#همسر شهید:
درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت.
کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد.
من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم!
خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.
#شهید_محمود_نریمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
✍🏻💎
☆ *حتما بخوانید*☆
👇
☺️وقتی يك سالت بود مشغول شد به غذا دادن و شستنت.
😡و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی.
👇👇
☺️وقتی دو سالت بود مشغول شد به اموزش دادنت به راه رفتن
😡اما تو با فرار از ان هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی سه سالت بود مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن
😡و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی
👇👇👇👇
☺️وقتی چهار سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری
😡و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی پنج سالت بود مشغول شد به پوشاندن بهترین لباساها برای عید
😡وتو با کثیف کردن لباسها از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی شش سالت بود مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه
😡وتو با جیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی که ده سالت بود مشغول شد به منتظر ماندنت برای برگشت از مدرسه تا تو را در اغوش بگیرد
😡و تو با زود رفتن به اتاقت از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی پانزده سالت بود مشغول شد به گریه کردن برای پیروز شدنت
😡وتو با خواستن هدیه بابت پیروزیت از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی بیست سالت بود مشغول شد به تمنای اینکه با اوبه خانه فامیل و اشنایان بروی
😡وتو بارفتن و نشستن پیش دوستانت از او تشکر کردی
👇👇👇
☺️وقتی بیست و پنج سالت بود تو را در امور ازدواجت کمک کرد
😡و تو با دور شدن از او ونشستن کنار همسرت از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی که سی سالت بود مشغول شد به گفتن بعضی از نصیحتها به تو که درمورد کودکان است
😡و تو با گفتن این جمله که در کارهایمان دخالت نکن از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی سی و پنج سالت بود ،زنگ زد که تو را برای ناهار دعوت کند
😡و تو با گفتن این روزها مشغولم از او تشکر کردی
👇👇
☺️وقتی چهل سالت بود خبرت کرد که مریض است و نیاز دارد که از او مراقبت کنی
😡و تو با گفتن رنج و زحمت از والدین به فرزندان منتقل میشود از او تشکر کردی
😔و در روزی از روزها از این دنیا میرود و عشقش نسبت به تو هنوز در قلبش است اگر مادرت هنوز کنارت است او را رها مکن و محبتش را فراموش نکن وکاری کن که راضی باشد
👇
چون در تمام زندگی فقط یک ♡مادر♡ داری
و وقتی میمیردانگاه ملائکه میگویند که فوت شد ان کسی که به سبب ان به تو رحم میشد(اتقوا الله فی الامهات)
این پیام برای هر انسانی که عزیز است برای مادرش😘
مادر♡ : اگر گرسنه شدی رستوران است
اگر مریض شدی بیمارستان است
اگرخوشحال شدی جشن است
اگر خوابیدی بیدارکننده است
اگر غائب شدی دعاگویت است
ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی......
داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟
با انکه از او چیزی نمیخواهیم
انگار وطن است!! از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم
♡
خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن
تنگی قبر،اتش جهنم،و فتنه های قبر
فقط فوروارد سلامتی همه مادرها
التماس دعا🙏
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون ....
تكيه بر غير خدا!
معمولا انسانها در دنيا به هر چه غير خدا تكيه كنند از همانجا ضربه مي خورند.
مثلا كسي كه به مالش تكيه كرده ؛ از همان مال ، ضربه مي خورد.
كسي كه به قدرتش ، شهرتش ، جمالش ، خانه اش و ... دل خوش كرده ؛ از همان لطمه مي خورد.
مانند فرعون كه افتخارش اين بود كه رود نيل از آن اوست [َ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي] و در همان رود هم غرق شد.
ما بايد فقط و فقط به خدا توكل كنيم و فقط و فقط به او تكيه داشته باشيم [ وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي الله، فَهُو حَسبُه]
داستانك:
هنگامي كه برادران ، در حال انداختن يوسف در چاه بودند؛ ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاي خنده است، گويي برادر، مساله را به شوخي گرفته است، بيخبر از اينكه تيره روزي در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگي به همه آموخت و گفت::
فراموش نميكنم روزي به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوي و قدرت فوق العاده جسماني نظر افكندم و خوشحال شدم، با خود گفتم كسي كه اينهمه يار و ياور نيرومند دارد چه غمي از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تكيه كردم و به بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه ميبرم، و به من پناه نميدهيد، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او- حتي به برادران- تكيه نكنم."
*****
[تفسير نمونه، ج9، ص: 342]
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
پست ترين اخلاق چيست؟
امام هادي عليه السلام مي فرمايند
الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاق
بخل ، پست ترين اخلاق هاست
***
[بحار الأنوار؛جلد 69؛صفحه: 199]
به عنوان مثال:
بسياري از مردم خانه هاي وسيعي دارند و در مقابل افرادي هستند كه خانه هايشان كوچك است ونيز پول گرفتن تالار براي عروسيشان را ندارند ، چه مي شود عروسي در آن خانه هاي بزرگ گرفته شود
بسياري در انبار منزل و مغازه يشان بخاري ، يخچال ، فريزر و ... دارند و در مقابل بسياري از داشتن اينها محرومند
بسياري كتاب مي نويسند ؛ اما اجازه نمي دهند كسي از آن استفاده كند
بسياري مغازه اي پيدا مي كنند كه اجناس را ارزان مي فروشد ، اما به ديگران نمي گويند
به راستي چرا برخي از ما اينقدر بخيل هستيم؟؟؟
*****
داستانك:
تاجري تهراني منشي متديني داشت.
ساعتهاي آخر عمر تاجر رسيده بود. منشي از روي دلسوزي حضرت آيت اللّه العظمي خوانساري را بر بالين تاجر آورد تا بلكه نفسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد.
آيت اللّه خوانساري هرچه پيرمرد را موعظه كرد و فرمود: در آستانه مرگ هستي اين همه سرمايه داري، اين همه فقير و محروم چشم انتظارند، كاري براي خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركاري ميكنم نمي توانم ازپول ، دل بكنم.
آيت اللّه خوانساري هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد.
***
[خاطرات حجت الاسلام قرائتي؛جلد 2 ، صفحه : 61]
******
لطيفه :
از بخيلي پرسيدند،براي اين آيه خاطره اي هم داري ؟ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ؛با هر سختي گشايش است ؛
گفت : اينكه مهماني ناگهان سر سفره برسد، اما روزه باشد.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_386
بہ سمت آقاجون مے روم و سینے را مقابلش مے گیرم،مے گویم:بفرمایید!
آقاجون همانطور ڪہ فنجان چایے را برمیدارد مے گوید:دستت درد نڪنہ! خدا حفظت ڪنہ دخترم!
دست دیگرش را داخل جیب ڪتش مے برد و مشتے نقل معطر بہ جاے فنجانش مے گذارد!
لبخند مهربانے تحویلم میدهد:سوغات مشهدہ! تبرڪہ! یڪے از خادماے حرم بهم داد.شیرینے زندگے تون باشہ!
لبخند گرمے میزنم و بہ چشم هایش خیرہ میشوم:بهترین هدیہ اے بود ڪہ امروز میتونستم بگیرم! ممنونم!
سرش را تڪان میدهد،سینے را مقابل محسن و سمانہ مے گیرم و سپس مقابل فرزاد!
بدون اینڪہ نگاهم ڪند فنجان چاے را برمیدارد و زیر لب تشڪر میڪند.
مقابل روزبہ مے رسم،همانطور ڪہ فنجان چایش را برمیدارد نقلے هم برمیدارد و تشڪر مے ڪند!
بہ پدر و مادرم هم تعارف میڪنم و ڪنار مادرم مے نشینم.
یاسین هم ڪنارم مے نشیند و نگاهش را میان اعضاے خانوادہ ے ساجدے مے چرخاند!
محسن نگاهے بہ جمع مے اندازد و سرفہ اے مے ڪند،سپس رو بہ پدرم مے گوید:شما از شرایط تون بفرمایید! شرط هایے ڪہ دارید! مهریہ و شیربها و رسم و رسومات!
