🔴فــــرار از گــنــاه
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود وه شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
#شهید_ابراهیم_هادی
#درس_اخلاق
•
🔰برای ازدواج باید بالغ بود🔰
⚠️اگر تا به امروز با دهها دختر در رابطه بودهای و از این رابطهها با افتخار حرف میزنی، و باورت این است که این ارتباطها برای ازدواج مهم و ضروری هستند، بد نیست بدانی که احتمالا بلوغ عاطفی لازم برای ازدواج را نداری!
تمام این ارتباطها از جنس عاطفی هستند و نه ازدواجی!
💟در رابطهی ازدواجی، «ظرافتها»، «تعهدها» و «تابآوریها» بسیار متفاوت میشود؛ چه بسا در یک رابطهی عاطفی، با بی محلی یا حتی کمی تندی، بتوان جذابتر شد ولی همین بازی در ازدواج، کابوس خلق میکند. برای ازدواج، هر دو نفر باید متوسطی از شش بلوغ را داشته باشند: شخصیتی + عاطفی + جنسی + اجتماعی + مالی +معنوی
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_345
رو بہ یاسین ڪہ با اخم نگاهمان مے ڪند ادامہ میدهد:شام هنوز آمادہ نیست! برو سر درس و مشقت!
یاسین بے توجہ،پشت میز غذاخورے مے نشیند و مے گوید:من دنبال نخود سیاہ نمیرم! خودتون برید!
مادرم برایش چشم غرہ میرود:بہ وقتش حسابتو میرسم بلبل!
یاسین اخم مے ڪند و رو بر مے گرداند،دستہ اے از موهایم را روے شانہ ام میریزم و بہ سمت اتاقم راہ مے افتم. مادرم هم پشت سرم مے آید!
پدرم نگاهمان مے ڪند،در را باز میڪنم و وارد اتاقم میشوم.
مادرم هم مے آید،دست بہ سینہ مے ایستم:جانم مامان!
مشڪوڪ نگاهم مے ڪند:تو خبر داشتے؟!
سریع مے گویم:آرہ! ولے...ولے...فڪر نمے ڪردم جدے باشہ!
اخم مے ڪند:یعنے چے؟!
خونسرد شانہ بالا مے اندازم:روز آخرے ڪہ شرڪت بودم غیر مستقیم یہ چیزایے بهم گفت ولے من جدے نگرفتم!
_نگفتہ بودے!
گلویم را صاف میڪنم:گفتم ڪہ جدے نگرفتم! چیز خاصے نگفت!
سرش را تڪان میدهد:ڪہ اینطور! پس بهشون وقت ندم؟!
قاطعانہ مے گویم:بلہ وقت ندید!
چشم هایش را ریز میڪند:باشہ!
سپس از اتاق خارج میشود،نفسم را بیرون میدهم.
صداے زنگ پیام موبایلم بلند میشود،بہ سمت موبایلم مے روم.
شمارہ سیو نشدہ ولے برایم آشناست،شمارہ ے روزبہ است!
چند ماہ پیش شمارہ اش را پاڪ ڪردم!
پیام را باز میڪنم:
"مادرم با مادرت صحبت ڪرد،گفتم قصدم جدیہ!
راستے از وقتے رفتے سراغ گلدوناتو نگرفتیا!
خانم عزتے وابستہ شون شدہ و مراقبشونہ،شاید ببرمشون اتاق خودم راضے باش!"
پوزخند میزنم و سریع تایپ میڪنم:
"راضے نیستم!"
سریع جواب میدهد:
"باشہ! نمے برمشون تو اتاقم!"
موبایل را روے تخت پرت میڪنم و روے زمین مے نشینم.
همانطور ڪہ زانوهایم را در بغل مے گیرم براے هادے درد و دل میڪنم:دلم یہ جوریہ هادے! همش شور میزنہ! برام دعا ڪن!
سرم را روے زانویم میگذارم و قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد...
نمے دانم چرا؟!
زانوهایم را محڪم تر بغل میڪنم...
باز من و تنهایے و ڪنج این اتاق...
باز تویے ڪہ مثل همیشہ نیستے...
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🌸 دختــران❀چــادری 🌸
⇜ يک زن با ◇حجاب◇
به اين معنا نيست که؛
✘او※ لباس زيبا پوشيدن
و آرايش کردن ※
رابلد نيست...
☜بلکه او↭ مى داند؛
⇜ چه بپوشد
⇜ کجا بپوشد
⇜ وبراى که بپوشد....
@dokhtarancahdorii