#عاشقانهشهـــدا☺️❤️
.. ظرف های شام ، دو تا بشقاب و یک قابلمه بود .
رفتم سر ظرف شویی ،
گفت :
" انتخاب کن ، یا تو بشور من آب بکشم ، یا من میشورم تو آب بکش "
گفتم :
" مگه چقدر ظرف هست ؟ "
گفت :
" هر چی هست ، انتخاب کن با هم انجام میدیم " ..
رواے:همسرشهید❤️
#مهدےزینالدین🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون برای اعضای جدید ....
رفتار چادری ها یا فرمان خدا ؟
یک سری افراد مدعی اند :
چادری ها از همه بدترند.😱 اما حجاب فقط چادر نیست .❌ ✅جواب:📢
در هر قشری خوب و بد هست .
اسلام ملاک است نه او که مدعی مسلمانی است .✅✅✅
بد بودن بعضی اعمال افراد چادری به حجاب آنها ربطی ندارد.❗️❌
خداوند متعال هرکس را متناسب با گناه او مجازات می کند.😰
مجازات بی حجابی سرجای خودش و مجازات با حجاب های گنهکار هم سرجای خودش .
👤استاد #رائفی_پور
@dokhtaranchadorii
#آرامش_من ⬅️#حجاب
#حجاب_یعنی:🌹🌹🌹
#حجاب ⬅️ یعنی ترجیح دادن #خدا برتمامی نظرها و نگاه ها 👁👁و سلیقه های غیرخدا
#حجاب⬅️ یعنی ارزش دادن به تلاش های زهرا
#حجاب⬅️ یعنی فهمیدن علت مظلومیت های زهرا
#حجاب⬅️ یعنی می دانم که صلاحم در #حجاب است چون #خدا صلاحم را اینگونه می داند
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
@dokhtaranchadorii
✅ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
◆ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
يكى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
◆ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
◆ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود..
@dokhtaranchadorii
❣❣❣
#خواهرانه
#دختر یک #گنجه، خیلی با ارزش تر از گنج های توی قصه ها
آخه آفریده ای دارند که فوق العاده عاشقشونه و با ظرافت و لطافتی که تو خلقتشون به خرج داده، حسابی نور چشمی خدا و با ارزش شدند..😎
پس یادت نره👈🏻 تو از زیباترین خلقت های خداوندی که
💎قطعا ارزش تو رو فقط خدا میدونه و
در صورت بکر موندن خواستنی تر میشی
❌اگه در دسترس این و اون باشی و زیبایی هات رو به حراج بذاری، دیگه مثل گنج دست نیافتنی و با ارزش نخواهی بود..😏
قلب یه خانوم حرمت داره، که اگه شکسته بشه،قلب خدا هم میشکنه
وحرمت توئه دختر ،خانوم، زن👈
''⛔️ حیا و عفته ⛔️ ''
پس قدمی بردار برای حفظ ارزش هات... ✅فقط کافیه به این فکر کنی که تحسین و تمجید خدا از زیبایی هات ارزشش بیشتره یا خلق خدا⁉️
از تو حرکت🚶 از خدا برکت ، خدا
منتظر اولین قدم ته..👣
حیا و عفاف داشته باشی این نیست که حتما چادر سرکنی میشه با مانتو هم همون حجب و حیا رو رعایت کنی و داشته باشی😌 در دین هیچ سختی و اجباری نیست😌 خواهرم دلگیر نشو از اجباری بودن هااا..🌹
فقط تو این راه هوای چادر حضرت زهرا رو داشته باش چون چادر یه حرمت خیلی خاصی داره...😌
کسی میتونه چادری شه که اول یک مانتویی با حجب و حیا باشه😌 وگرنه محصولش و نتیجه ش میشه چادری های بد حجاب...😢😞😔
پس مراقب مظلومیت چادر باش...😒 💪من بهت قوووول میدم میتونی به خدا تکیه کن.
خدا منتظرته شروع کن...🌹
😇 @dokhtaranchadorii
#چادرے_طورے
چادرے کهـ باشے🌹
در تمامـ لحظهـ ها نگاهے روے خودٺـ
حس میکنے😊❤️
نگاهے مادرانهـ
نگاهے زهرایے👀🍃
کهـ برکٺـ میبخشد بهـ تمامـ لحظهـ هایٺـ😌🙈
#چادر_هواے_منو_دارهـ
@dokhtarancahdorii
کے رسد لحظه دیدار بیا آقاجان ... ❤✋
برای تعجیل در #فرج آقاجانمون #صاحب_الزمان عج ❤ صلوات 🌸
#صلوات_براےسلامتےرهبرواماممون💐
🌌
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌠
#اللهم_الرزقناڪربلا 🌟
#التماس_دعا_براےخادماےڪانال🍃
✨🌟💛
√|| @dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_342
همانطور ڪہ چترم را باز مے ڪنم یڪ دستم را روے بینے ام میگذارم و بینے یخ ڪردہ ام را مالش میدهم!
سارہ پیام داد حالش بد است و امروز دانشگاہ نمے آید،جزوہ ها را تمیز بنویسم و تحویلش بدهم!
با عجلہ پلہ ها را یڪے دو تا میڪنم و وارد حیاط میشوم و چتر را بالاے سرم مے گیرم.
بہ نیمہ ے آذر ماہ رسیدہ ایم،دو هفتہ پیش مطهرہ بہ پسر دایے اش،محمدحسین جواب مثبت داد و صیغہ ے محرمیت خواندند تا نزدیڪ عید عقد و عروسے را باهم بگیرند.
مطهرہ مدام از محمدحسین تعریف مے ڪند،از اخلاقش،ادبش،متانتش،ایمان و اعتقادش!
