❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #هفدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ پیوند الهی (راوی: رضا هادی)
💥 عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه میآمد. وقتي وارد کوچه شد برای یک لحظه، نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. اینبار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلاموعلیککردن و دست دادن. پسر ترسیده بود. اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: «ببین! تو کوچه و محلهی ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات رو کامل میشناسم. تو اگه واقعاً این دختر رو میخوای، من با پدرت صحبت میکنم که...»
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: «نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و...»
ابراهیم گفت: «نه! منظورم رو نفهميدي. ببین! پدرت خونهی بزرگی داره، تو هم که تو مغازهی او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟»
جوان که سرش رو پائین انداخته بود، خیلی خجالت زده گفت: «بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.» ابراهیم جواب داد: «پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی وخوبیه». جوان هم گفت: «نمیدونم چی بگم، هر چی شما بگی» بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم رو تأیید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهاش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: «حاجی! اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده!؟» حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: «نه!»
فرداي آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار برمیگشت شب بود. آخرکوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت؛ بهخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا میدانند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🍃🌹🍃 پایان قسمت هفدهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
@dokhtaranchadorii
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
💢امام صادق به نقل از پدر بزرگوارش فرمود :
✍پيامبر خدا (ص) فرمود
اگر آدمى گناه را پنهانى انجام دهد، جز به گنهكار زيان نمى زند، ولى اگر آشكارا انجامش دهد و كسى به او اعتراض نكند، زيانش به همگان مى رسد
امام صادق عليه السلام فرمود:
علّتش اين است كه او با گناه آشكار خود، دين خدا را خوار مى كند و دشمنان خدا از او سرمشق مى گيرند.
📚بحار الأنوار
✨شهادت امام صادق (ع) تسلیت باد✨
@dokhtaranchadorii
ســـــێـــــدرضـــــا نـــــریـــــمـــــانـــــے4_5812092239077182663.mp3
زمان:
حجم:
4.12M
🎧 |سبڪ↜ #زمینه ]
🔗|مناسبتے: #شهادت_امام_صادق
🎼 یه پیرمرد افتاد،جوونا دارن میخندن
مداح: [ #سیدرضا_نریمانی ]
۞«پیشنهاد ویژه دانلود»۞
@dokhtaranchadorii
#چادرانه❤️
باور کن حتی خــاک چــادرت هم
مقدس است
آری با توأم مدافع چــادر حضرت
زهــرا(س)
این بار که خواستی چــادرت را
سرت کنی در دلت بگو :
اکنون مدافع چــادر حضرت
•|💛زهــرا هستم قربة الی الله💛|•
@dokhtaranchadorii
چــاڋراݩہ•{♡}•
دختر باید جورۍ لباس بپوشد
ڪه در مقابل هر نگاه نامناسبۍ
یڪ سپر محافظۍداشته باشد...
خواهرم
لباس پوشیدن تو نشانهٔ این است
ڪه⇩⇩
⇦آیا همه لیاقت دیدن تو را
دارند!؟
همه میتوانند هر جورۍ ڪه
بخواهند نگاهت ڪنند؟
خواهرم
تووقتۍچادر دارۍنشانهٔ این
است ڪه ⇩⇩
⇦من به هر ڪسۍاجازه دیدن
الماس وجودم را نمیدهم
من دختر حضرت زهرا(س)هستم
و دخترحضرت زهرا بودن همچون
ملڪه ها ارزشی دارد ڪه تو
نمیتوانۍ به آن دسترسۍ داشتہ
باشۍو من باچادرم یعنۍملڪه👸...
#چادرم_ارثیه_حضرت_زهرا
@dokhtaranchadorii
اگه افتخارشما اینه ڪه طرف یه
تیڪه پارچه رو زده رو چوب و
ده دقیقه وایساده،
باید بگم ڪه افتخار ما اینه اون
موقع ڪه بعداز گرفتن خرمشهر
بعثی هاجنازه یه دخترایرانی
برهنه رو زدن روۍ تیرڪ سه نفر
شهید شدن تا تونستن پیڪر اون
دختر رو بیارن و خاک کنن.
#شرافت و #غیرت چیزیه که شماها عاجزیداز درڪش
نوشته ی خانم "مطهره"
حسین قدیری
@dokhtaranchadorii
.
|•♥️ #زندگی_بهسبکشهدا
تقریباً همه حقوقش راخریدکرداز
برنجوگوشتتاصابون و...بعدباهم رفتیمسمتمجیدیه ابراهیم وارد
کوچه شدودربخانه ای رازد. پیره زنیکهحجابدرستینداشت درراباز
کرد یک صلیب همگردنش بود.
خیلیتعجب کردم در، راه گفتم :
|+داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!
_گفت: آره طور مگه؟
با عصبانیت موتورم رانگه داشتم وگفتم:
+بابااینهمهفقیرمسلمونهستاونوقت
تورفتی سراغ مسیحیا؟!!
_گفت: مسلموناروکسی هست کمک کنه
کمیته امدادهم که راه افتاده اما این بنده
های خدا کسی روندارنمابایدبهشون
کمککنیم تادلشون به امام وانقلاب گرم بشه:)
#شهیدابراهیمهادی
@dokhtaranchadorii