پدرم جرعہ اے از چایش را مینوشد و میگوید:حق طلاق باید با آیہ باشہ!
تنم یخ میزند! در روز خواستگارے چہ حرف و خواستہ ے خوبے!
روزبہ جدے میگوید:مشڪلے نیست!
محسن ابروهایش را بالا میدهد:دیگہ؟!
پدرم فنجان چایش را روے میز مے گذارد:نباید آیہ رو مجبور بہ ڪارے یا تغییر ڪنہ!
نگاهش را بہ من مے دوزد و دستش را بہ سمتم مے گیرد:یعنے این دخترے ڪہ این جا نشستہ چند صباح دیگہ ڪہ رفت خونہ ے گل پسرتون همین شڪلے باشہ! نہ یہ عروسڪ بزڪ ڪردہ و تغییر ڪردہ!
سمانہ لبخند گرمے میزند و با تاڪید مے گوید:نہ روزبہ قرارہ آیہ رو تغییر بدہ! نہ آیہ روزبہ رو! قرارہ باهم سازش ڪنن! ازدواج ڪہ تعمیرگاہ نیست!
پدرم نگاهش را بہ روزبہ مے دوزد و انگشت اشارہ اش را بالا مے گیرد،با تحڪم مے گوید:چند روز پیش اومدے پیشم قول دادے خوشبختش ڪنے! قول دادے از اون چیزے ڪہ من در نظر داشتم و دامادے ڪہ میخواستم با وجود معتقد نبودنت بهتر باشے! تو آیہ رو چند وقت پیش بہ من دوبارہ بخشیدے! سرِ اون تصادف!
ولے من بہ تو نمے بخشمش! راضے نیستم از انتخابش! تا الان اونطور ڪہ میخواستم نبودہ ولے!
ولے فقط بہ تو امانت میدمش! یادت باشہ قبل از اینڪہ زنِ تو بخواد باشہ،بیشتر از این ڪہ محرم و همدم تو باشہ دخترِ منہ!
اگہ بیاد و بگہ پشیمونہ فرصت جبران ندارے! امانتمو ازت مے گیرم آقا روزبہ! حواست باشہ خیانت در امانت نڪنے!
روزبہ بہ چشم هاے پدرم خیرہ میشود و محڪم مے گوید:تمام سعے مو میڪنم امانت دار خوبے باشم! هرچند ارزش خانم نیازے براے من خیلے بالاتر از این حرفاست!
پدرم سرش را تڪان میدهد:هر چے خیرہ!
سمانہ نگاهش را بہ پدرم مے دوزد:تصمیم تون براے شیربها و مهریہ چیہ؟!
پدرم بہ مادرم اشارہ مے ڪند:شیربها با پروانہ خانمہ و مهریہ با خودِ آیہ!
مادرم گلویش را صاف میڪند و لبخند میزند،ڪمے چادرش را جلو مے ڪشد.
_طبق رسم و رسوم خانوادگے مون،آقا روزبہ باید چند تیڪہ از جهاز آیہ رو بخرن. پول شیربها رو براے زندگے خودشون هزینہ ڪنن!
چند ثانیہ بعد همہ ے نگاہ ها روے من ثابت میشود،البتہ بہ جز نگاہ فرزاد!
آقاجون لبخند بہ لب مے پرسد:مهریہ تو چے در نظر دارے؟!
معذب نگاهم را بہ میز مے دوزم و بعد از ڪمے مڪث مے گویم:خب...! چهاردہ تا سڪہ!
محسن مے پرسد:همین؟!
سرم را تڪان میدهم:بلہ!
آقاجون رو بہ پدرم مے گوید:شیرینے رو بخوریم آقاے نیازے؟!
پدرم نفس عمیقے مے ڪشد:بفرمایید!
محسن با خندہ مے گوید:پس مبارڪہ!
گونہ هایم گل مے اندازند،خودم را روے مبل جمع میڪنم.
سمانہ زیپ ڪیفش را مے ڪشد و جعبہ ے ڪوچڪ ربان پیچ شدہ اے بیرون مے آورد.
بلند میشود و بہ سمتم مے آید،جعبہ را بہ دستم مے دهد و مے گوید:ناقابلہ آیہ جان!
لبخند خجولے میزنم:چرا زحمت ڪشیدید؟!
لبخندے تحویلم میدهد:چیز قابل دارے نیست!
آقاجون،جعبہ ے انگشترے از داخل جیب ڪتش در مے آورد و دستش را بہ سمت سمانہ دراز میڪند.
_سمانہ جان! بابا! اینم از طرف من بنداز دست عروسمون!
سمانہ جعبہ را از دست آقاجون مے گیرد و باز مے ڪند،چند لحظہ بعد انگشترے با سنگ درہ نجف مقابلم مے گیرد.
رڪاب ظریفے سنگ را در برگرفتہ و دور تا دور سنگ را نگین هایے بہ شڪل اشڪ در بر گرفتہ اند.
روے سنگین حڪ شده:"یا زهرا (س)"
سمانہ نگاهے بہ پدر و مادرم مے اندازد و مے پرسد:اجازہ هست؟!
مادرم سرش را تڪان میدهد:صاحب اختیارید!
سمانہ دست راستم را مے گیرد و انگشتر را داخل انگشتِ انگشترے ام مے اندازد.
رو بہ آقاجون گرم مے گویم:خیلے قشنگہ! لطف ڪردید!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_387
نگاهے بہ روزبہ مے اندازد و با لبخند عجیبے مے گوید:مبارڪت باشہ! در پناہ حضرت زهرا و امام رضا خوشبخت بشید!
برقِ چشم هایش ضربان قلبم را بالا و پایین میڪند!
نگاهش میڪنم و در دل میخوانم:
"وَلا اَرے لِڪَسْرے غَیرَڪَ جابِراً"
وَ براے دلشڪستگے ام،جبران ڪنندہ اے جز #تو نمے بینم...
تو همان جبران ڪنندہ اے هستے ڪہ خدا برایم فرستادہ...
جبران ڪنندہ ے تمامِ این بیست و یڪ سال سختے!
آرام ڪردنِ این طوفان!
شدہ اے جانُ،شیرین در تنم نشستہ اے...
شدہ اے عشقُ،در قلبم نشستہ اے...
شدہ اے آرامشُ،در زندگے ام نشستہ اے...
در دل خدا را صد هزار مرتبہ شڪر میڪنم،براے آمدنش،براے بودنش،براے ماندنش...
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
نگاهم را بہ آیات سورہ ے نور دوختہ ام،روزبہ ڪنارم نشستہ و نگاهش را بہ قرآن دوخته.
همتا و یڪتا تور سفید رنگے بالا سرمان گرفتہ اند و شقایق،دخترخالہ ے روزبہ قند مے سابد.
در عرض چند روز مراسم بلہ برون را گرفتیم و آزمایش و خریدهاے عقد را انجام دادیم.
بهترین روزهاے زندگے ام را مے گذراندم،روزبہ برعڪس ظاهر و رفتارش در شرڪت بے اندازہ مهربان و با محبت رفتار مے ڪرد و گاهے هم شیطنت میڪرد!
خجالت ڪشیدن هاے من و شیطنت هاے روزبہ!
نگاهے بہ سفرہ ے عقدمان مے اندازم،با سلیقہ من و نازنین چیدہ شدہ!
سفرہ ے براق سفید رنگے ڪہ تمام چیزهایے ڪہ رویش چیدہ شدہ اند سفید و صورتے ڪم رنگ هستند!
دور تا دور سفرہ گل هاے رز منیاتورے صورتے و سفید چیدہ شدہ اند،مقابل آینہ ے بزرگے ڪہ درونش تصویر من و روزبہ نقش بستہ،ظرف بزرگ شیشہ اے قرار گرفتہ درونش مملو از گلاب است!
گل برگ هاے صورتے درونش تلو تلو مے خورند و شمع هاے ڪوچڪ بہ رویشان نور ڪم رنگے مے پاشند. عطر گل ها و گلاب در فضا پیچیدہ،نبات هاے سفید رنگے ڪہ در ظرف دیگرے ڪنار ظرف گلاب قد علم ڪردہ اند بیشتر جلوہ نمایے میڪنند.
مانتوے سادہ ے سفید رنگے بہ تن ڪردہ ام ڪہ تنها در بالا تنہ اش شڪوفہ هاے ڪوچڪ صورتے رنگ ڪار شدہ،چادر سفید رنگم هم با نقش گل هاے ریز و براق شیرے رنگ تزئین شدہ و تاجے از رزهاے صورتے روے سرم نشستہ!
روزبہ هم جدا از ڪت و شلوار مشڪے رنگش،رنگ پیراهنش را با تمے ڪہ من دوست دارم و انتخاب ڪردہ ام ست ڪردہ!
عرق روے پیشانے ام نشستہ،استرس عجیبے دارم توام با خوشحالے اے وصف ناپذیر!
قلبم آرام و قرار ندارد! همہ دور تا دورمان ایستادہ اند و با لبخند در سڪوت تماشایمان میڪنند.
نفس عمیقے میڪشم و دوبارہ نگاهم را بہ قرآن میدوزم و در دل صلواتے میفرستم.
یاد حرف چند روز قبل روزبہ مے افتم!
"وقتے بشینیم پاے سفرہ ے عقد همہ چیز فرق میڪنہ! بناے ما سازشہ آیہ! نہ تغییر!
یعنے تو دارے بہ این روزبهے ڪہ همینطور میشناسے بلہ میگے و من بہ آیہ اے ڪہ همینطور میشناسم! ما همدیگہ رو همینطورے قبول ڪردیم!
نہ من مجبورت میڪنم اونطورے ڪہ میخوام بشے و دست از اعتقادات بڪشے نہ تو بخواہ منو مجاب ڪنے اونطور ڪہ میخواے باشم!
ما همینطور همو میخوایم و قبول ڪردیم آیہ! همیشہ اینو یادت باشہ و نخواہ تغییرش بدے! منم نمیخوام!"
عاقد براے بار سوم مے گوید:دوشیزه خانم آیہ نیازے! براے بار سوم مے پرسم.
آیا وڪیلم شما را با مهریہ ے معلوم بہ عقد دائم آقاے روزبہ ساجدے دربیاورم؟!"
نفس در سینہ ام حبس میشود،سخت تر و شیرین تر از این #بلہ گفتن هم داریم؟!
نساء با خندہ مے گوید:عروس زیر لفظے میخواد!
سمانہ با لبخند بہ سمتم مے آید و جعبہ ے ڪوچڪے بہ دستم مے دهد و مے گوید:مبارڪت باشہ!
لبخند میزنم و تشڪر میڪنم،چند ثانیہ بعد نفسم را بیرون میدهم و محڪم مے گویم:با اجازہ ے پدر و مادرم و عمو مهدے و فرزانہ جون بعلہ!
همین ڪہ جملہ ام بہ پایان مے رسد،همہ صلوات مے فرستند و سپس محڪم ڪف مے زنند و تبریڪ مے گویند.
قرآن را مے بندم و خجول لبم را مے جوم،عاقد از روزبہ هم بلہ را مے گیرد.
چند ثانیہ بعد،مریم حلقہ ها را ڪہ داخل یڪ شاخہ گل سفید رنگ هستند بہ سمتمان مے آورد.
شاخہ گل را مقابل روزبہ مے گیرد و بہ شوخے مے گوید:بفرمایید دوماد ڪوچیڪہ!
این را ڪہ مے گوید حسام پوزخند میزند و بلند مے گوید:والا آقا روزبہ یڪے دوسالہ م از من بزرگترہ! ایشون داماد بزرگ حساب میشن!
مریم چشم غرہ اے نثار حسام مے ڪند و سریع مے گوید:حسام خیلے خون گرم و شوخہ!
روزبہ بدون توجہ حلقہ را برمیدارد و نگاہ مهربان و خندانش را بہ من مے دوزد.
لب هایش را از هم باز میڪند:اجازہ هست؟!
لبم را بہ دندان مے گیرم و دست چپم را مقابلش،آرام انگشت هاے ظریفم را میان دستِ مردانہ اش مے گیرد!
ذوب میشوم از از این برخورد،گونہ هایم گل مے اندازند و دستم گرم میشود!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_388
روزبہ با احتیاط حلقہ سادہ اے ڪہ تنها یڪ نگین متوسط دارد،داخل انگشتم مے ڪند.
صداے ڪف و سوت دوبارہ بلند میشود،نگاهے بہ انگشتم مے اندازم و میخواهم دستم را عقب بڪشم ڪہ روزبہ نمے گذارد و دستم را محڪم تر مے گیرد!
لبم را محڪم تر مے گزم و سرم را پایین مے اندازم،مریم شاخہ گل را بہ سمتم مے گیرد:یالا دیگہ!
سر بہ زیر حلقہ ے سادہ ے روزبہ را برمیدارم،روزبہ با خندہ دست چپش را عقب مے ڪشد و مے گوید:زیر لفظے میخوام!
مادرم خندان جعبہ ے مشڪے رنگے ڪہ با پاپیون قرمز رنگ بستہ شدہ بہ سمت روزبہ مے گیرد و مے گوید:اینم زیر لفظے ما!
روزبہ جعبہ را مے گیرد و تشڪر میڪند،سپس دست چپش را مقابلم مے گیرد.
نگاهے بہ چشم هایش مے اندازم و سپس با احتیاط حلقہ اش را دستش میڪنم.
همین ڪہ حلقہ اش را دستش میڪنم،دست چپم را میان دست چپش مے گیرد.
نگاهش را بہ حلقہ ام مے دوزد و لبخند میزند،با انگشت شصتش آرام حلقہ ام را نوازش میڪند.
یڪ بارہ سرش را بلند مے ڪند و چشم هاے آرامش را بہ چشم هایم مے دوزد.
زمزمہ میڪند:دیگہ تا ابد براے من شدے!
دوبارہ حلقہ ام را نوازش میڪند و ادامہ میدهد:آیہ ے من!
اشڪ شوق در چشم هایم حلقہ میزند،لبخندش پر رنگ تر میشود:آیہ ے روزبہ!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
❤️تو آیہ ے ایمان من بودے
ایمان بہ تو یعنے تمام من
آدم توو این دنیا فراوونہ
بت باش،از جنس پرستیدن❤️
#لیلا_یزدے
پ.ن:و بالاخرہ بہ هم رسیدن😍
سختي لحظه جان دادن
داستانك:
روزي حضرت عزرائيل نزد موسي عليهالسلام آمد، موسي عليهالسلام پرسيد: براي زيارتم آمدهاي يا براي قبض روحم؟
عزرائيل: براي قبض روحت آمدهام...
حضرت موسي به عزرائيل گفت: جانم را از كدام عضو ميگيري؟
عزرائيل: از دهانت.
موسي: آيا از دهاني كه بيواسطه با خدا سخن گفته است جانم را ميگيري؟
عزرائيل: از دستت.
موسي: آيا از دستي كه الواح تورات را گرفته است؟
عزرائيل: از پايت.
موسي: آيا از پايي كه من با آن به كوه طور براي مناجات با خدا رفتهام؟
عزرائيل نارنجي خوشبو به موسي عليهالسلام داد، موسي عليهالسلام آن را بو كرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسي عليهالسلام گفتند: يا اهون الانبياء موتا كيف وجدت الموت؛ اي كسي كه در ميان پيامبران، از همه راحتتر مردي، مرگ را چگونه يافتي؟»
موسي عليهالسلام گفت: كشاة تسلخ و هي حية؛ مرگ را مانند گوسفندي كه زنده پوستش را بكنند، يافتم.
***
[منبع: مناهج الشارعين؛ علامه ميرداماد ، صفحه 590. و الكشف و البيان عن تفسير القرآن، جلد 4، صفحه : 47 [بااندكي تفاوت]]
يكي از عواملي كه باعث مدارا كردن عزرائيل با انسان در وقت مرگ مي شود ؛ نماز يكشنبه ذي القعده است.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
مذهبي ها به گوش؛ مراقب باشيم ، دين مردم را ندزديم
قال ابا عبدالله عليه السلام:
مَعَاشِرَ الشِّيعَةِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ احْفَظُوا
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
اي جمعيت شيعه براي ما زينت باشيد ، و باعث ننگ ما نباشيد
منبع: بحار الأنوار ؛جلد 65 ،صفحه151
گاه مايي كه ظاهر مذهبي داريم ناخداگاه كاري مي كنيم كه مردم از دين برميگردند . مثلا جواب سلام نمي دهيم صوت مداحي را تا نيمه شب در خيابان بلند مي كنيم . لباس كثيف مي پوشيم . سر مردم كلاه مي گزاريم و ..
به هرحال بايد مواظب باشيم كه آبروي دين را نبريم
*****
داستانك 1:
مقيم لندن بود، تعريف مي كرد كه يك روز سوار تاكسي مي شود و كرايه را مي پردازد.
راننده بقيه پول را كه برمي گرداند 20 پنس اضافه تر مي دهد!
مي گفت: چند دقيقه اي با خودم كلنجار رفتم كه بيست پنس اضافه را برگردانم يا نه؟
آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست پنس را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي...
گذشت و به مقصد رسيديم. موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم. پرسيدم بابت چه؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مركز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز كمي مردد بودم. وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان كنم.
با خودم شرط كردم اگر بيست پنس را پس داديد بيايم. فردا خدمت مي رسيم!
ميگفت: ماشين كه رفت؛ تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد.
من مشغول خودم بودم در حالي كه داشتم تمام اسلام را به بيست پنس مي فروختم
*****
داستانك 2:
گويند روزي دزدي در راهي، بسته اي يافت كه در آن چيز گرانبهايي بود و دعايي نيز پيوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا اين همه مال را از دست دادي؟
گفت: صاحب مال عقيده داشت كه اين دعا ، مال او را حفظ مي كند. من دزد مال او هستم ، نه دزد دين.
اگر آن را پس نمي دادم و عقيده صاحب آن مال ، خللي مي يافت
آن وقت من، دزد باورهاي او نيز بودم و اين كار دور از انصاف است
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
راحت زندگي كنيم
بعضي در مسايل غير ضروري ( بخصوص در آداب و رسوم) سخت مي گيرند در حالي كه خداوند فرموده:
يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ
[البقرة : 185]
خداوند، راحتي شما را ميخواهد، نه زحمت شما را
به عنوان مثال :
ساعتها در بازار راه ميرود تا بشقابي پيدا كند كه گُلش به گل قاليها بخورد
مي گويد اين مهماني نمي آيم چون لباسم تكراريست
چون سقف تالار بلند است ، بايد لباس بلند بپوشد
ازدواج نمي كند و مي گويد چون مدركم ليسانس است بايد با فوق ليسانس ازدواج كند
در تمام اين موارد بايد گفت : شد شد ؛ نشد نشد يعني اگر گُلش به قالي خورد ،خورد ؛ نخورد نخورد.اگر لباس جديد داشت مي پوشد نداشت تكراري و ...
******
لطيفه :
امام جماعتي به جاي «قل هو الله» خواست سورهي نوح را بخواند.
گفت :«بسم الله الرحمن الرحيم» «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يعني ما حضرت نوح را فرستاديم. بقيه اش را فراموش كرد.
دوباره گفت كه: «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يادش نيامد.
باز گفت :«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يك نفر از پشت سر گفت: آقا! نوح نميرود، يك پيغمبر ديگر را بفرست ؛ اين نشد يكي ديگر
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
فیلم در مورد گناه غیبت ....پیشنهاد دانلود ..... حتما گوش کنید 😊
♥️دختران حاج قاسم♥️
در هر ثانیه 22 تا رژلب ساخته میشه 😳😳😳😳 پیشنهاد دانلود ....حتما حتما تا آخر این فیلم رو ببینید ...
✍🏻💎
یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن ،
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه ...
وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟
گفت آدم: پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه ...
بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد ؛
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه ...
یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد ...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii