🥀من با #ابـراهـیـم_هـادی کار دارم !
ابراهیم موبایل نداشت ،📱
اما بی سیم که داشت ! 📞
🪔برادرم ابـراهـیـم!
اگر صدای مرا میشنوی ،
کمک !
من و بچه ها گیر افتادیم
در تله ی دشمن!😔
تلفن همراه من کار نمیکند
بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت
تا با تو تماس بگیرم ...☎️
گفتم میخواهم با بیسیم شما تماس بگیرم..
گفتند اندرویدهای شما را📱
چه به بیسیم شهدا !📞
اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید
صدایم را به تو برسانم ...
اگر میشنوی ما گیر افتادیم
بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند
که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ،
از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟❤
تا چشم و دل دختری را آب نکنی !😇
اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم ..
لاک میزنیم💅🏻 تا لایک👍🏻 بخوریم
تو حتما راهش را بلدی
که به این پیچ ها خندیدی
و دنیارا پیچاندی!😓
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !
ابـراهـیـم!❣
اگر صدایم را میشنوی،
دوباره اذانی 📣بگو تا ماهم
مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند
راه را پیداکنیم ..
راه را گم کرده ایم😣
اگر از جبهه برگشتی
کمی از ان غیـرت های نـاب بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛🙁
تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم...
تمام...💔
#سلام_برابراهیم.🌷🕊
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
@dokhtaran_chadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻خوش اخلاقترین رهبر دنیا😍❤️💐
@dokhtaran_chadory
جوانترین شهید🌷 ایرانی مدافع حرم که در سن 20 سالگی، به عنوان بسیجی تکاور به سوریه اعزام شد و در روز بیست و یکم آبان سال 1394، در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
🌷شهید سید مصطفی موسوی را که به عنوان جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم میشناسند، به همگان ثابت کرد که جنگیدن با دشمنان اسلام، سن و سال نمیشناسد بلکه شجاعت و قلبی مطمئن به وعده خداوند میخواهد که همه درد ها و رنج ها را به جان بخرد و برای رضای خدا از همه چیز خود بگذرد.🕊🌹
#الگوی_خودسازی
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#میلادحضرت_علی_اکبرعلیه_السلام🌸
#روزجوان_گرامی_باد
@dokhtaran_chadory
💚 آقای قرائتی تعریف می کردند ؛
نیمه شعبانی من مدینه بودم برای عمره. فندق الدخیل، سمت راست قبرستان بقیع، پایینش مغازه است. رویش غذاخوری است. از طبقه دوم به بالا هم مسافرها! چندین کاروان جا دارد. پانزده ـ شانزده طبقه است. رفتم طبقه دوم روی پاساژ غذا بخورم، یک مرتبه متوجه شدم نیمه شعبان مگر برای امام زمان(عج) نیست؟
پیش خودم گفتم: قرائتی یک کاری کن! چه کنم؟ برو همین مغازه پایین، چند تا پیراهن، زیر پیراهنی بخر. برو پیش آشپزها، بگو: شما آشپز هستید. در هوای مدینه داغ پای دیگ داغ، یک عیدی به شما بدهم. نفری یک پیراهن به این آشپزها بده!
خوب که طراحی کردم خواستم بلند شوم، متوجه شدم که پول ندارم. پولم تمام شده بود. حال من گرفته شد که چرا من پول ندارم نیمه شعبان یک کاری برای آقا بکنم؟ غذا خوردم.
چند دقیقهای، بیست دقیقه شد یا نشد نمیدانم. یک کسی آمد کنار من نشست گفت: حاج آقا، آشپزها میآیند از شما تشکر کنند، هیچی نگو. نگاهشان کن.
گفتم: آشپزها از من برای چه تشکر کنند؟ گفت: من آن طرف نشسته بودم غذا میخوردم، به دلم برات شد که بروم مغازههای پایین، چند تا پیراهن و زیر پیراهنی بخرم و نزد آشپزها بروم و بگویم: عیدی نیمه شعبان است. منتهی اگر بگویم من عیدی دادم، کسی لذت نمیبرد. بگویم قرائتی داده اینها بیشتر خوشحال میشوند. من به نیت تو این کار را کردم که اینها بیشتر خوشحال شوند. من به قصد تو این کار را کردم. حالا میآیند و میگویند: تشکر. نگو: چه پیراهنی، چه زیر پیراهنی، من خیط میشوم.
من ماندم گفتم: یا حجت بن الحسن، تو چه کسی هستی؟!
*💚کافیه ما هم نیت کنیم که برای مولا قدمی برداریم ...*