eitaa logo
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍س‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
220 فایل
❮🌱الهـےبہ‌تۅڪل‌نـٰام‌اعظمټ🌱' اینجا؟ ی مکانِ دِنج براے‌ اَݦانَتداࢪانِ چادرِخانم‌زهࢪای مࢪضیه(س) ﯡ نِگاهبانانِ غِیࢪت‌ِ امیࢪالمؤمنین‌علے‌(؏) ناشناس: https://daigo.ir/secret/2343274092 شرو؏ خادمـۍ؛ " ¹⁵. ⁶. ¹⁴⁰¹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلـــــــــــــــی🫀📿:))! ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
بچہ‌ڪہ‌بودیم؛ تَرسـمون‌این‌بود‌ڪہ‌توحَرم‌گم‌بشیم امّاحالا‌شُده‌آرزو'!💔🖐🏽 "🛒🕊" ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀 🌱﷽🌱 پاࢪت صد و چهلمــــــــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (ریحانه) تو سایت بودم رفتم کنار میز فرشید سرش رو میز بود آروم صداش کردم ریحانه : فرشید ، فرشید جان جواب نداد معلومه خوابیده دیگه دلم نیومد بیدارش کنم میدونم اگه بیدار شه دیگه نمیخوابیده ، رفتم سمت نمازخونه خانم ها داشتم میرفتم که یهو یه صدایی نظرمو جلب کرد پشت دیوار قایم شدم و گوشامو تیز کردم که بشنوم چی میگه سارا : چرا دست از سر من بر نمیدارین ؟؟ اون مدیتیم که جاسوسیه شمارو میکردم به خاطر پدر و مادرم بوده دست از سرم بردارین چشمام از تعجب گرد شد سارا جاسوسی میکرده ؟؟ 😳😳😳 سارا : اخه...خیلی خوب دیگه چیکار کنم ؟؟ باشه باشه دیگه گوشی رو قطع کرد سریع از پشت دیوار اومدم کنارو رفتم سمت در و اومدم بیرون قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی سارا واقعا جاسوسه ؟؟ باید به اقا محمد بگم اما اگه اشتباه کرده باشم چی ؟؟ سارا بهترین دوستمه نمیخوام تو دردسر بیوفته اما باید به اقا محمد بگم ، رفتم سمت اتاق اقا محمد در زدمو رفتم تو و کل ماجرا رو براش تعریف کردم محمد : شما فعلا به کسی چیزی نگو یکی از بچه ها رو میفرستم تعقیبش کنه ریحانه : بله چشم محمد : میتونید برید ریحانه : با اجازه بلند شدم برم که در با شتاب باز ‌شد و اقا رسول تو چاچوب در نمایان شد نفس نفس میزد رسول : اقا محمد اقا محمد محمد : چیشده رسول ؟؟ رسول : درباره ی یه موضوع خیلی خیلی مهم باید باهاتون حرف بزنم محمد خیلی خوب بیا تو از اتاق اومدم بیرون و رفتم سر میزم همه ی فکرم درگیر سارا بود یعنی واقعا جاسوسه ؟؟ بیچاره اقا داوود پ.ن : عشق حد وسط ندارد یا نابود میکند یا نجات میدهد :) ✿|@dokhtaranZpesaranA|✿
𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀 🌱﷽🌱 پاࢪت صد و چهل و یکمــــــــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (محمد) محمد : خوب چیشده رسول ؟؟ رسول : اقا من تازه یادم اومد شما سهیلو گرفتین ؟؟ محمد : سهیل ؟؟ رسول : اره اقا محمد : نه فرار کرده رسول : چیییی ؟؟؟ فرار کرده ؟؟؟ 😨😨😨 محمد : اره انگار اب شده رفته تو زمین رسول : اقا من اونجا که بودم راجبع یه جاسوس تو سازمان میگفتن محمد : جاسوس ؟؟ رسول : اره اقا محمد : خوب چی میگفتن ؟؟ رسول : اقا گفتن یه جاسوس تو سایتتون داریم یاد حرفای ریحانه افتادم یعنی واقعا سارا جاسوسه ؟؟ رسول : اقا محمد اقا محمد محمد : بله رسول : حواستون کجاست ؟؟ محمد : هیچ جا ، رسول تو چرا اینارو زودتر نگفتی ؟؟ رسول : اقا اینقدر اتفاق افتاد که اصلا یادم رفت محمد : چیز دیگه ای مونده که بگی ؟؟ رسول : نه اقا محمد : خیلی خوب برو سر کارت رسول : با اجازه رسول که رفت بیرون کلافه دستی به موهام کشیدم چرا تموم نمیشه این ماجراها ؟؟ (رسول) داش میرفتم سر میزم که یهو دیدم فرشید سرش رو میزه و خوابیده رفتم صداش زدم رسول : فرشید ، فرشید ، فرشییید یهو از خواب پرید و گیج دور و برو نگاه کرد رسول : برو نمازخونه یکم بخواب دیشبم شیفت بودی خسته شدی فرشید : نه کار دارم رسول : نمیری برم اقا محمدو صدا کنم فرشید : نه میرم رسول : افرین برو فرشید پاشد رفت منم رفتم سر میزم پ.ن : داشتم میگفتم... دلتنگی خیلی وحشیه ".. مکان و زمانم نمیشناسه :)! ✿|@dokhtaranZpesaranA|✿
𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀 🌱﷽🌱 پاࢪت صد و چهل و دومــــــــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (سارا) رفتم اتاق اقا محمد در زدم و رفتم تو سارا : إ اقا محمد من میتونم یه مرخصی چند ساعته بگیرم ؟؟ محمد : چرا ؟؟ سارا : پدرم زنگ زد گفت سریع برم خونه محمد : خیلی خوب برو سارا : ممنون رفتم بیرون و حرکت کردم سمت ادرسی که سهیل فرستاده بود (سعید) اقا محمد بهم گفت برم دنبال سارا خانم منم با موتور رسول رفتم دنبالش رفت تو یه کافه زنگ زدم به اقا محمد سعید : الو اقا محمد محمد : جانم سعید سعید : رفت تو یه کافه چیکار کنم ؟؟ محمد : کافه ؟؟ سعید : اره محمد : خیلی خوب همون بیرون بمون نرو تو نباید ببینتت راستی یه عکس از کافه بگیر بفرست برام سعید : چشم اقا ، فعلا گوشی رو قطع کردم و چندتا عکس از کافه گرفتم و فرستادم برای اقا محمد و منتظر شدم تا بیاد بیرون (سارا) سارا : چی میخوایی ؟؟ سهیل : همه ی هم دستامو گرفتن تو باید با من همکاری کنی من تا انتقام نگیرم دست بردار نیستم سارا : دیگه انتقام چیو میخوایی بگیری ؟؟ سر اقا رسول بدبخت که اون همه بلا اوردین سر اقا سعید بلا اوردین سر مریم بدبختم که بلا اوردین دیگه چی میخوایی ؟؟ سهیل : یه نفر باید بمیره تا کل تیمشون نابود شه سارا : چیییییی ؟؟ 😠😠😠 سهیل : تو هم جز همون تیمی نه ؟؟ خوب خودت انتخاب کن دوستات یا پدر و مادرت ؟؟ سارا : تو چی داری میگی ؟؟ سهیل : یا یکی از دوستات میمیره یا پدر و مادرت ، کدوم ؟؟ انتخاب سختیه ولی یکی از دوستات باید بمیره سارا : کی ؟؟ سهیل : فرقی نداره اما اگه اینی که میگم باشه بهتره سارا : کی ؟؟ سهیل :...... با اسمی که گفت تمام تنم لرزید سارا : ن...نه اون نه سهیل : همین که گفتم سارا : گفتم نه 😡😡😡 سهیل : سر من داد نزنا سارا : من نمیکنم سهیل : باید بکنی سارا : نمیکنم سهیل : پس بیخیال پدر و مادرت شو سارا : ولی...ولی من نمیتونم این کارو باهاشون بکنم 🥺🥺🥺 سهیل : ولی من میتونم 😈😈😈 سارا : چرا اینقدر بی رحمی ؟؟ چطور دلت میاد ؟؟ سهیل : به تو ربطی نداره پاشد رفت بیرون چند دقیقه بعد منم رفتم (سعید) بیرون کافه منتظر بودم که یهو دیدم سهیل از کافه اومد بیرون چشمام از تعجب گرد شد سریع سوار موتور شدم و رفتم دنبالش پ.ن : انسان ها شبیه هم عمر نمیکنند ، یکی زندگی میکند یکی تحمل ! ✿|@dokhtaranZpesaranA|✿
𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀 🌱﷽🌱 پاࢪت صد و چهل و سومــــــــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (محمد) به سعید زنگ زدم بعد از چندتا بوق جواب داد محمد : الو سعید کجایی تو ؟؟ چرا تلفنتو جواب نمیدی ؟؟ سعید : ببخشید اقا پشت موتور بودم نشنیدم محمد : خوب چیشد ؟؟ سعید : اقا اگه بگم کی رو دیدم که از کافه اومد بیرون باورتون نمیشه محمد : کیو ؟؟ سعید : سهیل محمد : سهیل ؟؟!! سعید : اره کیس پرونده چند لحظه سکوت کردم که سعید گفت : سعید : الو اقا محمد صدامو دارین ؟؟ محمد : اره ، رفتی دنبالش ؟؟ سعید : اره اومد تو یه خونه الان ازش عکسم میدم محمد : باشه مراقب باش سعید : چشم گوشی رو قطع کردم باورم نمیشد سارا خانم واقعا جاسوس بود رفتم پایین پیش رسول محمد : رسول رسول : جانم اقا عکسی که سعید از کافه فرستاده بودو نشونش دادم محمد : دوربینای این کافه رو میخوام رسول : چیزی شده ؟؟ محمد : سریع بیار دوربیناشو رسول : چشم اقا مشغول شد بعد از چند دقیقه گفت : رسول : بفرمایید اقا محمد : واسه ده دقیقه ی پیشو بیار رسول : بفرمایید ای برای ده دقیقه ی پیش درست حدس زده بودم سارا خانم و سهیل با هم قرار گذاشته بودن یهو صدای داوود اومد و رسول سریع تصویرو از مانیتور برداشت (داوود) داشتم میرفتم سمت میز رسول که یهو رو مانیتور تصویر سارا رو دیدم با دیدت سهیل که رو به روش نشسته یه لحظه قلبم از تپیدن ایستاد رسول تا منو دید تصویرو از رو مانیتور برداشت محمد : داوود کی اومدی ؟؟ داوود :.... رسول : داوود خوبی ؟؟ داوود :.... اقا محمد اومد جلو و با دوتا دستاش صورتمو گرفت محمد : داوود جان منو ببین خوبی ؟؟ داوود هیچی نیست اروم باش داوود داوود : ا...اقا سارا با سهیل چیکار میکرد ؟؟ محمد : بیا برات توضیح میدم دستمو گرفت و بردم تو اتاقش محمد : بشین نشستم رو صندلی اونم نشست رو صندلی رو به روییم تو لیوان اب ریخت و داد دستم محمد : بخور ابو تا ته سر کشیدم و بعدش زل زدم تو چشماش محمد : ببین یا چیز میگم قول بده اروم باشی خوب ؟؟ داوود : اقا جون به لبم کردین بگین دیگه محمد : سا...سارا خانم جاسوسه داوود : چ...چی ؟؟ اصلا شوخیه قشنگی نیست اقا محمد : شوخی نیست ریحانه خانم شنیده که سارا خانم داره با تلفن حرف میزنه و میگه که قبلا براشون جاسوسی کرده و اطلاعات میبره براشون یکی دیگه از بچه ها قبلا دیده بوده که سارا خانم با عجله یه اطلاعاتی رو برداشته و از سایت خارج میشه فیلمم که خودت دیدی با سهیل قرار گذاشته بوده از طرفی هم اینکه پرونده اصلا جلو نمیرفته و اتفاقاتی که افتاده بوده نشون میده که جاسوس داریم چیزایی رو که میگفتو نمیتونستم هضم کنم صداش هر لحظه گنگ تر میشد داوود : من....من برم به کارام برسم پاشدم تعادل نداشتم چند بار نزدیک بود بیوفتم که صندلیو گرفتم سرم داشت گیج میرفت و تا قبل از اینکه برسم به در چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم پ.ن : +علت مرگ ؟؟ _خفگی بر اثر فشار بغض^^) ✿|@dokhtaranZpesaranA|✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آماده کردن تزیینات برای جشن😍😍
عیدے امام زمان بهم در روز عید غدیر😍🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿بِسم‌رَب‌شُهـבاوصِـבیقین📿 "سَرباز ߊ‌ِܩߊ‌ܩ‌ܝ̇‌َܩߊ‌ࡍ߭‌عَج🤍🖇" اللهم‌ارزقناشهادة‌فـےسبیلڪ‌یامولاےبه‌حق‌مادر سادات🥀 من‌یـڪ‌طلبه‌ام‌ و آمده‌ام وارث انبیا باشم؛👳🏻‍♂ تنها سرمایـہ و دلخوشے ام این است ڪه سرباز امام زمان (عج) هستم🌱 🔰امروز شما را به‌جمع‌کوچڪ‌مان‌دعوت میڪنم👌🏼 جمعـے از سربازان گمنام صاحب‌الزمان‌عج! +سرباز امام زمان باید همیشـہ حاضر و آماده باشد🙃 تا وقتي نداےِ هل‌من‌ناصر ینصرنےِامام‌زمانش‌راشنید لبیڪ بگوید:))✋🏻 پس‌بسم‌الله‌رفیق... مبادا دعوت‌امام‌زمانت‌رو‌ رد ڪنی... https://eitaa.com/sarbar_emamzaman |🤍📿
کانال یکی از بزرگواران طلبه هست... حیفه از کانال خوبشون بهره نبریم🌸 پس بسم‌الله...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز خمینی(: ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوری چشم این اشراف... روزی خلق از نجف برسد💚🕊(: ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50002014510664.pdf
253.3K
بسم‌الله🌱 اللهم‌الرزقنا زیارت الحسین و شفاعه الحسین یوم الورود چله زیارت عاشورا "🛒🕊" ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش گناه من علی🥲🤍(: ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا... التماس دعا😂👌🏼(: ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
📸اولین تصاویر از شهدای حادثه تروریستی کلانتری ۱۶ زاهدان روحشان شاد و راهشان سبز🌷 ┉┉┅┉━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉ @dokhtaranZpesaranA ┉┉┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┉┉
هدایت شده از بنتُ الحُسین³¹⁵
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا در عالم زر امضا زد کف دست همه.. روز ۱۸ ذی‌الحجه کف دست راست هممون حک شده😍😍😍 ما صاحب داریم ما مدیون ولایت امیرالمومنین هستیم😍😭 بح‌بح‌بح جااانم بشنوید و کیف کنید فقط😍😍😍💚 🌸🍃 "بنت‌الحسین"