🌹 خاطرات_شهدا 🌹
جلوی دادگستری شعار مےدادند
«مرگ بر بهشتی».
شهید بهشتی هم مےشنید .
یڪی ازش پرسید
«چرا امام ساڪت است ؟
ڪاش جواب این توهینها را مےداد».
شهید بهشتی گفت :
«قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما».
شهید_دڪتر_بهشتی
یادشهدا_با_ذڪر_صلوات
✍ نشر بمناسبت سالروز شهادت دڪتر بهشتی و هفتادو تن از یاران وفادارشان 🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
♥️دختران حاج قاسم♥️
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #پانزدهم 🍀 زند
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #شانزدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ حوزهی حاج آقا مجتهدی (راوی: ایرج گرائی)
سالهاي آخر قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار، مشغول فعاليت دیگری بود. تقریباً کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمیگفت. اما کاملاً رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهیم خیلی معنویتر شده بود. صبحها یک پلاستیک دستش میگرفت و به سمت بازار میرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يكروز با موتور از سر خیابان رد میشدم. ابراهیم رو دیدیم. پرسيدم: «داش ابرام کجا میری!؟» گفت: «میرم بازار»
سوارش کردم. بین راه گفتم: «چند وقته این پلاستیک رو دستت میبینم چیه!؟» گفت: «هیچی کتابه» بین راه، سر کوچه نایبالسلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهیم اینجا نبود. پس کجا رفت!؟ با كنجكاوي به دنبالش آمدم تا اینکه رفت داخل یک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهمیدم دروس حوزوی میخوانه، از مسجد آمدم بیرون. از پیرمردی که رد میشد سؤال کردم: «ببخشید، اسم این مسجد چیه؟» جواب داد: «حوزهی حاج آقا مجتهدی» با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمیکردم ابراهیم طلبه شده باشه. آنجا روی دیوار حدیثی از پیامبر (ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش میکنند: علماء،کسانیکه به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت» (مواعظ العددیه ص 111)
شب وقتی از زورخانه بیرون میرفتم گفتم: «داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمیگی؟» یکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد، فهمید دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: «آدم، حیفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبهی رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم. عصرها هم میرم بازار ولی فعلاً به کسی حرفي نزن.»
تا زمان پیروزی انقلاب، روال کاری ابراهیم به این صورت بود. پس از پیروزی انقلاب آنقدر مشغولیتهای ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمیرسید.
🍃🌹🍃 پایان قسمت شانزدهم 🍃🌹🍃
@dokhtaranchadorii
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #هفدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ پیوند الهی (راوی: رضا هادی)
💥 عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه میآمد. وقتي وارد کوچه شد برای یک لحظه، نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. اینبار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلاموعلیککردن و دست دادن. پسر ترسیده بود. اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: «ببین! تو کوچه و محلهی ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات رو کامل میشناسم. تو اگه واقعاً این دختر رو میخوای، من با پدرت صحبت میکنم که...»
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: «نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و...»
ابراهیم گفت: «نه! منظورم رو نفهميدي. ببین! پدرت خونهی بزرگی داره، تو هم که تو مغازهی او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟»
جوان که سرش رو پائین انداخته بود، خیلی خجالت زده گفت: «بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.» ابراهیم جواب داد: «پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی وخوبیه». جوان هم گفت: «نمیدونم چی بگم، هر چی شما بگی» بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم رو تأیید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهاش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: «حاجی! اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده!؟» حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: «نه!»
فرداي آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار برمیگشت شب بود. آخرکوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت؛ بهخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا میدانند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🍃🌹🍃 پایان قسمت هفدهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
@dokhtaranchadorii
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
💢امام صادق به نقل از پدر بزرگوارش فرمود :
✍پيامبر خدا (ص) فرمود
اگر آدمى گناه را پنهانى انجام دهد، جز به گنهكار زيان نمى زند، ولى اگر آشكارا انجامش دهد و كسى به او اعتراض نكند، زيانش به همگان مى رسد
امام صادق عليه السلام فرمود:
علّتش اين است كه او با گناه آشكار خود، دين خدا را خوار مى كند و دشمنان خدا از او سرمشق مى گيرند.
📚بحار الأنوار
✨شهادت امام صادق (ع) تسلیت باد✨
@dokhtaranchadorii
4_5812092239077182663.mp3
4.12M
🎧 |سبڪ↜ #زمینه ]
🔗|مناسبتے: #شهادت_امام_صادق
🎼 یه پیرمرد افتاد،جوونا دارن میخندن
مداح: [ #سیدرضا_نریمانی ]
۞«پیشنهاد ویژه دانلود»۞
@dokhtaranchadorii
#چادرانه❤️
باور کن حتی خــاک چــادرت هم
مقدس است
آری با توأم مدافع چــادر حضرت
زهــرا(س)
این بار که خواستی چــادرت را
سرت کنی در دلت بگو :
اکنون مدافع چــادر حضرت
•|💛زهــرا هستم قربة الی الله💛|•
@dokhtaranchadorii