هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
⚜
💟 #شهید_رجبعلے_شڪرے
شهیدبیسیم چے ڪه رمزبیسیم راقورت داد تاهمرزمانش...
✔ به خطرنیافتند⇨
🕊ڪانال دلم آسمون میخاد🕊
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dokhtaranchadorii
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از جوان انقلابی
🌹سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !
.
.
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم …😢
خاكريز شهدا درايتا👇👇
http://eitaa.com/khaterat_shohada
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل یک کودک قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند ♥
🌹@dokhtaranchadorii
✍ #حواستو_جمع_کن_نامه!🔴🔴🔴
اقایِ همسرِ به اصطلاح #مذهبی که همه غرور و افتخارت اینه که خانمت مومنه و سربه زیر 😌 !!!
حواست به ی چیزایی باید باشه که نیست بعضی وقتا ... ! 😞
چرا فکر میکنی چون خانمت مومن و باخداست پس معصومِ و شیطون نمیره سمتش؟؟؟!!!😰
چرا انقدر خانمت رو تو بیان جملات عاشقانه و احساسی تشنه نگه میداری که بعضی وقتا تو تصوراتش باید دنبالش بگرده ؟!😔
همین خانم مومن شما !
#شاید گاهـــــــــــی اوقات تو فضای مجازی دلش بخواد با ی نامحرم چند کلمه اضافه تر حرف بزنه!😶
چرا ؟!😨
چون تویی که جنس مخالفشی اما محرمشی؛ از لحاظ احساسی و کلامی ارضاش نکردی !😩
فرار نکن از واقعیت !😱🏃🏃🏃
اینکه تو ذهن خودت #محالش کنی فقط پاک کردن صورت مساله س !😒
خانم مومن شما هم گاهی ممکنه مخاطب وسوسه های شیطانی😈 قرار بگیره ولی شک نکن اگه شمایِ همسر اونو اشباع کرده باشی خیلی راحت و قاطع جواب منفیش رو میکوبونه تو صورت شیطون! 😎
اما اماااان از روزی که ....
برات یه پست عاشقانه 😍 میفرسته و تو در جوابش مینویسی:
📲انقدر بیکاری که میری میگردی دنبال این چرت و پرتا تو کانالای مختلف ؟؟!😏
برات یه شعر احساسی😌 میفرسته و تو در جواب براش مینویسی:
📲اون پیرهن ابیه رو انداختی توماشین؟؟ برای فردا میخوامشااااا😠
و ....
تو حتی فرستنده که نیستی هیـــــچ ؛ گیرنده خوبی هم نیستی اقای همسر مذهبی !↩️🔴↪️
و نتیجه این میشه که:
خانمت؛همسرت؛محرمت؛ ...
#ناخواسته #ناآگاهانه و بعضا #بی_اختیار... 😔 در این برهوت فضای مجازی ♨️ دنبال همکلامی از جنس مخالف میگرده تا شاید بتونه اون احساس و نیاز طبیعی ارتباط با جنس مخالف که درون هر آدم سالم؛عاقل و بالغی هست رو به بدترین شیوه ممکنه پاسخ بده ! .... 😩
در انتخاب اشتباه همسر شما و مقصر بودنش شکی نیست! اما ... اما .... اما .... شمایِ همسر ِمذهبی! کجای این قصه تلخ ایستاده ای .... ؟!!! 😔
قصه تلخ #همکلامی_های_حرام در این دنیای مجازی !
که بی هیچ شک و شبهه ای از کمبود همکلامی در دنیای واقعی آغاز میشود ....
#اقای_همسر_بیدارشو!
#وسوسه_هایی_از_جنس_آخرالزمان!
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dokhtaranchadorii
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
♥️🍃
•/ آیت الله بهجت /•
بین دهانـ تا گوشـ شما ڪمتر از یڪ
وجبـ استـ قبل از اینڪھ حرفـ از دهانـ
شما بھ گوشـ خودتان برسد.. بھ گوشـ
امامـ زمانـ (عجـ)خواهد رسید..
#مــراقــبــه
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#حدیثروز❤️🍃
🔹🍃🌸🍃🔹
ازحضرتعلی(ع)ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻰﭼﻴﺴﺖ؟!
ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺍﻳﻦڪہﺩﺭنهاﻥڪﺎﺭﻯﻧڪنیڪہﺁﺷﻜﺎﺭﺍ
ﺍﺯﺍﻧﺠﺎﻡﺁﻥشرﻡﺩﺍﺷﺘہﺑﺎﺷﻰ...
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dokhtaranchadorii
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#قائمانه
الھے بحق دماء شھـ💚ــدائنا
و بحق ثامـ💛ــن الحجج
عجل لولیڪ الفرج
#قرائت_همگانےدعاےفرج🙏
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dokhtaranchadorii
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#ریحانه
تا ابد سیاہ پوش🏴
حسینمـ ... 💚
براے چادرم🍃
فلسفہ اے زیباتراز این؟؟
ڪہ #عشق❤️ حسین و خاندانش
سالهاست مرا سیاہ پوش 🍃ڪردہ است ...
#یاحسین(ع)
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dokhtaranchadorii
#صبحونه
/° روزے دیگر را باذڪر💚
و سپس بانامـ شما☝️
شروع میڪنمـ😊
امروز، بـےنـظیرترین
روز زندگےام خواهدبود👌
سلامـ بر #تـو
اے سرچشمه زندگانے😍 /°
#السلام_علیڪ_یااباصالح_المهدے
#آدینهتون_مهدوے💐
🍃🌸|| @dokhtaranchadorii
ایه های جنون
قسمت 290
زیر نامش آدرس و شمارہ ے مطبش یادداشت شدہ،همانطور ڪہ ڪارت را داخل سطل زبالہ مے اندازم مے گویم:بہ پیشنهادتم احتیاجے ندارم!
💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓
نگاهے بہ ساعت مے اندازم و از پشت میز بلند میشوم،پایان ساعت ڪاریست!
بند ڪیفم را روے دوشم مے اندازم،میخواهم بہ سمت در قدم بردارم ڪہ همراہ صداے باز شدن در صداے روزبہ مے پیچد:خانم نیازے!
بہ سمتش بر مے گردم:بلہ؟!
همانطور ڪہ بند ساعت مچے اش را دور مچش ڪیپ مے ڪند مے گوید:من دارم میرم مطب مادرم،اگہ میخواید باهاشون آشنا بشید و وقت بگیرید میتونید همراهم بیاید!
نگاهے سرد بہ سر تا پایش مے اندازم:ممنون اما دلیلے نمے بینم ڪہ بخوام با یہ روانشناس صحبت ڪنم! من حالم خوبہ!
آرام مے خندد:منم هیچ شڪے تو سلامت جسم و عقل شما ندارم ولے حالِ روحتونو بعید میدونم! اگہ حالش بد نباشہ خوب هم نیست!
نمے دانم چرا حرفش را توهین تلقے میڪنم و سریع جبهہ مے گیرم:بہ ڪسے ارتباطے ندارہ!
خونسرد مے گوید:چرا سریع جبهہ مے گیرید مگہ من چے گفتم؟! شما ڪہ پرخشاگر نبودید!
خوب میداند چطور باید اعصاب و روان آدم را بہ بازے بگیرد،جوشے تر میشوم اما سعے میڪنم آرام باشم!
همانطور ڪہ از ڪنارم عبور مے ڪند مے گوید:اگہ حالتون خوبہ چرا انقدر حساس شدید؟!
سرش را بہ سمتم بر مے گرداند و ادامہ میدهد:ڪنار شقیقہ هاتونم دارہ تند تند نبض میزنہ! این همہ فشار و حساسیت تو سنِ شما عجیب نیست؟!
خونسرد مے گویم:نہ نیست! خدانگهدار!
بہ سمت در راہ مے افتم ڪہ صدایش مانعِ خروجم میشود:یہ جلسہ پیش روانشناس رفتن چیزے از شما ڪم میڪنہ؟! اگہ مطمئنید حالتون خوبہ پس از چے میترسید؟!
بہ سمتش بر مے گردم:من از چیزے نمے ترسم از دخالت و ڪنجڪاوے خوشم نمیاد!
خونسرد مثل ساعتے قبل تڪرار میڪند:این نہ دخالتہ نہ ڪنجڪاوے فقط پیشنهادہ!
مطمئن باشید هر چیزے ڪہ بہ مادرم بگید پیش خودش محفوظ مے مونہ!
پوزخند میزنم:خب اینطورے ڪہ شما نمے فهمید حالِ من خوبہ یا بد!
لبخند ڪم رنگے میزند:میفهمم ڪہ حالتون دارہ خوب میشہ! منظورم حالِ غمگین و گرفتہ ے روحتونہ نہ چیز دیگہ!
این را مے گوید و بہ سمت در قدم برمیدارد:سر خیابون تو ماشینم براے دہ دقیقہ منتظر میمونم!
این را مے گوید و خارج میشود،متعجب نگاهش میڪنم ڪم ڪم از محدودہ ے دیدم دور میشود!
میخواهم بدون توجہ بہ سمت در خروجے راہ بیوفتم ڪہ وسوسہ مے شوم!
بہ خودم ڪہ نمے توانم دروغ بگویم هیچ حالم خوب نیست! هیچ انگیزہ و امیدے ندارم! اصلا نمیدانم براے چہ زندہ ام؟!
شاید همین افسردگے و بے جانیِ روحم در چهرہ ام هم نشستہ و باعث شدہ همہ در برابرم احتیاط ڪنند!
از دلسوزے و ترحم دیگران بیزارم،دلم آیہ ے سابق را میخواهد!
سعے ڪردم بہ دیگران نشان بدهم بزرگ شدہ ام و همہ چیز عادیست اما ڪم آوردہ ام!
پیشنهادش با نادیدہ گرفتن عجیب بودنش بد نیست!
مُردد سوار آسانسور میشوم و با خودم فڪر میڪنم همراہ روزبہ بروم یا نہ؟!
آسانسور متوقف میشود،با شڪ و قدم هاے نامطمئن بہ سمت خیابان راہ مے افتم،چند لحظہ بعد ماشین روزبہ را مے بینم.
نمے دانم چرا استرس دارم و تنم یخ بستہ؟! سرعت قدم هایم را بیشتر میڪنم و بہ ماشین روزبہ مے رسم.
سرم را سمت پنجرہ خم میڪنم ڪہ شیشہ را پایین مے دهد،نفس عمیقے مے ڪشم و مے گویم:میشہ ڪارت ویزیت مادرتونو بدید؟!
یڪ دستش را روے فرمان مے گذارد و دست دیگرش را میان موهایش مے لغزاند!
_بهتون دادم ڪہ!
سرفہ اے میڪنم و چیزے نمے گویم،میخواهم عقب گرد ڪنم ڪہ مے گوید:دارم میرم پیش مادرم میتونم برسونمتون!
با خجالت مے گویم:مزاحم نمیشم!
بدون حرف درِ ڪمڪ رانندہ را باز میڪند،معذب روے صندلے مے نشینم و موبایلم را از داخل ڪیفم بیرون میڪشم.
روزبہ بدون حرف حرڪت میڪند،براے مادرم پیام مے فرستم ڪہ ڪارم تمام شدہ و جایے ڪار دارم یڪے دو ساعت دیرتر بہ خانہ بر مے گردم،نگران نشود!
موبایل را داخل ڪیفم بر مے گردانم و بہ رو بہ رو خیرہ مے شوم،روزبہ سرعتش را ڪمے بیشتر میڪند و مے گوید:اگہ از مادرم بہ عنوان یہ دوستِ راز دار راضے بودید و احساس ڪردید خانم هدایت هم احتیاج دارن با یہ روانشناس صحبت ڪنن از مادرم بخواید از دوستانش ڪسے رو معرفے ڪنہ و حتما خانم هدایتو مجاب ڪنید برہ پیش شون!
لب میزنم:باشہ!
روزبہ نیم رخش را بہ سمتم بر مے گرداند و مے گوید:حالت چهرہ تون ڪاملا آرومہ اما...
نگاهش را بہ دستانم مے دوزد:دستاتون یڪم لرز دارہ!
سریع نگاهم را بہ دستانم مے دوزم،انگشتانم ڪمے لرز دارند!
سریع دستانم را مشت میڪنم و زیر چادرم مے برم:مالہ ضعف اعصابہ!
عینڪ دودے اش را بہ چشمانش مے زند و نگاهش را بہ رو بہ رو مے دوزد:فڪر نڪنم! مالہ استرس و هیجانات زیادہ خیلے وقتا دیدم دستاتون مے لرزہ!
✍نویسنده:لیلے سلطانے