☺️ لبخند بزن رزمنده ...
✍ #ڪی_با_حسین_ڪار_داشت 😎😇
یڪ قناسہ چی ایرانی ڪہ بہ زبان عربی مسلط بود اشڪ عراقیها را در آورده بود .
با سلاح دوربین دار🎥 مخصوصش چند ده متری خط عراقیها ڪمین ڪرده بود و شده بود عذاب عراقیها‼️
چہ می ڪرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد : 📣
" ماجد ڪیہ ؟ " یڪی از عراقیها ڪہ اسمش ماجد بود ، سرش را از ﭘس خاڪریز آورد بالا و گفت : " منم"
ترق 😁😁
ماجد ڪلہ ﭘا 👣شد و قل خورد آمد ﭘای خاڪریز و قبض جناب عزراییل را امضا ڪرد !
دفعہ بعد قناسہ چی فریاد زد : 📣
" یاسر ڪجایی ؟"
و یاسر هم بہ دستبوسی مالڪ دوزخ شتافت !
چند بار این ڪار را ڪرد تا اینڪہ بہ رگ غیرت یڪی از عراقیها بہ نام جاسم برخورد .
فڪری ڪرد و بعد با خوشحالی بشڪن زد و سلاح دوربین داری ﭘیدا ڪرد و ﭘرید رو خاڪریز و فریاد زد : 😀📣
" حسین اسم ڪیہ ؟ " و نشانہ رفت .
اما چند لحظہ ای صبر ڪرد و خبری نشد .
با دلخوری از خاڪریز سر خورد ﭘایین .
یڪ هو صدایی از سوی قناسہ چی ایرانی بلند شد :
🗣" ڪی با حسین ڪار داشت ؟؟"
جاسم با خوشحالی هول و ولا ڪنان رفت بالای خاڪریز و گفت: " من❗️" 👻
ترق‼
جاسم با یڪ خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید ! 😉😂😂😂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🐥 آخر پاییز
💜نزدیک میشود و همه دم میزنند
🐥از شمردن جوجه ها
💜اما تو بشمار
🐥تعداد دلهایی را که
💜بدست آورده ای
🐥و تعداد لبخندهایی
💜که بر لب نشاندی
🐥امیدوارم ادامه
💜روزهای پایانی پاییز
🐥براتون پر از خش خش
💜آرزوهای قشنگ باشه 🍁🍁
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#خانمی که صبح تا شب نگران است که مبادا همسرش به او خیانت کند، وقتی برای عشق ورزیدن و توجه به نکاتِ ارزشمند باقی نمیگذارد. صبح تا شب به این فکر میکند که چطور همسرش را کنترل کند.
🔖 دائم با خود فکر میکند من ارزشی ندارم، اگر داشتم شوهرم به من خیانت نمیکرد. وقتی هر روز و هر لحظه دارد به بیارزشی خودش فکر میکند، همین را هم پرورش میدهد.
🔖فکر مثل بذرِ گیاه است. هر فکری بکاری، ریشه و شاخه و میوه میدهد. چرا فکرِ مثبت نکنیم؟
🔹چرا توجهمان را به سمتِ جادهی زندگی نبریم❓
🔹چرا توجهمان را به سمتِ چیزهای مثبت نبریم❓
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
💟 #یادم باشد #عروس که شدم؛ آنقدر به #مادرشوهرم بها دهم، که همسرم احساس رضایت کند آخر همسرم جگر گوشهی اوست و نباید آسیب ببیند .
💟 یادم باشد عروس که شدم؛ در مقابل مادری که هم سن مادرم هست صبوری به خرج دهم. آخر او باتجربه هست و خیلی از مسائل را از من بهتر میداند.
💟 یادم باشد عروس که شدم؛ طوری با مادرشوهرم برخورد کنم که دوست دارم عروسم با من برخورد کند.
💟 یادم باشد عروس که شدم؛ کاری نکنم همسرم میان عشق مادری و عشق همسری سردرگم شود. نیاز همسرم در زندگی آرامش است نه تنش....
💟 یادم باشد که برای قضاوت مادرشوهرم اسیر احساسات و فرهنگ غلط ضد خانوادهی شوهری نشوم.
💟 یادم باشد عروس که شدم؛ از فداکاریهای مادرشوهرم تمجید کنم تا به یادمان نرود، چه قدر زیاد برای همسرم زحمت کشیده است.
