شما هم وقتی دسته داغ کتری یا قابلمه رو میگیرین عقلتون نمیرسه بزارینش سرجاش و با صداهای:
اووووف
وای وای
وییییش
به کارتون ادامه میدین؟😁🙈
@dokhtarancahdorii
یک دکتر و یک مهندس بانویی را دوست داشتند.
دکتر به آن بانو هر روز شاخه ای گل رز تقدیم میکرد
و مهندس هر روز یک سیب تقدیم آن بانو میکرد.
بانو گیج شده بود.
پس از مهندس پرسید:
معنی گرفتن گل رزعشق و علاقه هست
ولی چرا شما برایم سیب میاورید؟!
مهندس پاسخ داد:
چون مصرف روزانه یک سیب
شما را ازدکتر بی نیاز میکند!!!
مهندس مهندس ک میگن اینه ها😂😂😂
@dokhtarancahdorii
حواسمان باشد…
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد!
با "زبان" میشود آتش زد!
با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد!
حواسمان به زبانمان باشد ، آلوده اش نکنیم
@dokhtarancahdorii
#شهیدانه
خوآبــش را دید وگفت:
چگونہ توفیق شَھادتـ پیدا ڪردی؟!❤️
گُفتـ:
از آنچہ
دلــم مےخواست،گُــذشتم ♥️
#شھیدحمیدسیاهکالی😍✨
#چرامانمےتوانیمبگذریم؟😔
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
عزیزم‼️
اشتباہ بہ عرضتون رسوندن❕
اجتماع چار دیوارے اختیارے شما نیست‼️🚫
🔸➖➖➖➖🔹➖➖➖➖🔸
⚛از پيغمبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله)
چنين نقل شدہ كہ فرمود:
✴️«يك فرد گنهكار، در ميان مردم همانند كسى است كہ با جمعى سوار كشتى ⛴شود،
و بہ هنگامى كہ در وسط دريا🌊 قرار گيرد تبرى برداشتہ⛏ و بہ سوراخ كردن قسمتی كہ در آن نشستہ است بپردازد،😳😱
و هر گاہ بہ او اعتراض كنند،
در جواب بگويد‼️
من در سهم خود تصرف مىكنم‼️
📌اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك باز ندارند، طولى نمىكشد كہ آب دريا بہ داخل كشتى نفوذ كردہ و يكبارہ همگى در دريا غرق مىشوند»⚠️
🔸➖➖➖➖🔹➖➖➖➖🔸
⚠️گناہ بدحجابي،
مانند گناهانے كہ شخص در تنهايے انجام میدهد [مانند ديدن فيلمها و شنيدن موسيقیهاے مبتذل] نيست، كہ ضرر آن تنها متوجہ خود انسان باشد.😐🙁
💯ضرر گناہ اجتماعے، در بيان پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) زيبا تشبيہ شدہ است.👌
🔴 اجتماع، چار ديوارے اختيارے نيست.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
:
یه روزی یه لره...
یه روزی یه ترکه...
یه روزی یه عربه...
یه روزی یه قزوینیه...
یه روزی یه آبادانیه...
یه روزی یه اصفهانیه...
یه روزی یه شمالیه...
یه روزی یه شیرازیه...
.
.
.
.
...مثل مرد جلودشمن وایسادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه ♡♥️♡
.
.
لره...........بروجردی بود
ترکه......... مهدی باکری بود
عربه......... علی هاشمی بود
قزوینیه...... عباس بابایی بود
آبادانیه....... طاهری بود
اصفهانیه..... ابراهیم همت بود
شمالیه....... شیرودی بود
شیرازیه...... عباس دوران بود
و.............. ♡
مرد واقعی اینا بودن ♡
شادی روح تمامی شهدای اسلام ..
:
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_355
فرداش وقتے شنید...
حرفش را ادامہ نمیدهد،ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:چے شنید؟!
ڪمے از شربتش مے نوشد:هیچے بابا!
_ڪے چے گفتہ؟!
مردد نگاهم میڪند:یڪے از بچہ هاے شرڪت داشت پشت سر تو و مهندس حرف میزد،مهندسم تا شنید درجا اخراجش ڪرد!
دستم را روے پیشانے ام میگذارم:خداے من! یہ مسئلہ ے ڪوچیڪ چقدر بزرگ شد!
لیوان را روے میز میگذارد:اگہ از بچہ هاے شرڪت ڪسے بهت زنگ زد و چیزے گفت توجہ نڪن! دنبال داستان و چرت و پرت گفتنن میدونے ڪہ! البتہ...
باز حرفش را ادامہ نمیدهد،با دقت نگاهش میڪنم:یلدا چیزے شدہ؟!
نگاهش را بہ چشم هایم مے دوزد:سہ چهار روزیہ از مهندس ساجدے هیچ خبرے نیست!
متعجب نگاهش میڪنم ڪہ ادامہ میدهد:دو سہ روز بعد از روز افتتاح آقاے محسن ساجدے،پدر مهندس!
_خب!
_اومد شرڪت! گفت آقا روزبہ چند روز میرہ مرخصے و آقا فرزاد مسئول همہ ے ڪاراست!
بچہ ها چند بار بہ مشڪل برخوردن هرچے زنگ زدن موبایل مهندس خاموش بود! آقا فرزاد ڪمڪشون ڪرد ولے تو مدیریت نمیتونہ مثل برادر بزرگترش باشہ!
گردنم را تڪان میدهم،در این چند روز بہ این ڪار عادت ڪردہ ام!
