به #نماز_اول_وقت، گوش کردن به روضه اهلبیت، خوشاخلاقی، احترام به پدر و مادر تأکید داشت☝️، همچنین عقیده داشت در منزل باید راجع به موضوعاتی مانند دین، انقلاب و سیاست روز صحبت شود. عاشق ولایت فقیه بود♥️ میگفت اگر در منزل بحث سیاسی شود فرزندان با انقلاب و امامشان و زندگی اهلبیت و اینکه چه بر سر آل الله آمد مطلع و آگاه میشوند👌. اشعار حافظ شیرازی و فیض کاشانی را میخواند و به #نماز_شب اهمیت میداد. چندسال بهعنوان راوی به مناطق جنوب اعزام شد، عاشق خواندن و مطالعه زندگی و خاطرههای شهدا بود...🍃
#شهید_مدافع_حرم
ابراهیم عشریه🌹 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند🎤
فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است.
می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته.
آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی😞! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی😭! اگه نخره آبروت میره."
داداش حالا که ارباب تو رو خرید و ما جاموندیم، یه کاری کن آقا مارو هم بخره...💔💔
امشب #شب_جمعه که میری پیش ارباب سفارش مارو هم بکن..
بگو آقا ما رو بخره..😔
رزق و اشک محرممون رو بده..😭
#شهید_مدافع_حرم
محمد حسین محمدخانی🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#شهیدانه
دیروز از هرچه بود گذشتیم
امروز از هرچه بودیم گذشتیم
آنجا پشت خــــاکریز بودیم
و اینجا درپناه میز ...
دیروز دنبال گـمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد
آنجا بردرب اتاقمان مینوشتیم
یاحسین فرماندهی ازان توست
الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید
آنجا لباس ها یکجور و خاکی بود
ولی حالا همه کتشلواری شدهاند
و روی آن مهر یقهآخوندی زده اند
آنجا با اینجا خیلی فرق داشت
خیلی ...
الهی !
نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
آزادمان کن تا اســـیر نگردیم
#وصیتنامهسردارشهیدشوشتری
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✅ #همسری_همسنگر
🌸به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه در مراسم خواستگاری همسنگر خواسته چه بوده است؟
🌸 گفت : جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام میدهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند.
🌸 از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه قرآن حفظ کند.الان فاطمه حافظ چهار جزء شده
#قهرمان_من ؛ #شهید_مصطفی_صدرزاده
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#صله_نوکری_حضرت_زهرا(س)
🌸 شبی تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو سمت گناه هم نرن... اینجا خیلی سخت می گیرن...!
🌸 بابت مداحی هیچ صلهایی دریافت نمی کرد میگفت صله من رو باید خود آقا بدهد ...
🌸 اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود، شب شهادت حضرت زهرا (س) ، رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت: 15سال #نوکری کردم،یک شبش را قبول کن و امشب #سند_شهادتم را امضا کن.
🌸 فردایش در عملیات انتحاری که درنزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش 40 ترکش خورد و شهید شد
🌸 آخر وصیتنامه اش نوشته بود: وعدۂ ما بهشت... بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہالسلام"
🌷طلبه، بسیجی، ذاکر اهل بیت(ع)، خادم شهدا ...
#قهرمان_من ؛ شهید مدافع حرم #شهید_حجت_اسدی
شب جمعه 💐#یاد_شهدا_با_صلوات 💐
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
4_5875043961281709855.mp3
5.5M
✅ #ابراهیم_اگر_می_بود ...
🌸 ابراهیم اگر می بود... شاید زنگ زورخانه ها ...
🌸 ابراهیم اگر می بود... شاید معلمی ...
🌸 ابراهیم اگر می بود... شاید جانها ...
🌺 یک لبخند ابراهیم کافی بود تا ...
#پادکست_صوتی #ابراهیم_اگر_می_بود به روایت عاشقی از خیل دوستان #گمنام آقا ابراهیم
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
تصویر شهیدی که داخل اتاق رهبر است‼️
آقا فرمودن: تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم♥️.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم فرزندش گفت که برود و آن عکس را بیاورد🚶♂️دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: «حتما باید شما اون عکس رو ببینید👌.» کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند. عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد🌸. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم🌹.» ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم. چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود✨ و ...به آقا گفتم:«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.» آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست⁉️ که حرف حسین بهزاد را گفتم: این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود☝️. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»💔
#شهید_هادی_ثناییمقدم
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
.
🔹عنوان: #ماه_در_آینه
🔹به کوشش: #رضا_مصطفوی/ #حسن_ابراهیم_زاده
🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔹تعداد صفحات: 272 صفحه
.
📚ماه در آینه؛ نگاهی به سیره و سلوک فردی و اجتماعی رهبر معظم انقلاب
شاید به جرأت بتوان گفت این کتاب یکی از بهترین، جذاب ترین و جوان پسندترین آثاری است که در خصوص زندگی مقام معظّم رهبری نگارش شده. از این حیث که در آن به ذکر وقایعی ناب و کمتر شنیده شده در خصوص زندگی فردی و اجتماعی ایشان پرداخته است.
این کتاب به رغم حجم نسبتاً ناچیزش از حیث تنوع کم نظیر است. برخی از موضوعاتی که در کتاب به شکل بدیع به آن پرداخته شده عبارتند از: نظر امام (ره) در خصوص آقای خامنه ای (حفظه الله) و رهبری ایشان؛ مقام معظّم رهبری از منظر بزرگان؛ عملکرد حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) در دوران دفاع مقدس، زندگی شخصی و ساده زیستی ایشان؛ ارتباط ایشان با اقشار مختلف جامعه؛ کتاب ها دوستان تنهایی رهبری؛ نظر سیاست مداران بزرگ جهان در خصوص رهبری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
روزی آقا به بیت حضرت ایت الله العظمی بهاء الدینی می روند. اقای بهاءالدینی می فرمایند: خورشید لحظه ای تابید و رفت.