💟 یادم باشد عروس که شدم کاری نکنم با مادرشوهرم، که شکایت مرا نزد همسرم ببرد آخر میان دو عشق انتخاب یکی سخت میشود و حتما من شکست خواهم خورد؛ زیرا همسرم باید به مادرش احترام بگذارد و اول عاشق او باشد بعد عاشق من و اگر اینگونه باشد معنی عشق و فداکاری را فهمیده است و من به طور حتم خوشبختم.
💟 یادم باشد عروس که شدم؛ خوب بفهمم همسرم را روانه زندگی کردهاند و نباید کاری بکنم که او از مادرش و خانوادهاش دور شود، بلکه باید بداند هم نسبت به خانواده جدیدش متعهد شود هم خانوادهای که در آن رشد کرده.
💟 یادم باشد عروس که شدم به پسرم بگویم با همسرش وفاداری کند. متعهد بماند. خیانت نکند. تا نسل عروسها و مادرشوهرهای خوب و صمیمی را پرورش دهیم.
💟 یادم باشد که یادم نرود که عروس شدن آسان است ولی عروس خوب ماندن و مادرشوهر خوبی در آینده شدن سخت………
💟 یادم باشد یک بام و دو هوا نباشم؛ چرا که به زودی من که عروس امروزم مادرشوهر فردا میشوم؛ پس طوری رفتارکنم که دوست دارم درآینده با من رفتار شود.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
💟 #یادم باشد #عروس که شدم؛ آنقدر به #مادرشوهرم بها دهم، که همسرم احساس رضایت کند آخر همسرم جگر گوشه
خانم های کانال حتما حتما مطالعه بفرمائید 😊🌺🌺🌺🌺👆👆👆
یادش بخیر شهید حجت میگفت:جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه😊🙃
چون نه صدا داره نه سوت
وقتی متوجه میشی که:
دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیات...
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_413
موهاے لختم را پشت گوشم مے اندازم و با دقت مشغول ریختن قهوہ در فنجان ها میشوم،صداے موسیقے ملایمے در پذیرایے و آشپزخانہ پیچیدہ.
سینے را برمیدارم و با احتیاط از آشپزخانہ خارج میشوم،روزبہ روے مبل نشستہ و سخت مشغول مطالعہ ے ڪتاب است.
لبخندے مهمان لب هایم میڪنم و نزدیڪش میشوم،همانطور ڪہ مقابلش خم میشوم مے گویم:بفرمایید آقا!
سریع سرش را بلند میڪند و نگاهش را بہ صورتم مے دوزد،بعد از ڪمے مڪث نگاهش روے فنجان هاے قهوہ ثابت میشود.
نشانڪ را لاے ڪتاب میگذارد و ڪتاب را مے بندد،همانطور ڪہ یڪے از فنجان ها را برمیدارد مے گوید:خیلے ممنون ڪدبانو!
سینے را روے میز میگذارم و ڪنارش مے نشینم،همانطور ڪہ فنجان را برمیدارم مے گویم:چہ ڪتابے میخونے؟!
ڪمے از قهوہ اش مے نوشد:فلسفیہ!
ابروهایم را بالا میدهم:قشنگہ؟!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،نگاهے بہ جلد ڪتاب مے اندازم و مے پرسم:مزاحم مطالعہ ت شدم؟!
بلند قهقهہ میزند،همانطور ڪہ مے خندد دستش را دور شانہ ام مے پیچد و مے گوید:چرا بعضے وقتا تعارفے میشے دختر؟!
شانہ اے بالا مے اندازم:فقط سوال پرسیدم!
ڪمے از قهوہ ام مے نوشم،چشم هاے بشاشش را بہ چشم هایم مے دوزد:خب! بگو!
_چے بگم؟!
لبخند میزند:هرچے دوست دارے!
پیشانے ام را بالا میدهم:نمیترسے؟!
ڪنجڪاو نگاهم میڪند:از چے؟!
_از اینڪہ پر حرفے ڪنم؟!
جدے نگاهم میڪند:من از روزے میترسم ڪہ حرفے براے زدن براے من نداشتہ باشے!
متفڪر نگاهش میڪنم،فنجان را روے سینے میگذارد.
پاهایم را روے میز دراز میڪنم و با شیطنت بہ روزبہ خیرہ میشوم:اولین بار ڪے احساس ڪردے دوستم دارے؟!
بے معطلے جواب میدهد:همون روزے ڪہ اومدم جلوے دانشگاہ و برات گل آوردم!
متعجب نگاهش میڪنم:یعنے قبلش دوستم نداشتے؟!