بے توجہ بہ حرف هایش مے گویم:شربتت گرم شد! عوضش ڪنم؟!
سریع مے گوید:نہ! نہ! خوبہ!
سپس لیوانش را برمیدارد و چند جرعہ مے نوشد،صداے زنگ موبایلم بلند میشود.
موبایلم را از روے میز برمیدارم و بہ شمارے ناشناس چشم مے دوزم.
مردد جواب میدهم:بلہ؟!
صداے ظریف دخترانہ اے مے پیچد:سلام آیہ جان!
صدایش آشناست،در ذهنم در حال جستجو هستم ڪہ صاحب صدا را پیدا ڪنم ڪہ خودش مے گوید:آرزو ام! خواهرِ...
ادامہ نمیدهد! گلویم را صاف میڪنم:خوبے عزیزم؟!
صداے شیرینش با خجالت زمزمہ مے ڪند:ممنون خوبم! زنگ زدم ڪہ...ڪہ شمارہ مو داشتہ باشے! یعنے...یعنے اگہ دوست دارے باهم در ارتباط باشیم!
صداے ڪسے مے آید،سریع مے گوید:من باید برم! خدافظ!
متعجب مے گویم:خداحافظ!
موبایلم را از گوشم جدا مے ڪنم و سریع شمارہ اش را ثبت!
دلم شور مے زند...
براے...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از اتوبوس پیادہ میشوم،با عجلہ از خیابان عبور میڪنم تا خودم را بہ دانشگاہ برسانم ڪہ ماشینے برایم بوق میزند.
نفس نفس زنان سر بر میگردانم ڪہ ماشین روزبہ را میبینم!
از دہ روز پیش ڪہ آن اتفاق در پاساژ افتاد دیگر ندیدمش!
شیشہ ے سمت رانندہ پایین مے آید،چهرہ ے جدے روزبہ را مے بینم،دو سہ متر با من فاصلہ دارد.
میخواهم رو برگردانم ڪہ مے گوید:ڪارت دارم! زیاد طول نمیڪشہ!
توجهے نمے ڪنم،بند ڪیفم را محڪم در دست میگیرم و رو بر مے گردانم ڪہ صداے باز و بستہ شدن در ماشین بلند میشود.
صدایش را از پشت سرم مے شنوم:اون روز هرچے دلت خواست گفتے حالا اومدم جوابتو بدم!
بہ سمتش بر مے گردم،در چند قدمے ایستادہ.
پیراهن آبے روشنے با شلوار جین تیرہ پوشیدہ همراہ با ڪتانے هاے مشڪے!
تیپے ڪہ ڪمتر مے زند! همیشہ تقریبا رسمے و سادہ بودہ!
یڪ دستش را داخل جیب شلوارش مے برد،بوے خوبے مے دهد!
با سر بہ ماشین اشارہ مے ڪند:چند دقیقہ بیشتر وقتتو نمیگیرم! بہ اندازہ ے چند دیقہ حرف زدن برام احترام قائل نیستے؟!
مردد نگاهم را میان روزبہ و ماشینش مے چرخانم.
بدون اینڪہ بہ صورتش نگاہ ڪنم مے گویم:هر حرفے دارید همین جا بگید!
ابروهایش را بالا میدهد:اینجا؟! فڪر نڪنم برات خوب باشہ!
نفسم را بیرون میدهم و بدون حرف بہ سمت ماشینش راہ مے افتم.
با قدم هاے بلند ڪنارم راہ مے آید و سریع در ڪمڪ رانندہ را برایم باز میڪند!
معذب روے صندلے مے نشینم و مضطرب نگاهے بہ خیابان مے اندازم.
روزبہ هم سوار میشود و سوییچ را مے چرخاند،نگاهے بہ پشت سر مے اندازد و فرمان را مے چرخاند.
ماشین با سرعت زیادے حرڪت مے ڪند و مستقیم مے رود،نگاهم بہ پاڪت خالے سیگار "وینستون لایت" ڪہ روے داشبورد جا خوش ڪردہ مے افتد!
بوے عطرش در تمام ماشین پیچیدہ،روزبہ نگاهے بہ بستہ ے سیگار مے اندازد و دستش را بہ سمت داشبورد دراز مے ڪند و پاڪت سیگار را برمیدارد.
پاڪت را مچالہ و بہ سمت صندلے عقب پرت میڪند!
چند ثانیہ بعد ماشین را گوشہ ے خیابان پارڪ مے ڪند،نفس عمیقے میڪشد و نیم رخش را بہ سمتم بر مے گرداند.
بے توجہ بہ رو بہ رو و رفت و آمد ماشین ها خیرہ میشوم.
صداے بمش مے پیچد:من در جریان اختلاف شهاب و پدرت نبودم!
آرہ! شهاب خواست استخدامت ڪنم اما چیزے نگفت!
پوزخند میزنم:شمام همینطورے حرفشو قبول ڪردید؟!
_نہ! گفت یہ فرصت بهت بدم تا خودت ڪم بیارے و برے! گفت با پدرت اختلاف دارے و اینطورے میخواے نشون بدے میتونے مستقل باشے.
از طرفے براے اذیت ڪردن پدرت ڪہ با شهاب و فرزاد مشڪل داشتہ و اذیتشون میڪردہ بد نیست!
من هیچ قصد و نیتے از استخدام ڪردنت نداشتم! نقشہ اے هم در ڪار نبود!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے