چادرت را سر کن😌🌹
و دعایفرج بخوان...
.
.
به نرگسها بگو🤗
چشم انتظار باشند...
شاید او فردا بیاید👌😉
#من_اگرچادری_ام
#مولاخواست😍
🍃🌸
تمام کمد هارا زیر و رو میکنم
لباس های بهاری
بارانی ها
خانگی ها
مجلسی ها
خسته میشوم از این همه رنگ و مدل😞
نگاهم که به تو گره میخورد
آرام میشوم😌
ساده بودنت،دنیآ می ارزد
مشکی آرام من♥️✨
@dokhtaranchadorii
اگر می توانی، بمان.mp3
3.58M
◾️اگر می شود...
می توانی...
بمــــان...
ویژه ایام #فاطمیه
#صابر_خراسانی
خواهر باحجابم!!
وقتی دلت می گیرد از پوزخند های
به ظاهر روشنفکرها😔
قرآن را باز کن📖
سوره "مطففین آیه ۳۴ تا ۳۸"
را نظاره کن😊
آنان که امروز به تو میخندند👇
فردا آنها گریانند و تو خندان😍☺️
💕 پس سرت را بالا بگیر💕
@dokhtaranchadorii
#بـهـشـت |🍃🙈|
خونریزی شَدیدی داشت...
داخِلِ اتاق ِ عمل ، دکتر اِشاره کرد که چآدُرم رو در بیارم تا راحت تر مَجروح رو جابه جا کنم...
گوشه ی چآدُرم رو گرفت و بُریده بُریده گفت:
"مَن دارَم میرَم که چآدُرت رو در نیاری..."
چآدُرم تو مشتش بود که شَهید شد...:)
به روایت پَرستارِ جنگ:)
#چادر♥️✨
√∞ʝoɨŋ→↓
••🍃✨ @dokhtaranchadorii
اکلیل ها و نگین ها پیشتر ها
جایشان فقط پشت .
🔸 پلکها و
🔸 لباسهای شب و
🔸 جواهرات آویزان به گوش و گردن بود!!
چشمک میزدند که :
👈 "نگاهم کن"...
آنها که میخواستند بگویند.
👈 "نگاهم نکن".
همه چیزهایی را که برق داشتند و چشمک میزدند، میپوشاندند،
حتی برق نگاههایشان را...
.
🔺 بلندترین صدای "نگاهم نکن"
مال چادرها بود،
✅ آنها مشکی بودند،
✅ ساده و بلند،
✅ همه برقها و تمام قامت را میپوشاندند...
✅ تمام آن چیزی که حتی اندکی احتمال میرفت رد نگاه ناامنی را به دنبال خودش بکشد..
.
❌ حالا فریاد "نگاهم نکن" چادری ها دارد کمرنگتر میشود!
.
🔺 قدیمها یک چیزهایی با چادر "جور" نبود! .
🔽 دیدن ناخنهای لاک زده زن چادری، مثل دیدن گوشت توی شله زرد بود...
🔽 کسی باورش نمیشد چهرهای که چادر قابش گرفته، نقاشی شده باشد! .
🔺 آن وقتها چادری ها زور میزدند که چادری باشند،.
🔼 اگر چادر میگفت .
👈 "نگاهم نکن".
✔ نگاه .
✔ و رفتار.
✔ و کلام.
✔ و قدم ...
همه همراهیاش میکردند...
.
🔻 حالا چادریها زور میزنند شبیه چادریها نباشند!
❌ چادرها در کنار.
❌ لاک و.
❌ آرایش و.
❌ بعضأ موهای به عمد بیرون آمده بلاتکلیف شدهاند❗
.
🔻 دیگر خودشان هم نمیدانند حرف حسابشان چیست؟!
.
🔼 ما گیج شده ایم!!
✔ هم از نگاه های نا امن می ترسیم و.
✖ هم از اینکه به چشم نیاییم...
✔ هم از نگاه های خیره حال مان بد می شود .
✖ و هم از از اینکه اُمُـل مان بدانند...
✖ می ترسیم اگر دیده نشویم!
گم شویم،
محو و غایب شویم،
از گم شدن می ترسیم!!
.
🔷 «مادرمان» می دانست قرار است شبانه تشییعش کنند...
🔹 آن هم مخفیانه،
🔹 توی آن تاریکی شب .
🔹 غیراز خانواده اش و چند از اصحاب درجه یک رسول الله کسی قرار نبود دنبال جنازه راه برود...
🔹 اما ناراحت بود،
همه اش می گفت:.
👈 "وقتی از دنیا رفتم به رسم عرب جنازه ام را روی تخته حمل نکنید...
حجم بدنم معلوم می شود."👉
.
🔹 تا اینکه اسماء به داد مادر رسید:
👈 "حبشه که بودم مرده های شان را داخل تابوت می گذاشتند و روی آن را می پوشاندند.".
🔹 گل از گل مادر شکفت،
بعد از رفتن پدرش اولین و آخرین بار بود که مادرمان خندید...
.
🔷 مادرمان تکلیفش با خودش و پوشش اش معلوم بود
➰ خوشا به حالش که می دانست کجا باید به چشم بیاید ؛
⬅ آن نگاه امنی را که ناظرش بود،
⬅ گم نکرد.
⬅ و لاجرم هیچوقت گم نشد...
.
🔹 میان اینهمه تلاش برای جلوه گری،
🔹 میان برق نگاه ها و نگین ها و اکلیل ها، .
.
.
↩ دغدغه های مادرمان دارد بین مان غایب می شود...↪
.
🚫 نگذاریم حرمت چادر مادر از بین برود
#چادریا_مادری_اند
✨| @dokhtaranchadorii
#ریحانہ_بانو •{💚}•
بانــــو
. ☜هیچ میدانے
☜خاڪے ڪہ بر
#چادرتـ مےنشیند... .
تقدیر و تشڪر استخوان هاے
خاڪستر شدہ شهیــ🌹ـدان ازتوست
بہ خاطر حفظ حجابـ•{}•ـت
@dokhtaranchadorii