لبخند پر محبتے نثارم میڪند:قبلش فڪر میڪردم بهت عادت ڪردم! روزاے آخرے ڪہ شرڪت بودے دلم نمیخواست برے! روز آخرم نتونستم دووم بیارم و اون حرفا رو زدم!
بعد از اینڪہ رفتے دلتنگیام بیشتر شد!
بہ این جا ڪہ مے رسد آرام مے خندد و ادامہ میدهد:میتونے از خانم عزتے و بچہ هاے شرڪت بپرسے چہ بلاهایے سرشون آوردم!
بے اختیار لبخند میزنم و لبم را از هیجان مے گزم!
دستے بہ موهایم میڪشم و مے گویم:ازت ممنونم!
یڪ تاے ابرویش را بالا میدهد:بابتہ؟!
لبخند دندان نمایے نثارش میڪنم:براے این ڪہ پافشارے ڪردے و موندے!
سپس سرم را روے شانہ اش مے گذارم و نفس عمیقے میڪشم،عطرش در بینے ام مے پیچد و حالم را بهتر میڪند،فشار دستش بیشتر میشود.
آرام و با جان مے خواندم:آیہ!
از جان و دل جواب میدهم:جانِ آیہ؟!
بوسہ ے عمیقے روے موهایم مے نشاند!
_میخوام بدونے من فقط شوهرت نیستم! همہ ڪستم! رفیقتم! دوستتم! دوست پسرتم! پدرتم! برادرتم! شوهرتم! گاهے ام پسر ڪوچولوتم!
ڪمے سرم را بلند میڪنم و بہ صورتش چشم مے دوزم:اونوقت منم باید یہ تنہ رفیق و دوست و دوست دختر و مادر و خواهر و زنت باشم؟!
با شیطنت نگاهم میڪند و سرش را همراہ زبانش تڪان میدهد:تو یہ تنہ همہ ے زندگیمے!
چشم هاے ملتهبم را بہ چشم هاے آرامش مے دوزم:بار اول ڪہ همو دیدیم یادتہ؟!
لبش را بہ دندان میگیرد:اوهوم!
_اون روز از چشمات ترسیدم!
ابروهایش را بالا میدهد:انقدر وحشتناڪ بودم؟!
مے خندم:نہ دیونہ! انگار دلم میدونست یہ روزے...یہ روزے قرارہ همین چشما بے تابش ڪنن!
تو چے؟! اون روز بهم تیڪہ انداختیا!
سریع دستش را روے چشم هایش میگذارد:العفو آیہ! العفو! واقعا اون روز عصبے و بہ هم ریختہ بودم!
ڪمے بعد دستش را پایین مے آورد و با حالت عجیبے نگاهم میڪند،چشم هایش برق مے زنند! برق شیطنت!
صاف مے نشینم و مے پرسمع:چے تو فڪرتہ مهندس؟! چرا اونطورے زل زدے بہ من؟!
جدے مے گوید:پایہ اے بریم یڪم دیونگے ڪنیم؟!
متعجب نگاهش میڪنم،ادامہ میدهد:لباساتو بپوش بریم بیرون!
نگاهم را بہ ساعت مے دوزم ڪہ دہ و نیم شب را نشان میدهند!
_ڪجا بریم اونم تو این بارون؟!
همانطور ڪہ از روے مبل بلند میشود مے گوید:میریم قدم بزنیم بدون چتر!
هاج و واج نگاهش میڪنم،لبخند پهنے تحویلم میدهد:چرا نشستے؟!
از روے مبل بلند میشوم و با ذوق نگاهش میڪنم:دو سوتہ آمادہ میشم!
سپس همراہ روزبہ بہ سمت اتاق مے دوم!
در عرض یڪ ربع آمادہ میشویم و از خانہ خارج،با ذوق بہ آسمان نگاہ میڪنم.
بہ اواسط فروردین ماہ رسیدہ ایم و آسمان بدون وقفہ مے بارد!
شدت باران بیشتر میشود،روزبہ محڪم دستم را گرفتہ و آرام قدم برمیدارد.
✍نویسنده:لیلے سلطانے
:
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_414
در عرض چند ثانیہ چادرم خیس میشود! با دیدن شدت باران جیغ خفیفے میڪشم و مے گویم:غلط ڪردم روزبہ! برگردیم خونہ!
مستانہ مے خندد:دیگہ دیر شدہ خانم!
ڪمے سرعت قدم هایش را بیشتر میڪند و من را دنبال خودش مے ڪشاند.
بہ زور و با اڪراہ دنبالش مے روم،چشم هایش را باز و بستہ میڪند و مے گوید:نگاہ ڪن آیہ! عجب هواییہ! جون میدہ براے خل و چل بازے!
دستش را محڪم مے فشارم:بیشتر جون میدہ براے سرماخوردگے!
از ڪوچہ خارج میشویم و بہ خیابان اصلے مے رسیم.
متعجب بہ روزبہ نگاہ میڪنم:با ماشین نمیریم؟!
یڪ تاے ابرویش را بالا میدهد و دست آزادش را داخل جیب شلوارش مے برد:نچ! گفتم ڪہ میریم پیادہ قدم بزنیم!
با صداے بلند مے گویم:نگام ڪن! شبیہ موش آب ڪشیدہ شدم!
نگاهے بہ اطراف و سپس بہ خیابان مے اندازد:خیابون خلوتہ!
ڪنجڪاو مے گویم:خب!
دستم را رها میڪند و صاف مے ایستد،با انگشت بہ سر خیابان اشارہ میڪند.
_هر ڪے زودتر برسہ! یڪڪڪڪڪ... دوووو...
هاج و واج نگاهش میڪنم،بدون توجہ ادامہ میدهد:سهههہ!
سپس شروع میڪند بہ دویدن!
چند لحظہ مات نگاهش میڪنم و سپس دنبالش مے دوم!
همانطور ڪہ زیر باران میدود سرش را بہ سمتم بر مے گرداند و ڪُرے میخواند:بیام ڪمڪ خانم نیازے؟! یہ وقت منو نزنید جلو!
نفس نفس زنان مے دوم و نگاهے بہ اطراف مے اندازم و بلند مے گویم:شما مراقب باش زمین نخورے مهندس!
محڪم با یڪ دست چادرم را مے گیرم و زمزمہ میڪنم:خدایا شوهر ما رو باش! مگس تو خیابون پر نمیزنہ ها!
روزبہ سرعتش را بیشتر میڪند و با خندہ نگاهم میڪند.
نفسم بہ شمارہ مے افتد اما سرعتم را بیشتر میڪنم و سعے میڪنم خودم را نزدیڪ روزبہ برسانم!
ڪم ماندہ بہ سر خیابان برسد ڪہ بہ چند قدمے اش مے رسم و از پشت پیراهن خیسش را مے ڪشم.
سریع مے ایستد،نفس نفس زنان بہ سمتم بر مے گردد.
سر تا پایش خیس شدہ! موهاے خیسش روے پیشانے اش پخش شدہ اند و چهرہ اش را با نمڪ و پریشان ڪردہ اند!
چند بار نفس عمیق میڪشم و میگویم:بہ خدا دیونہ شدے روزبہ! سر و وضع مونو نگاہ! الان یڪے ببینہ چے فڪر میڪنہ؟!
بیخیال شانہ اش را بالا مے اندازد و بریدہ بریدہ جواب میدهد؛هَ...هر فڪرے ڪنہ!
سپس دستش را بہ سمتم درازع میڪند و مے گوید:افتخار میدے یہ بستنے مهمونم باشے؟!
لبخند عمیقے میزنم:پس بہ صبح نمے رسیم! فاتحہ!
دستش را میگیرم و ڪنارش قدم برمیدارم،با ذوق بہ خیابان سر تا پا خیس نگاہ میڪنم و با تمام وجود بوے خاڪ نم زدہ را مے بلعم!
ڪمے بعد نزدیڪ بستنے فروشے میرسیم،روزبہ سفارش دو بستنے قیفے میدهد و ڪنارم مے ایستد.
در عرض یڪ دقیقہ بستنے هایمان آمادہ میشود،با ذوق یڪے از بستنے ها را از دستش میگیرم و لیس میزنم.
با ابروهاے بالا رفتہ و لبخند نمڪینے نگاهم میڪند،خجالت میڪشم!
گونہ هایم انارے میشوند،معذب نگاهم را از روزبہ مے گیرم.
روزبہ با ولع شروع میڪند بہ لیسیدن بستنے اش و بہ بہ و چہ چہ میڪند!
گل از گلم میشڪُفَد! مثل بچہ ها با پشت دست دور دهانم را پاڪ میڪنم و دوبارہ مشغول لیس زدن بستنے ام میشوم!
روزبہ ڪامل مقابلم مے ایستد ڪہ ڪسے نبیند و راحت باشم!
نگاهم ڪہ بہ صورتش مے افتد بلند میخندم،دور دهانش خامہ اے شدہ!
