eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
623 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ ، حفظ دین و مذهب است شیوه (س) و درس (س) است حفظ نص قرآن مجید قفل جنت را بود تنها کلید.. @dokhtaranchadorii
💙°• مثلِ یڪ دُرّ گِرانى بين دستاݩ صدفツ راسٺ میگویݩد عربها↷ "چادُر" تو جادُر" اسٺ•❥ ✌️ @dokhtaranchadorii
🌸🍃 دخترها شهید نمیشوند آری اما شهید پرور میشوند خواهر تو مانده ای که دفاع کنی... از آنچه که شهدا برایش خون دادن دفاع کنی از حجابت #حجاب_وصیت_شهدا #زنان_مجاهد #دختران_انقلابی @dokhtaranchadorii
. ⭕️معنی شستشوی مغزی از نظر مصی علینژاد! . . #مسیح_علینژاد #بیشعوری #وطن_فروش @dokhtaranchadorii
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این کلیپ ظاهرا خیلیارو ،اعم از خودی ها و بیگانه ها سوزونده😁 ممنونم که کپشن رو مطالعه میکنید 👇👇
♥️دختران حاج قاسم♥️
🔴 این کلیپ ظاهرا خیلیارو ،اعم از خودی ها و بیگانه ها سوزونده😁 ممنونم که کپشن رو مطالعه میکنید 👇👇
بهانه جوها كه هميشه دنبال بهانه اند میگن كه چرا اينا دارن با عمامه بيل ميزنن چرا ريا ميكنيد راست ميگيد عمامه برداريد ميدونيد چرا؟؟؟ چون چهل سال ورد زبونتون اينه اخوندا كجان؟؟؟ چرا كار نميكنن چرا خبري ازشون نيست چرا دستاشون لطيفه . چيه حالا كه اومدن ميگن ما كجاييم داريم كار ميكنيم فقط حرف نميزنيم عصباني شديد ريا ريا ميكنيد؟ چيه اگه يه سليبريتي بره يه فروشگاه خريد كنه براي زلزله زده ها و سيل زده ها ٢٠ تا دوربين و تدوين حرفه اي در خدمتشه تا خريداشو نشون بده كه مردم براش به به چه چه كنن؟؟؟ اون ريا نيست اين رياست؟؟؟ شماها اگه به اخوند جماعت اعتقاد نداريد چرا نقششونو بازي ميكنيد تا پول بگيريد اگر به چادر اعتقاد نداريد چرا چادر سر ميكنيد تا پول بگيريد؟؟؟ شما چرا منافقيد پس؟؟؟ . اصلا چرا اين ايرانِ پر از يأس و نااميدي را رها نميكنيد و به كشور امال ارزوهاتون نمي رويد؟؟؟ حتما ميگوييد اينجا كشورمان است كجا برويم . اگر نميرويد حداقل به عقيده ي اكثريت مردم ايران احترام بگذاريد به دينشون به ادابشون به فرهنگشون . تا به حال شما حرف زديد ما شنيديم سكوت كرديم تحمل كرديم از اين به بعد رسانه دست ماست شما مجبور به شنيدن سخنان ما هستيد تامام✋ @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🔴 این کلیپ ظاهرا خیلیارو ،اعم از خودی ها و بیگانه ها سوزونده😁 ممنونم که کپشن رو مطالعه میکنید 👇👇
جماعتی که خودشان عاشق دیده شدن هستند و ده ها میلیارد از بیت المال بخاطر چند دقیقه بازی در یک فیلم به جیب زده اند، ایراد می‌گیرند که چرا روحانیون و جهادگران، بدون عمامه و لباس نظامی بیل نمی‌زنند؛ کاش بجای غر زدن، ایراد گرفتن، تهمت زدن، طلبکار شدن و توئیت زدن از زیر پتو (که هرکسی میتواند)، خودشان دست به بیل میشدند و به کمک سیل زدگان لرستان و خوزستان می‌شتافتند!! #سلبریتی_وقیح #کافر_همه_را_به_کیش_خود_پندارد #پرویز_پرستویی @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
‌ 💚🍃‌ آقـــــا جـــــان ❣ اگر حجاب ظهورت وجود پست من است😔 دعا نما که بمیرم چرا نمیایے !!!😭😭 مولاے من ...❣ دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم ...😩 اما نشد ...😔 خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ "منم "....😥😭😭 خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم ... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست !!!😔 خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ " دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...😭😭😭 قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت "مظلومیت " شما قابل اندازه گیرے نیست ...😔 😔 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ____________________ @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مهدے_جانم این جمعہ هم نیامدے😭 پرونده ام سیاه تر ازقبل است⛔️ ودلم اما تنگ ترازهمیشه💞 ڪاش بـه احترامٺ گناه نمیڪردم 😔 چشم گریانٺ چنین دلگیر ڪرده جمعہ مان را .... 🌄 #غروب_دلتنگے💔 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_پنجاه‌و‌دوم 📚 پیرمرد خوش مشرب میخندد و میگوید: مگه چند وقت گذشته که یادم بره؟ آی
📚 زهرا لبخندی به لب می آورد و ابوذر اینبار میگوید: دارم فکر میکنم آخرین باری که من و شما باهم حرف زدیم کی بود؟ زهرا آرام میگوید: برای هماهنگی سالن آمفی تاتر بود همون مراسمی که انجمن ما و شما مشترکا برگذار کرده بود _بله دقیقا همونه ما شاءالله حافظه خوبی دارید! زهرا به همان لبخند بسنده میکند و هیچ نمیگوید گویا خود ابوذر باید مدیریت این مکالمه را به دست میگرفت به نظرش رسید این دختر چقدر محجوب است این بار محکم تر گفت:خب خانم صادقی من اینجا هستم تا از شما بخوام بقیه عمرتون رو کنار من بگذرونید و همسر من باشید و خب این شاید مهم ترین تصمیم زندگی ما باشه شما سوالی از من ندارید؟ زهرا به سختی آب دهنش را قورت داد واقعیتش این بود که یک دنیا سوال در ذهنش بود اما کلمات را گم کرده بود و توان چینششان را کنار هم نداشت! این سعی برای خونسرد بودن به کل انرژی و تمرکزش را گرفته بود _خب راستش سوال که زیاد هست، اولیش همون سوالی که بابا پرسیدن..من پیشنهاد میکنم شما حرف بزنید و من در خلال همین صحبت ها ازتون سوال میپرسم! ابوذر با لبخندی شروع به حرف زدن کرد ، از سیر تا پیاز را گفت از خودش شخصیتش عیب ها و نقص ها و نقات مثبتی که بقیه میگفتند از ایدئولوژِی هایی که برای زهرا خیلی جالب بود...با همین اعتقادات که ابوذر میگفت بزرگ شده بود اما به نابی فکر ابوذر نبود! و زهرا فکر میکرد ۲۳ سال سن زود نیست برای اینقدر بزرگ بودن و چه راه دور و درازی بود رسیدن به ایدآل های این مرد پ...گفته بود هم پا میخواهد پ...همپای این مرد بودن آن هم با این قدمهای بلند سخت بود ، نبود؟ ولی می ارزید...لذت اینکه کنار ابوذر عاشقی کنی می ارزید به تمام این سختی ها...معنویات و مادیات...چقدر زیبا از آن تعریف میکرد و چقدر تعادل میان این دو را زیبا ایجاد کرده بود! و خب زهرا مضاف بر تمام علاقه ای که به این مرد داشت باید عاقلانه جلو میرفت...چقدر ممنون صداقت مرد روبه رویش بود که آب پاکی را ریخته بود روی دستش...حالا زهرا بود و انتخابش ، اینکه کنار بیاید زندگی کنار این مرد سختی های خاص خودش را دارد! ** آیه نگاهی به ساعت انداخت و کلافه تکه ای از موزهای حلقه شده را در دهان سامره گذاشت...عقیله و پریناز با صدیقه خانم مادر زهرا گرم گفتگو بودند و بابامحمد و حاج صادق هم از هر دری سخن میگفتند ، حرصش در آمده بود که در آن جمع هرکسی مشغول کاری بودند و او بیکار ثانیه میشمرد! امیرعلی در آغوش نورا بی تابی میکرد و عباس با نگرانی به پسرکش نگاه میکرد...بلند شد و به نورا گفت: بده به من اگه اذیتت میکنه. نورا کلافه از جایش بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود و در همان حین میگوید: نمیخوادوتو بشین الان آروم میشه. سیاوش همسر نورا با اشاره سر میپرسد که چه شده و نورا آرام میگوید: هیچی! آیه که رفتار آنها را زیر نظر داشت طاقت نیاورد و از جایش بلند شد و باببخشیدی به آشپز خانه رفت....میدانست نورا کلافه شده و نمیتواند خوب بچه را آرام کند! حدسش درست بود نورا بی حوصله کودک با مزه را تکان میداد و مدام میگفت: خسته نشدی غر غرو؟؟ آبرو برامون نذاشتی کولی باشی! آیه از این لحن به خنده می افتد و میگوید: کمکی از دست من بر میاد؟ نورا سمت صدا بر میگردد و با دیدن آیه لبخند خسته ای میزند و میگوید:ممنونم عزیزم..نه این آقا پسر عادتشه از بس که لوسه داره دندون در میاره اینجوری میکنه! آیه نزدیک تر شد و گفت: الهی بمیرم خیلی درد میکشه...حتما تبم داره!📚 @dokhtaranchadorii