♥️دختران حاج قاسم♥️
🎥 انتــشار بـرای نخستین بار💔 لحـظه اصابت گلوله به شهــــید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده و فریادهای
#شهـــღــادت
یعــنی متـفاوت به آخــر رسیدن
وگـرنه مـرگ پایان همه اۍ قصه هاست...
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفۍسبیلڪ
@dokhtaranchadorii
خــُــدا مــۍخـــوآسـت ......
بہ تـــو بـــآل وُ پــَـــر بـــدَهـــَــد❢❢
گــُــفـــــت :
چـــشــمــَت مــۍزنـَــݩـــڋ❢❢❢
چـــ❃ـــآڋر را دآد😊✌️
@dikhtaranchadorii
#آیت_الله_جوادی_آملی:
✨اگر کسی #قرآن بخواند و معنایش را هم نفهمد همین #خواندن قرآن باعث می شود #فیض ببرد،
✨بسیاری از مواقع هست که #چشم انسان از #گناه مصون است به #برکت همین که چشم به #آیات الهی افتاده و انسان نمی داند که این #توفیق از کجا نصیبش شده است.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها 🌹 .
🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه #رمضان بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂
#عملیات_رمضان
🍂 #بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسن
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
میدهم جان اگر سید علی امر کند ❤️❤️
تقدیم به خواهران محجبه💋
جانت را که بدهی شهید می نامند تورا😍
به گماانم اگر روحت را هم بدهی شاید❤️
ومن احساس میکنم اینجا در این سرزمین دختران زیادی هستند که هرروز پشت سنگر سیاه سنگین خود دفاع میکننداز نجابتشان💔
وهر لحظه شهید میشوند انگار💘
پس💜
شهید زنده حواست به حجابت باشد
@dokhtaranchadorii
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم❤️
شماره تلفن خدا۲۴۴۳۴💋
۳رکعت نملز صبح
۴رکعت نماز ظهر
۴رکعت نماز عصر
۳رکعت نماز مغرب
۴رکعت نماز اعشا
❤️❤️❤️❤️❤️
بیایید خطوط دلهایمان را اشغال نگذاریم
خدا💔پشت خط است
@dokhtaranchadorii
🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌷🌷🌸🌸
چراما امام زمانو نمیبینم👇👇👇
💢روزی از عارفی سؤال شد:
چرا ما #امام_زمان را نمیبینیم؟
💢عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من
بنشینید. #شاگرد این کار را انجام داد.
⁉️آیا الان میتوانید مرا ببینید؟
شاگرد عرض کرد خیر، نمیتوانم ببینم
💢عارف فرمود: چرا نمیتوانی من را ببینی؟
👈شاگرد گفت: چون پشت من به شماست.
💢عارف فرمود: حالا متوجه شدید
چرا نمیتوانید #امام_زمان را بینید؟!
👈چون شما #پشتتان به امام زمان
است، با گناه کردنها و نافرمانیها
به امام زمان پشت کردهایم و در
عین حال تقاضای #دیدار امام زمان
را داریم
🌺أللَّھُـمَ عَـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفرج...
🌹
@dokhtaranchadorii
🎤 #حاج_حسین_یکتا
🌴فرمانده گردانی میگفت: خواب دیدم #امام_عصرو...آقا گفت: لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز🖍 زیر بعضی #اسم ها رو خط✍ کشیدن..
🌴زیر هرررر اسمی خط کشید، تو عملیات، #شهید_شد😭
💥بچه هاااا!
لیست اسم شماها دست #شهداست دارن میبرن پیش #امام_زمان... میگن آقا من ⇜از این دختر⇜از این پسر، خیلییی #راضی ام👌 آقا براش #خوشگل بنویس😍
🌴بعد فکر کن، آقا خودکار سبزشو🖌 ور داره بگه این #سرباز_خودمه💖
بچه هااااا
بخر بخره ها!
#مهمونیه😍 بچه ها زود باشین..
🌹🍃🌹🍃
@dokhtaranchadorii
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشانه های یاوران حضرت مهدی
از زبان استاد دانشمند❤️❤️❤️
خدایا ماراهم از یاوران یوسف زهرا قرار بده
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_صدوهفتم 📚 به ایستگاه پرستاری میرسیم...دکتر میخواهد از بخش برود که خم میشود و آر
#رمان_عقیق_پارت_صدوهشتم
📚 بهشون گفتن چرا داری پنجره می اندازی؟ رفیقشون گفتن واسه اینکه دود آتیش و بوی غذا بره بیرون....آقا امام صادق فرمودند: نه نگو واسه اینکه دود بره بیرون....بگو واسه اینکه نور خورشید بیاد تو خونه و خونه زیبا تربشه...حالا یه دودی هم بره بیرون....حالا لطیف ترین تعبیر تو از این اتفاق قشنگ امروز همین بود؟ کثیف بودن باید میشستیم؟ نمیشد بگی میخوایم نو ونوار کنیم مهمون
امام حسین کیف کنه؟ وسایل امام حسین بوی گل بده؟ حالا تو مطمئنی فهمیدی؟
قاسم به فکر فرو رفته بود...راست میگفت استاد پیرش...او چه فهمیده بود از خواندن این مقدسات!؟
امیرحیدر با لبخند به مراد و مرشدش نگاه میکرد....الحق که استاد بود...رفت و کنارش نشست...دهان باز کرد تا چیزی بگوید...از خودش....از مادرش از آقی که میترسید....از دلی که نمیخواست آن را بشکند....دهان را باز نکرده حاج رضاعلی از جایش بلند شد و گفت: ذکرتو بگو سید ، درست میشه!
امیرحیدر بلند شد و پشت سرش راه افتاد و گفت: آخه حاجی یه لحظه صبر کنید!
حاج رضاعلی دستی روی شانه اش گذاشت و گفت: درست میشه سید...خیلی همه چی دست خداست...درست میشه ، ذکرتو بگو وقت هدر نده!
و رفت و امیرحیدر ماند و یک دنیا پر از مجهولات و درگیری ها....ابوذر دستی روی شانه های امیرحیدر میگذارد و میگوید:توکلت به خدا وقتی حاجی میگه درست میشه یعنی درست میشه!
امیرحیدر دست میگذارد روی دست ابوذر با لبخند محوی میگوید:همینه....
صدای زنگ گوشی ابوذر به صدا درمی آید و ابوذر بادیدن نام (بانو) لبخندی میزند و گوشی را جواب میدهد:سلام خانم...
امیرحیدر دور میشود و تا ابوذر راحت تر باشد.....زهرا به تاج تخت تکیه میدهد و میگوید: سلام آقایی
ابوذر دستی به ریشهایش میکشد و میگوید: خوبی عزیزم؟ جانم کاری داشتی؟
زهرا با دلی غنج رفته میگوید:کار که نه...امشب شام بیا اینجا.
ابوذر گردنش را ماساژ میدهد و میگوید: من واقعا دوست دارم بیام ولی مطمئنم اگه بیام آبروتو میبرم...جات خالی حاج رضاعلی امروز کلی ازمون کار کشیده نا ندارم....مشکلی نیست ولی ممکنه بیام و یهو وسط سفره غش کنم...بازم انتخاب با شما بانوی من!
زهرا میخندد آنقدر که اشک از چشمهایش جاری میشود با همان لحن پر از خنده میگوید:خدا بگم چی کارت کنه ابوذر....نمیخواد بیای برو خونه بخواب.... یادت باشه ها...فردا از خجالتت در میام!
ابوذر خندان از خنده ی عزیزش گفت: غلامم بانو!
زهرا دوباره میخندد و با همان خنده از ابوذر خداحافظی میکند....در دل برای هزارمین بار خدا را شکر میکند برای داشتن همسری چون ابوذر.....ابوذر با تنی خسته سراغ باقی میرود تا آخرین وسایل را هم جمع و جور کند که دوباره صدای زنگ موبایلش بلند میشود...قاسم کارتن به دست از کنارش میگذرد و با صدای بلند میگوید: اللهم الرزقنا این تعداد زنگ خور گوشی!
ابوذر به شوخی به پس گردنش میزند و تماس دریافتی از مهران را جواب میدهد:
_به سلام داش مهران!کجایی تو؟ یه هفته است ازت خبری نیست؟
صدای گرفته مهران قدری نگرانش کرد: باهات کار دارم ابوذر...
ابوذر هم کمی جدی تر میگوید:چیزی شده مهران؟اتفاقی افتاده؟
مهران خسته گفت:میخوام ببینمت ابوذر ، الان...حالم خوش نیست
_چت شده آخه؟
_میای یا نه؟
ابوذر خیره به کارهای خورده ریزش بود و که قاسم از کنارش رد شد و گفت:اگه کارت دارن برو ما هستیم داداش!
لبخندی به مرام قاسم زد و به مهران گفت: باشه من میام کجا
_همون پارک نزدیک خونتون...
_باشه پس فعلا خداحافظ📚
@dokhtaranchadorii