_واقعا بعضے وقتا باورم نمیشہ تو مهندس ساجدے اے باشے ڪہ تو شرڪت رئیسم بود!
همانطور ڪہ گاز محڪمے بہ نان بستنے اش میزند خونسرد مے گوید:چون الان جلوت روزبہ وایسادہ نہ مهندس ساجدے!
لبم را بہ دندان میگیرم و آرام صدایش میزنم:روزبہ!
همانطور ڪہ سخت مشغول خوردن بستنے اش است مے گوید:جانم!
آرام ولے محڪم با لحنے نازدار مے گویم:دوستت دارم!
سرش را بلند میڪند و با عشق بہ چشم هایم زل میزند.
_محو شم؟!
متعجب مے پرسم:تو چے؟!
انگشت اشارہ اش را روے گونہ ام مے گذارد!
_تو خندہ هات!
_تو مهندسے یا شاعر؟!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون ......
💢 از روزي كه تو را يك "خـانم چـ❤️ـادري" صدا زدند؛
ليست وظايف روزانه ات 📝 كمي تغيير كرد بانو !
نگاه ها👀 به سمتت حساب شده تر شد !
والبته توقعات هم كمي بالا رفت ...
از روزي كه تو يك "بانوي چادري" شدي؛
خيلي چيزها برايت #گزينش شد👇
گزينش گوش هايي👂 كه حق دارند صداي خنده هايه تو را بشنوند !!!
گزينش چشماني👀 كه حق دارند زيبايي هاي✨ تو را ببينيد!
و گزينش افرادي👥 كه حق دارند با تو گرم بگيرند و صميمي شوند ...
از آن روزي كه تو را يك "بانو چادري" ناميدند ؛
خيابان شهر هر روز به خود مي بالند كه فرش زير پاي تو هستند ...
آسمان هم مي نازد به خود كه سايه بالاي سرت شده است!
از ان روزي كه روي زمين "بانوي چادري" ناميدند تو را؛
در آسمانها ملائك #فرشته صدا ميزنند تو را ... 💓💓💓
🌺چـ♡ـادرحجــاب برتــر🌺
⚠️ #تـلنگــــر
🔴 ارتباط_با_نامحرم ❌
💬✍🏻پسر باشی یا دختر فرق ندارد،
آن هنگام که مجوز چت و گفتگو با نامحرم
را برای خودت صادر میکنی
میگویی رابطه ی ما پاک است😏
♨️میگویی خواهر و برادری که ایرادی ندارد،
مدام رابطه ات را توجیه میکنی..😒
" به کجا چنین شتابان"🏃❌
✅اولش فقط چت... محترمانه،
کم کم "مفرد" خطابش کردی،
کمی بعد دلت تماس تلفنی
خواست...صدایش را که شنیدی📞
،دلت عکسش را خواست.. 😰
عکس را سیو کردی و وقت
و بی وقت با چشمانت به
نامحرم خیره شدی... 😓
💢آرام آرام دلت دیدار حضوری خواست...🔥
(سرعت بالایت را احساس
میکنی؟)👺
🌀من دیگر از حال و هوایت
بعد از دیدنش هیچ نمیگویم 😪
🌀اما از چادر دختران سرزمینم
دنیا دنیا حرف دارم...🙏
🌀از حیای چشمان پسران این
آب و خاک بقدر پاکدامنی
"یوسف کنعان" کلمه دارم🗣
💠نمیدانم چرا گاهی خودمان
را راحت حراج میکنیم...😥
میگویند "💔تورم" تک رقمی
شده
از برجام و نافرجامی هایش
گل و بلبل میشنویم...😤
باشد قبول دارم...😕
اما من از روزی میترسم
که آمار چادران خاکی سرزمینم
هم تک رقمی شود...😭
من از روزی😞 نگرانم که
ارثیه ی فاطه ی زهرا "س" رنگ و بوی
"مد" را به خود بگیرد
♨️من از روزی نگرانم
که پاکی پسران سرزمینم را با واژه ی
"بی جنبه" بودن زیر سوال ببرند😩
🌀مجوز دیدن برایمان صادر میکنند...😒
ماهواره: برای پیشرفت لازم است😏
بی حجابی:برای پیشرفت لازم است😏
دانشگاه مختلط:برای پیشرفت لازم است😏
🖲و در آخر
زمینه ی گناه : برای پیشرفت لازم است😏
💟پیشرفت بدون بوی "کربلا" سرانجامش میشود آمار های خیانت و جنایت های آنور آبی ها...😓
یـــــــکــــــ ــــســــــوالــــــ❓
تو پیشرفت را در چه میبینی؟
التماس کمی تفکر 🙏🏻
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_415
لبخند خانہ خراب ڪنے میزند:عاشق!
نیشگونے از بازویش مے گیرم!
_زبون باز!
مے خندد:ولے اینا حرف دلہ عزیزدلم!
سپس لیسے بہ بستنے ام میزند و مے گوید:حالا عاشقونہ و رمانتیڪ بریم زیر بارون قدم بزنیم؟! عین دو تا آقا و خانم متشخص؟!
نان بستنے را قورت میدهم!
_بریم ڪہ این دفعہ واقعا فاتحہ!
دستم را مے گیرد و آرام قدم برمیدارد،من مے مانم و او و باران...
محو میشیم در صداے شُر شُر باران و عطرِ خاڪ نم زدہ...
من مے مانمُ چشم هایشُ باران...
من مے مانم و او...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
همہ چیز خوب و آرام پیش میرفت،یڪ زندگے آرام و عاشقانہ با چاشنے آرامشے ڪہ تا قبل از ازدواج هیچگاہ تجربہ اش نڪردہ بودم!
گاهے با روزبہ دچار اختلاف عقیدہ و سلیقہ میشیدیم اما سعے میڪردیم با صحبت یا ڪلا نادیدہ گرفتنش باهم ڪنار بیایم!
اولین سالگرد ازدواج مان گذشت،رفتارم ڪمے تغییر ڪردہ بود و حساس تر از قبل شدہ بودم...
روزبہ دیگر واقعا برایم حڪم یڪ پدر را پیدا ڪردہ بود تا همسر!
پدرے ڪہ دختر ڪوچڪش را لوس و نازپروردہ داشت بار مے آورد...
نفهمیدم چطور عشق را در روزبہ گم ڪردم؟!
بیشتر در جستجوے پر ڪردن خلاء هاے عاطفے گذشتہ بودم تا زندگے زناشویے...
زود رنج تر شدہ بودم و حساس تر...
هیچ هم دلم نمیخواست این مسئلہ را قبول ڪنم!
بعضے اختلاف ها هم بہ این ماجرا دامن زد...
همہ ے بهانہ گیرے ها و درگیرے هاے آیندہ از آن مهمانے ڪذایے شروع شد...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
📝 #دلنوشتــ😌
🍃 #دلمان_از_زمین_گرفته_آسمان_میخواهد💚
گوشه ی #دلت که گیر کند
به #سیم_خاردارهای این #دنیا...
یا زخمی می شوی...
یا می سوزی و آتش می گیری...
#سخت_است زندگی با جگرپاره شده...
سختِ سختِ سخت است...
اما چاره چیست؟
التیام از کجاست؟
جز آنکه باید دست دل را گرفت
و #راهی_شد...🚶
در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌
همراهش که می روی می بینی تو را به محضر #شاهدین می برد...
می برد تا #درد_دلت را بگویی...
از #زخم_های_زندگی
از #سیم_خاردارهای_گناه و بن بست های به #ظاهر مصلحتی...
می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥
می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند #آسمان یعنی چه؟!!
اصلا #آسمانی_شدن را یادت می دهند...😇
کافیست دل بدهی به حرف هایشان!!
سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان...
برای توی #گمشده_در_راه ،هزار هزار حرف دارد...
به قول سید، #عالم_محضر_شهداست ،
اما کو محرمی که این حضور را دریابد...
این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان !
بی نشانی پر از #لذت است
اما حیف ✋
جز آنان که چشیده اند
کسی نمی داند #گمنامی یعنی چه...
حال بنگر لحظه ای در کنار #سرداران_بی پلاک بودن چه #صفایی دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍
آسمانی شدن به این سبک هم که بماند...
سلام دوستان برای این که بچه یه بنده خدایی سالم و صالح به دنیا بیاد لطفا یه صلوات بفرستید حالش خوب نیست 😔 ممنونم
✍🏻💎
❤️بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.
این متن آرامش خوبی به آدم میده❤️
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐسی رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ
قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد ، راحت می پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه روز می زديم و كلی باهاش می خنديديم ...
اين روز ها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم ...
قديما از هر فرصتی استفاده می كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت پستال و چه حضوری ...
اين روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، ارتباط با هم نداريم
قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی ...
اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری
حیف قديما توی قديما موند.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii