندارم باشی...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
📲@dokhtaranZpesaranA
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
تو خودت خواستهای دار و ندارم باشی... #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📲@dokhtaranZpesaranA
نه پی دانه و آبم ،نه پی ایوانم
من فقط کفتر جلد حرم سلطانم
مثل یک ابر، پر از گریهی بی پایانم
ولی از این همه بخشندگیات حیرانم
در هیاهوی حرم باز صدایم کردی
بی قرارِ سفرِ کرب و بلایم کردی
به خودم گفتم اگر داغ فراوان شده است
وقت پابوسی سلطان خراسان شده است
درد هایم همه با دست تو درمان شده است
آنکه ایوان تو را دیده مسلمان شده است
سفرهی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست
بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست
چشمم از دیدن صحنِ تو ندارد سیری
گنبد و مرقد و گلدسته... عجب تصویری
بهتر از خادمیات نیست دگر تقدیری
که سه جا میرسی و دست مرا میگیری
جز غبار قدمت تاج سری نیست که نیست
هیچ جا جز حرم تو خبری نیست که نیست
شاعر:احسان نرگسی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
📲@dokhtaranZpesaranA
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدجواد...
میگه چرا به پوشش گلشیفته فرهانی نگاه میکنید؟
شما چشمای مظلومشو، اندوه توی چشماشو ندیدی؟
سید رگ گردنت برای الهام چرخنده ک چادری شد و اسمشو از همه جا خط زدن باد نکرد؟
#سید_جواد_هاشمی
📲@dokhtaranZpesaranA
میخواهیدخداعاشقشماشود؟
قلممیزنیدبرایخداباشد ..
گامبرمیداریدبرایخداباشد . .
سخنمیگوییدبرایخداباشد
همهچیوهمهچیبرایخداباشد؛
_شهیدابراهیمهمت ..!
پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش
پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
شهادت جانسوز امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد.
📲@dokhtaranZpesaranA