زمانی برای امضای قائم مقامی رهبری خدمت آیت الله بهاءالدینی می رسند ایشان امضاء نمی کنند.هر چه از فرستادگان اقای منتظری اصرار از ایشان انکار تا انجا که خود اقای منتظری خدمت ایشان می رسد و تمام کتاب هایی را که درباره ی ولایت فقیه نوشته است جلوی روی اقای آقای بهاءالدینی می چیند. ایت الله بهاء الدینی تمام کتاب ها را جمع می کنند و می گویند: ولایت فقیه نوشتنی نیست فهمیدنی است.بعد که از ایشان می پرسند:اقا چرا ایشان را تایید نکردید مگر کس دیگری هم می تواند؟ می فرمایند نظر ما سید علی خامنه ای است. اقای بهاء الدینی فرموده است: هیچ کس حاج اقا روح الله نمی شود، ولی اقا سید علی خامنه ای حقیقت ولایت فقیه هستند و رهبر.
از همه به امام نزدیک تر است. کسی که به او امیدواریم اقای خامنه ای است. شما از ما قبول نمی کنید ولی این دید ماست. نزد ما محرز است که اقای سید علی خامنه ای رهبر اینده هستند.
.
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
💌 #من_یک_دخترم
به خانه که میرسید،
به چهرهی دخترش که نگاه میکرد،
انگار تمام غمهای دنیا
از قلبش بیرون میرفت ... 💫
.
تا پیش از این،
کسی دختر را، #ریحانه
_ یعنی گل خوشبو_ صدا نکرده بود 🌸
.
و کسی
به پدران نگفته بود
دختر، #برکت خانهاست و خدا
یار و همراه مردیست که دختر دارد ...
.
یاران یاد گرفته بودند
وقتی از بازار هدیهای میخرند
اول آن را به دخترشان و بعد به پسران بدهند 🍏
.
و از ایشان شنیدهبودند
« #خدا به دختران مهربانتر است؛
در خانهای که دختران زندگی میکنند
فرشتهها رفت و آمد دارند » 🕊
.
آری، انگار نه فقط #پیامبر (ص)،
حتی
خدا هم
یک طور دیگر،
دخترها را دوست دارد ... 💚💜💚
.
❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
سلام بر #شهید_غیرت...💗
🌷🌷🌷این کانال درباره جوان 19ساله ای که در حین بازگشت از هیئت به واسطه ی نجات دختری که مورد آزار عده ای اراذل قرارگرفته بود مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و از ناحیه ی گردن موجب زخمی عمیق میشود شهید علی خلیلی دیگر زندگی ای عادی نداشت و پس از تحمل 2سال درد و رنج جسمانی دعوت حق را لبیک گفت...🌷🌷🌷
این کانال شامل خیلی چیزای باحال هست:
❣️معرفی #شهید_علی_خلیلی🌹💓
❣️کلیپ های جذاب 🎥🎞
❣️معرفی کتاب های بامحتوا 📚📖📘
❣️عکس پروفایل📱📷
❣️دلنوشته های شهدایی 💌
❣️معرفی شهدا 🌷
❣️مداحی های شهدایی 🗣🎵🎶
❣️خاطرات شهدا 🌹
❣️بریده هایی از سخنان حضرت آقا 💖
و خیلی پست های خوشگل دیگه...
مدیر این کانال خود شهید علی خلیلی هستن و حضرت مادر «س» بر این کانال فرمانروانیی می کنه...
یا زهرا بگو و وارد کانال بشو
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
*** @shahidegheirat ***
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹#اللهم عجل لولیک الفرج🌹
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@dokhtaranchadorii
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
من
حجاب
را
دوست
دارم
#پروفایل_طور 😍
#دخترونه ☺️❤️
#حجاب
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@dokhtaranchadorii
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #شانزدهم نامه های بی شاید ... - با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم ه
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هفدهم
چشم ها را باید بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی🌷
🌸🍃
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هجدهم
عزت از آن خداست ...
دفتر رو در آوردم و دادم دستش ...
- آقا امانت تون ... صحیح و سالم ...
خنده اش گرفت ...
زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن ...
- مهران فضلی ... پایه چهارم الف ... سریع بیاد دفتر ...
با عجله ... پله ها رو دو تا یکی ... دو طبقه رو دویدم پایین ... رفتم دفتر ... مدیر باهام کار داشت ...
- ببین فضلی ... از هر پایه، 3 کلاس ... پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست ... یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است ... و کادر هم سرشون خیلی شلوغه ... تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست ... از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها ... از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی ...
کلید رو گذاشت روی میز ...
- هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده ... مواظب باش برگه هم اسراف نشه ... بیت الماله ...
از دفتر اومدم بیرون ... مات و مبهوت به کلید نگاه می کردم... باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن ...
همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم ... اون روز که به خاطر خدا ... برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر ...
و خدا نگذاشت ... راحت اشتباهم رو جبران کنم ... در کنار تاوان گناهم ... یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت ... و اون چند روز ... بار هر دوش رو به دوش کشیدم ...
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...
ان الله ... تعز من تشاء ... و تذل من تشاء ...
خدا به هر که بخواهد ... عزت عطا می کند ...
🌷نويسنده: شهیدسيدطاها ايمانی🌷
🍃🌸
@dokhtaranchadorii