eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
636 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 آدم شبیه معشوق خودش می‌شود #پیام_معنوی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨صحبت‌های رهبر انقلاب راجع به قصه‌ی زندگی #شهید_مدافع_حرمی که برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه نباشد سه روز با همسرشان روزه گرفتند 🌺🌸 شهید حمید سیاهکالی🌹 کتاب #یادت_باشد❤️ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عشق عجیب دختر آمریکایی به #شهدا ! ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#السلام‌علیک‌یا‌اباعبدالله . یادمہ حاج‌آقا پناهیان آخرِیہ...👀 سخنرانے دعا کردن وگفتن:↓ یاامام‌حُسین! میخوام جورۍ زندگی کُنمـ•🦋 کہ منو دیدۍ بگے اگر این مدینہ بود ما #پامون بہ ڪربلا کشیده نمیشد... :)🍃 😇 #ماروبراخودت‌‌تربیت‌ڪن 🤚🏻 #یااباعبـدالله‌الحـسین .┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🌷🍃 یادمان نرود امنیت امروزمان و این انقلاب را مدیون چه کسانی هستیم... 💞تا ابد مدیون خون شهیدانیم💞 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
❣️وصیت شهید حمید رضا اسداللهی به فرزندش: 🌸محمد، زندگی کن برای مهدی (عج)، درس بخوان برای مهدی، ورزش کن برای مهدی. محمد، من تو را از خدا برای خودم نخواستم تو را از خدا خواستم برای مهدی.🌸 شهید مدافع حرم حمید رضا اسداللهی🌷 #شهدا_شرمنده_ایم #مداقعان_حریم_عشق ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
ما تا آخر پای این انقلاب حسینی تا ظهور بقیه الله ایستاده ایم✌️ #من_انقلابی_ام ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
_امام_زمانم❤️ خجالت می ڪشم آقا بگویم یارتان هستمـ•°😔 ڪہ مےدانے و مےدانم فقط سربارتان هستمـ•° وبا این بےوفایےها واین توبہ شڪستن ها•°💔 حلالم ڪن ڪہ عمرے موجب آزارتان هسمتـ•° 😞😞😭 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ یاصاحب الزمان ادرڪنے❤️
💞🌹 اهل کوفه نبودن یعنی: اینکه بدانی تا حسین نیامده ولی امر مسلم هست... وفتی امام عاشقان غایب ست اطاعت از خامنه ای واجب ست♥️ ... 💟 📷 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
♥️💕 خوشبختی یعنی:... تو زندگیت داشته باشی😊 دوست آسمانی من🕊 🌷 27سالگیت مبارک برادر پاییزی🍂🍁8\8\1371طلوع مردی از تبار شهیدان...♥️ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 🌷بخشی از نامه شهید علی خلیلی به امام خامنه ای ✉️👇 آقاجان! به خدا درد هایی که می کشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند. مگر خودتان بار ها علت قیام امام حسین (ع) امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بار ها نفرمودید بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شما را نمی فهمند؟ یعنی شما انقدر بین ما غریب هستید؟ #شهید_علی_خلیلی ✍️ 🌹شهیدی که غریبانه در راه دفاع از ناموس به شهادت رسید🌹 #مربی_مجاهد 🌺 #رفیق_شهیدم 💞 #شهید_غیرت 💟 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_ششم 🌿🌿🌿 در راه گوشیم زنگ خورد.با بی حوصلگی جواب دادم:بله؟! صدای ناآش
او به آرامی می آمد و درست در ده قدمی من قرار داشت.. در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه ام سنگینی میکرد.. ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمیدونستم باید چه کار کنم. خدای من چه اتفاقی برام افتاده بود.نمیدونستم خدا خدا کنم اوهم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفته..!! اوحالا با من چند قدم فاصله داشت..عطر گل محمدی میداد..عطر پدرم...عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. کنترل حرکاتم دست خودم نبود. چشم دوخته بودم به صورت روحانی و زیباش. هرچه نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود که میخواستم. اما دیگر دیر شده بود.نگاه محجوب اوبه صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد. ولی به ثانیه نکشید نگاهش رو به زیر انداخت .دستش رو روی عباش کشید و از کنارم رد شد. من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالی از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظه ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور میکردم. شاید هم زار زار به حال خودم میگریستم. ولی دیگه من اون آدم سابق نبودم که این نگاه ها متحولم کنه. من تا گردن تو کثافت بودم.!!!!!!!! شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم. سرمو به عقب برگردوندم.و رفتن او راتماشا کردم.او که میرفت انگار کودکیهامو با خودش میبرد..پاکیهامو..آقامو.. بغض سنگینی راه گلومو بست و قبل از شکستنش مسیر خونه رو پیمودم . روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشه. اوخیلی اصرار داشت که خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایی که دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم یکی از ایستگاههای مترو رو مشخص کردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاستی بلند جلوی پام توقف کرد. ادامه دارد. .. @dokhtaranchadorii