eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
644 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ دوشهیدی که عقدشان در آسمان بسته شد🕊🕊 ❤️ شهیده صدیقه رودباری🌹 ❤️ شهید محمود خادمی🌹 #عقد_آسمانی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️ 🌹شهیده صدیقه رودباری❤️ در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه ،شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد.محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟" گفته بود:"هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام .من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها ،حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد ومرا در راه خدا یاری دهد..."ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت وهمسر آینده خود را انتخاب کرد... 28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه ودوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند،در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند.در همین هنگام دختری وارد جمع 3 نفره شان شد.صدیقه او را می شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت ومستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد.پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند.محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند.او بیشتر از 3 ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید.همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..." پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت،محمود با چهره ای غمگین وبرافروخته به جمع سپاهیان برگشت وبا حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد ودر آن جمع اظهار داشت"بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت.شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود..." 🌹شهید محمود خادمی❤️ حدود 2 ماه بعد،در 14 مهر سال 59 ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند،ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت .او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد.افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست ،بلکه محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه است،پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم وکینه خود،قسمتی از صورت او رانیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند.وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از 2 ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر ودر آسمانها بسته شود..." ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#عکس_نوشت_خادم_ارباب_کیست؟ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ #پویش_امت_حسینی
شهید گمنام #ابراهیم_هادی 👇👇👇
👇👇👇 🌑عصــر روز جمعه 22 بهمــن 1361 براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند. 🌑من دوباره با دوربين نگاه كردم. نزديك غروب احساس كردم از دور چيزي در حال حركت است! با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملاً مشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. 🌑در راه مرتب زمين ميخوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند. 🌑فرياد زدم و بچه ها را صدا كردم. با آنها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نكنيد. 🌑ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند. 🌑به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ 🌑حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم. ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي كميل هستيم. 🌑با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ 🌑در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فكر نميكنم كسي غير از ما زنده باشه! 🌑هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت كرديد!؟ 🌑حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: ما اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! 🌑دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. 🌑ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم مي كرد، به مجروح ها ميرسيد، اصلاً اين پسر خستگي نداشت! 🌑گفتم: مگه فرماندها و معاون هاي گردان شهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟! 🌑گفت: جواني بود كه نميشناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كُردي پاش بود. 🌑ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... 🌑داشت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شد. آب دهانم را فرو دادم. اينها مشخصاتِ ابراهيم بود. 🌑با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ 🌑گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه هاي قديمي آقا ابراهيم صِداش ميكردند. 🌑دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟! 🌑يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش مي ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقب. حتما ميخواد آتيش سنگين بريزه. شما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروح ها برسه. ما هم آمديم عقب. 🌑ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين. 🌑بي اختيار بدنم سُست شد و اشك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان ميخورد. ديگر نميتوانستم خودم را كنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و... 🌑بوي شديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شد. رفتم لب خاكريز، ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. 🌑يكي از بچه ها جلوي من ايسـتاد و گفت: چكار ميكني؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن. 🌑آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من را داشتند.خيلي ها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. 🌑وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت: اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان صداي گريه بچه ها بيشتر شد. 🌑خبر شهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. 🌑يكي از رزمنده ها كه همراه پسرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پسرم شهيد مي شد، اينقدر ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود. 🌑روز بعد همه بچه هاي لشکر را به مرخصي فرستادند و ما هم آمديم تهران. 🌑هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد! ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🌷 لوح| توصیه‌ای به دختران عزیزم! 🔺 رهبرانقلاب: توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان را بیشتر کنید. مطالعه، دقّت، تحقیق، درس، ورود به مسائل مورد ابتلای روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف حتمی و مسلّمی است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند. شما هستید که فرزندان صالح میپرورید و همسران خود را برای ورود به میدانهای مثبت، تشجیع میکنید. بسیاری از زنان، شوهرانِ خودشان را بهشتی میکنند و آنها را از مشکلات دنیا و آخرت نجات میدهند. کار و تلاش زن و آگاهی و موضعگیری او، چنین ارزشی دارد.» ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🔺 رهبرانقلاب در دیدار جمعی از موکب‌داران عراقی: 🔹 #اربعین جهانی شد و جهانی‌تر هم خواهد شد. 👈 ملت بزرگ عراق میتواند کشور خود را به اوج عزت برساند. ۹۸/۶/۲۷ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
4_642593816913641724.mp3
5.59M
🔊 میخوای شهید شی... 🔳سخنان گهربار رهبرعزیز 🎙 حاج حسین یکتا ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
تنها شهیده ی کربلا...😳 در کربلا تنها سه زن به میدان رزم رفتند، «بحریه بنت مسعود خزرجی»، «مادر وهب بن عبدالله کلبی» و هانیه همسر وهب. به دستور امام دو نفر از این سه نفر از میدان خارج شدند، اما هانیه به شهادت رسید. ماجرای شهادت این تازه عروس از جایی شروع شد که در روز عاشورا وقتی همسرش به میدان رفت، هانیه هم عمودی آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب با دیدن او در میدان جنگ از او خواست تا نزد زنان سپاه برگردد. اما ام وهب در جواب این درخواست گفت: «تو را رها نمی‌کنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.» هانیه در بازگشت عبدالله از میدان، در حالی که انگشتان دست شوهرش قطع شده بود خطاب به وهب گفت: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن!» اما وهب در محاصره اشقیا گیر افتاد و دست راستش قطع شد. هانیه عمودی از خیمه برداشت و به میدان نبرد رفت، او درست لحظه‌ای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود. هانیه وقتی صورت خونین شوهرش را کنار زد و پیشانی مردانه‌اش را بوسید، تازه دامادش را تحسین کرد و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدایت باد که از پاکان و ذریّه پیامبر دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! از خدا بخواه مرا نیز با تو هم‌سفر کند.» در این بین عمرسعد، سردار سپاه دشمن که از رجز و حرف‌های هانیه به هراس افتاده بود و نگران تأثیرگذاری این صحنه و حرف‌های همسر وهب برلشکریانش شده بود، به شمر دستور داد تا این دختر ۱۸ ساله را به شهادت برسانند. وقتی که عمود آهنین بر سر وی نشست، لحظه‌ای بعد هانیه در کنار پیکر همسرش به شهادت رسید. @dokhtaranchadorii
محرمانه 🔴 گول نخوریم یکی از حربه های دشمن در ترویج بی عفتی و ولنگاری بخصوص برای مخاطب مذهبی که با حربه های دیگر مثل حجاب اجباری و... به دام نمی افتند، القای کثرت بدحجاب برای ناامیدکردن و از بین بردن حساسیت افراد مذهبی در خصوص این حکم شرعی و قانونی است. 🔺تصاویری که مشاهده می کنید عزاداری بانوان "سعادت‌آباد" تهران است. این یعنی بالای شهر تهران هم باحجاب زیاد دارد؛ فقط بدحجاب ها چشم ما را پر نکند! #جنگ_روانی #حجاب ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 بیانات مهم رهبر انقلاب در پی حذف نام شهدا از معابر توسط برخی شهرداری های مفسد و افسادطلب 🔰 امام خامنه‌ای: انگیزه‌های بسیار شدیدی وجود دارد برای اینکه یاد شهدا به فراموشی سپرده شود... #هوشیار_باشیم 👈 نشر دهید ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
اولین نفری که با #حجاب شد زینب اولین نفر از خانواده‌اش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد و همین چادرش باعث کینه‌ی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه‌ بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره‌ی رو سریش رو کشیدند تا به #شهادت رسید در حالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت. #شهیده_زینب_کمایی🌹 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
# تلنگر ... ❥❁ ‌ ازخدا که پنهون نیست ازشما چه پنهون ﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ؟ ﺟﻮﺍنان قدیم ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !👀👣 مثـــلا : ● ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﺎﮐﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪٔ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺟﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ .... .🏃🚶💛 ● ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻭ ﺳﻦ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .... .👱 ● ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ.... .😇 ● ﺷﺐ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ... .😇👌📿 ● بله ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ .... .❣ ! ای بهترین یواشکی های دنیا ﺷﻤﺎﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺪ !💔 ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ... .😓😔 "آخر دیگر ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳت 😔😔 @dokhtaranchadorii
#پروفایـل √•• #چـادرانـه →^^ . #~♡~ . پروفایلتو خوشمل کن :)) ~∞↑ . . 💌ʝσɨŋ ♡ :) @dokhtaranchadorii ∞♡
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت هفدهم سال 81 زمانی که حکومت صدام سقوط کرد و راه زیارتی کربلا باز شد، برای زیارت راهی عراق شد. همان سال روز عاشورا در کربلا تروریست ها بمب گذاری کرده بودند و تعداد زیادی از عزداران ایرانی و عراقی به شهادت رسیدند. وقتی خبر را شنیدم با خود گفتم:«نکند آنجا به شهادت رسیده باشد؛ من دوست داشتم سرباز شهید باشد!» یکی از مؤثر ترین فعالیت های مصطفی در طول عمر با برکت خود، ساخت مسجد امیرالمومین (ع) بود. او برای ساخت این مسجد شب های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و با بهشت زهرا (س) از مردم پول جمع می کرد. گاهی برای صرفه جویی در هزینه ها به همراه بچه های مسجد کاگری می کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند. یک روز از او پرسیدم:«پول جمع کردن از مردم اذیتت نمی کنه.» لبخندی زد و گفت:«مادر نمی دونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره!» از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. این گدایی برای شکستن نفس، او را در سیر الی الله بسیار جلو انداخته بود. الحق که عنوان خادم الحسین (ع) برازنده ی او بود. ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
قسمت هجدهم آشنایی و ازدواج همسر شهید: اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می شد به ایام فاطمیه ی سال85 که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا (س) یک درب چوبی سفارش داده بودیم که وقتی رفتیم تحویل بگیریم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم. یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه بسیج نشان داد و گفت:«ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم.» جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت؛ این اولین باری بود که ایشان را دیدم. یکی از دوستان، من را به او معرفی کرده بود. مرا به اسم برادر هایم می شناخت. خواهر سجاد و سبحان و فرمانده پایگاه الغدیر خواهران. چون همه ازدواج های خانواده ایشان فامیلی بودند او سنت شکنی کرده بود. خیلی اهل استخاره بود و به آن عمل می کرد. در خصوص ازدواج هم استخاره کرد و مصر بود که این ازدواج صورت بپذیرد. یک بار مادرشان آمدند و بعد با خانواده آمدند. مادرش به من گفت:«مصطفی را همه می شناسند. و دارایی دنیایی چیزی نداردو شغل مشخصی هم ندارد!» پدرم خیلی سخت گیر بودند، اما با شنیدن نام آقا مصطفی، سخت گیری را کنار گذاشتند. در خصوص شغل از پدرش پرسیدند که پدرش گفت:«مصطفی یا فرهنگی می شود یا پاسدار.» وقتی فهمید کهه مصطفی طلبه علوم دینی است دیگر پرس و جو نکرد که آینده چه می شود. حتی در خصوص خدمت سربازی هم سخت نگرفت... ادامه دارد... . @dokhtaranchadorii
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت نوزدهم در کل با ازدواج من با آقا مصطفی کاملا راضی بودند.خودم هم ایمان و ولایی بودن برایم خیلی مهم بود و چون طلبه بودم و در جمع بسیج حضور داشتم، می دانستم که افراد در جامعه به لحاظ اعتقادی، سیاسی و... مشکلات عدیده ای دارند، همین که می دیدم در مسجد فعالیت می کنند و به نماز اول وقت چقدر اهمیت می دهندو تمام وقت خود را صرف پایگاه و بچه های آن می کنند برایم کفایت می کرد و ته دلم قرص می شد. به همین دلیل دیگر در مسائل جزئی ریز نشدم و سخت گیری نکردم. در چند دقیقه ای که مختصر با هم در اتاق صحبت کریدم، فقط در خصوص درس های حوزه از من سؤال کردند. زمانی که من بلند شدم از اتاق بیرون بروم، گفت:« من خیلی به ازدواج فکر کردم و در ازدواج فقط به فکر همسر و مونس نیستم، من برای زندگی دنبال یک همسنگرم و چون دنبال همسنگر هستم الآن اینجا نشستم.» استرس های آن روز باعث شد که به این جمله عمیق فکر نکنم، ولی بعد از عقد پرسیدم:«همسنگر برای چه کاری می خوای، الآن که جنگ نیست.» گفت:« الآن با دشمن در حال جنگ فرهنگی هستیم و من برای کار فرهنگی نیاز به کسی دارم که مثل خودم بوده تا همسنگرم باشد، کنارم باشد و کمکم کند تا بتوانم کار کنم.» لوازمی که همه می خرند را خریدیم، ولی سبک تر تا به خانواده ها فشار نیاید. ادامه دارد....┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🍂گمان نمی کردی از #شهادت حرفی بزند بانوی #چادری سرزمین من چه بسیار رفته اند به عرش کبریایی به رزق شهادت🌷 سیه چادرانی که عمری به بزم شهادت #ملتمس بوده اند سلام بر #شهیده های مدافع دین #علمداری_دین #اللهم_الرزقنا_شهادت @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقا 💚🙏 دوباره جمعه و 🍀 انگشت ما در بند تسبیح زمانه 🙏 یکایک روز ها را می شماریم تا بیایی😔🙏 اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج💚🙏 @dokhtaranchadorii
💔 چندگاهیست وقتی میگویم : «و فی کل الساعة» دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست.😓 وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.😔 وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا» به یاد پیروزی لشکرت در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.😌 وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.😢 وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود.😇 🌹ان‌شاءالله🌹 وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه می خورم 😔 چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم !!!!💔 تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،!! هم اشکم بریزد،!! هم در جست و جویت باشم،!! هم سرپرستم باشی،!!😞 هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم. هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است.....!!!!!😇 و باز هم از ته دل مخلصانه می گویم : 🌹 '' اللهم عجل لولیک الفرج ''🌹 @dokhtaranchadorii
(سيدابراهيم) به روايت مادر گرامى؛🌺 حساس و كنجكاو شده بودم كه چرا اين‌قدر براى شام دادن به بچه‌هاى هيئت اصرار دارد⁉️. از او خواستم كه علت پافشاريش را به من هم بگويد. مصطفى گفت: «اول اينكه با غذايى كه مى‌خورند مديون و نمك‌گير #امام_حسين عليه‌السلام مى‌شوند👌و دوم اينكه لقمه‌هاى حلال، آن‌ها را از ارتكاب به گناه و معصيت باز مى‌دارد🚫.» همين ديدگاه او باعث شده بود، هيئتى كه با چهار نفر شروع شده و در محلى با زيربناى كمتر از ٥٠ متر پا گرفته بود به جايى رسيد كه كوچه هم مملو از عزاداران مى‌شد.✨🏴 📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ» #شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
اربعین نزدیک است !! باید لشکرمان به قدرتی برسد که بتواند، فریاد لبیک یا مهدی را در کربلا چنان طنین انداز کند که عالم را بلرزاند... و چه لذتی دارد در این مسیر هم پای قدم هایِ جابر و هم نفس با آوارگیِ خردسالانِ حسین قدم هایمان را نذر ظهور کنیم... امسال، سیلِ مشتاقانِ حسینی باید به نیتِ فرجِ منتقم با عزمی راسخ و لبیک‌هایی از عمقِ جان راهی شوند... ▪️مقصد تحت قبه‌ی سیدالشهداء جایی والاتر از این قبه برای فرج خواهیِ منتقمِ خون حسین نیست... ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
پیام_شهید🌷 #شهـادت ... اجر ڪسانی است ڪه در زندگی خود مدام در حال درگیری با #نفسند و زمانی ڪه نفس #سرڪش خود را #رام نمودند، خداوند به مزد این #جهاد_اڪبر #شهادت را روزی آنان خواهد ڪرد. 🌷 شهید #مدافع_حرم ، محمدمهدی لطفی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
💠حاج حسین کاجی می گفت: رفتم سر مزار رفقای شهيدم فاتحه خوندم ،اومدم خونه، شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند : فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم : چرا؟ گفتن: 🌷وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم.. ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی خيلی دلمون برات سوخت.. سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید برآورده میشه . ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
بنی فاطمه-عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره.mp3
3.52M
عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره بنی فاطمه #صوت #مداحی_محرم در ایتا👇👇👇👇👇 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
" شهدا " . . . اعتبار این مرز و بومند ، اعتبارمان را از پلاک‌ها پاک نکنیم #شهید_حذف_شدنی_نیست. ما خُفته بُدیم بی‌صدا خندیدند ما ساده شدیم گنج ما دزدیدند‼️ ما مدّعیان حفظ خون‌ها بودیم😔 از قاب معابر، شهدا را چیدند...💔 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