گفت ڪہ راجع بہ علاقہ اش بہ روزبہ همہ چیز را بہ او گفتہ! محمدحسین هم بابت صداقتش تشڪر ڪردہ و گفتہ اگر مطهرہ بخواهد ڪنارش خواهد بود!
براے بلہ برون مراسم ڪوچڪ خانوادگے اے در خانہ شان گرفتند،مطهرہ من را هم دعوت ڪرد اما گفتم معذبم و در عروسے اش جبران میڪنم!
نزدیڪ دو ماہ گذشتہ و هیچ خبرے از روزبہ نیست،دیشب در نماز خدا را شڪر ڪردم ڪہ رفتہ پے ڪارش و من را تنگنا قرار ندادہ!
قطرہ هاے باران با شدت فرود مے آیند و صداے رعقد و برق بلند مے پیچد!
سرعتم را بیشتر میڪنم و بہ سمت در مے روم،با یڪ دست محڪم ڪولہ ام را گرفتہ ام و با یڪ دست چتر را!
چند نفر از پسرهاے دانشڪدہ ڪتاب ها و جزوهایشان را روے سرشان گرفتہ اند و بہ سمت بیرون مے دوند.
لبخند ڪم رنگے میزنم و زمزمہ میڪنم:دیونہ ها!
از دانشگاہ خارج میشوم و بہ سمت خیابان براے گرفتن تاڪسے راہ مے افتم.
نگار،یڪے از هم ڪلاسے هایم همانطور ڪہ ڪلاہ ڪاپشنش را روے سرش انداختہ و مے دود مے گوید:آیہ! اگہ میخواے بہ اتوبوس برسے بدو!
سپس سرعتش را بیشتر مے ڪند،سرعتم را ڪم مے ڪنم و با تمام وجود نفس عمیقے میڪشم! عاشق بوے باران و عطرِ خاڪ نم زدہ ام!
با قدم هاے ڪوتاہ بہ راهم ادامہ میدهم تا زمان بیشترے را زیر باران قدم بزنم.
از دانشگاہ دور میشوم و وارد خیابان اصلے میشوم،میخواهم بہ سمت جایگاہ بے آر تے بروم ڪہ ماشینے برایم بوق میزند.
بے توجہ بہ ماشین بہ راهم ادامہ میدهم،صداے بوقش نزدیڪتر میشود!
همانطور ڪہ سر بر مے گردانم مے گویم:ماشین نمیخوام!
با دیدن ماشینے ڪہ در چند مترے ام ایستادہ خشڪم مے زند،برف پاڪ هاے ماشین تند تند روے شیشہ ڪشیدہ میشوند و باران را از روے تصویر خندانش ڪنار مے زنند!
نفسم را بیرون میدهم،بخار دیدم را تار مے ڪند!
میخواهم برگردم و بہ راهم ادامہ بدهم ڪہ سریع از ماشین پیادہ میشود و آرام بہ سمتم قدم برمیدارد!
چتر را محڪم تر مے گیرم،چند نفر از دانشجوهاے دانشگاہ نزدیڪمان هستند!
لبم را بہ دندان مے گیرم و روے بر میگردانم،چادرم را ڪمے جلو میڪشم.
ڪمے استرس دارم! نہ از دیدنش! از اینڪہ ڪسے او را نزدیڪ من ببینید!
صدایش متوقفم مے ڪند:سلام خانم نیازے!
مے ایستم،سرفہ اے میڪنم و مڪث! بے توجهے ڪنم و دوان دوان بہ سمت اتوبوس بروم یا جدے و خونسرد بہ سمتش برگردم و مودبانہ جوابشم را بدهم و ردش ڪنم ڪہ فڪر نڪند دختر ترسو یا بے دست و پایے هستم؟!
با ڪمے تعلل خونسرد بہ سمتش بر میگردم،سوز هوا آزارم میدهد!
جوابش را مودبانہ و جدے میدهم:سلام!
اورڪت مشڪے رنگے همراہ شلوار ڪتان قهوہ اے تیرہ پوشیدہ و ڪفش هاے چرم هم رنگ اورڪتش بہ پا ڪردہ.
نگاهم بہ صورتش مے افتد،موهاے مشڪے رنگش زیر باران خیس شدہ اند و روے پیشانے اش افتادہ اند!
پوست گندمے اش ڪمے روشن تر از دو ماہ قبل بہ نظر مے رسد و تہ ریش گذاشتہ!
ڪمے پریشان بہ نظر مے رسد ولے چشم هاے مشڪے رنگِ سردش،جان گرفتہ اند!
لب هایم را از هم باز مے ڪنم:ڪے بهتون گفت من اینجا درس میخونم؟!
دست هایش را داخل جیب هاے اورڪتش مے برد و چند قدم نزدیڪتر میشود.
_هیچڪس! خودم دنبالت اومدم!
حرفش دو پهلو است،خودم را بہ آن راہ مے زنم:خب! امرتون؟!
جدے بہ چشم هایم خیرہ میشود،باران بے رحمانہ روے سر و تنش فرود مے آید و او توجهے ندارد!
_مطمئن شدم!
آب دهانم را آرام قورت میدهم،باز خودم را بہ آن راہ میزنم!
_از چے؟!
دست راستش را از داخل جیبش بیرون مے آورد و مشتش را مقابلم باز مے ڪند! یڪ گل رز سرخ روے ڪف دست نشستہ!
عطرِ عجیبے دارد،عطرش با بوے باران و خاڪ نم زدہ مخلوط میشود و میشود مست ڪنندہ!
همانطور ڪہ دستش را مقابلم گرفتہ و بہ چشم هایم خیرہ شدہ آرام ولے محڪم مے گوید:از اینڪہ دوستت دارم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے