| #اینصاحبنا |
عزیزی میگفت :
ھروقت احساس کردید
از امامزمان"عج" دور شدید
ودلتون واسه آقا تنگ نیست
این دعاۍکوچیک رو بخونید
به خصوص توی قنوتهاتون
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"
ــــــــــــــــــ💛🌱ـــــــــــــــــ
#اللهمعجلالولیکالفرج
@dokhtaranchadory
#بیوگرافیشیطانملعون😈🔖
بچه ها
شیطون از لذت بردن ما ادما متنفره..
حقم داره...کی از لذت بردنه کسی که ازش بدش میاد خوشش میاد؟😄
و از طرفی ما ادما شدیدا لذت طلب هستیم و شیطون نمیتونه کاری کنه لذت نبریم
ولی خب میتونه یکاری کنه که خیلی کم لذت ببریم🤕💔
ببین...
شیطون مدام فکر میکنه چیکار کنه که تو کمتر لذت ببری
چون زیاد لذت بردنت واقعا عصابشو بهم میریزه
مثلا اگه بخواد یکاری کنه از زندگی مشترکت کمتر لذت ببری بهت میگه برو روابط حرام داشته باش برو فلان فیلم رو ببین به فلان چیز فکر کن و...
و لعنتی جوریم حرف میزنه که تو فک کنی داری سود میکنی
جوری حرف میزنه که تو فکر کنی کسایی که اینکارو نمیکنن دارن کمتر لذت میبرن...
میبینی؟
ملعون خیلی خوب کارشو بلده...نمیگه گناه باطنش کثیفه...نمیگه به جسم و روحت ضربه میزنه...نمیگه ایندتو خراب میکنه
فقط میگه برو انجامش بده تا لذت ببری
ولی خب حتی یه مرغ پخته هم میفهمه اگه اون عمل یه لذته درست و حسابی داشت که شیطون هیچوقت نمیگفت برو سمتش...اصلا همینکه دشمن خونیت داره میگه برو سمتش نشون میده چقدر اون لذت کثیف و داغونه
بد میگم؟
کلا این نکته رو یادت باشه:
شیطون میگه گناه کن چون میخواد کم لذت ببری
خدا میگه گناه نکن
چون نمیییییخواد کم لذت ببری
#حدیث_روز ❄️
امام علی علیه السلام :
وَليَكُن نَظَرُك في عِمارَةِ الأرضِ أبلَغَ مِن نَظَرِكَ في استِجلابِ الخَراجِ لأِنَّ ذلِكَ لايُدرَكُ إلاّ بِالعِمارَةِ ؛
بايد توجّه تو به آباد كردن زمين بيش از توجّه به گرفتن ماليات باشد ؛ زيرا ماليات جز در نتيجه آبادانى فراهم نمى آيد .
@dokhtaranchadory
#چادرانه🌙🍃
.
.
امروزه عکسهایی
بیشتر لایک میخورد👌
که ...
چهره شان پراز آرایشها.
ولباسهایشان کوتاست.😱
اماتو غصه نخور😍
که چادرت را خدا وحضرت تایید میکند😌
.
.
@dokhtaranchadory
#چادࢪانہ
اصالت زن مسلمان عفت اوست که حجاب مهمترین رکن آن است .∞
و برترین حجاب "چادࢪ" است .
@dokhtaranchadory
#رهبرانه {🌸🍃}
کوه است و دلش
به وسعت دامنه ایست
سیمای امام عشق
را آینه ای ست
این مرد که نور
از نفسش می بارد
سید علی
حسینی خامنه ای ست ...
@dokhtaranchadory
May 11
「دخٺࢪانـɴᴏʀᴀـ✿」
#رمان_جانم_میرود قسمت پانزدهم با این ڪارش مهیا جیغی زد پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها شهاب می
#رمان_جانم_میرود
قسمت شانزدهم
در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است
نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تکانش داد
ــــ آقا
ـــ شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو
جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد
ـــ کمک کمک یکی بهم کمک کنه
ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند می زد
از جای خود بلند شد و سر گردان دور خودش می چرخید
با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید
تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت
ـــ الو بفرمایید
ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ
ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سواالتم جواب بدید
ـــ باشه
ـــ اول ادرسو بدید
ـــ نبضش میزنه
ـــ آره ولی خیلی کند
ـــ خونش بند اومده یا نه
ـــ نه خونش بند نیومده
ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی
ـــ خب یگه چیکار کنم
ـــ فقط همینـــ
مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد
نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند
ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده
دستمال را روی زخمش گذاشت از استرش دستانش می لرزیدند
محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد
مهیا نفس راحتی کشید
تا خواست از او بپرسد حالش خوب است
شهاب چشمانش را بست
ــــ اه لعنتی
با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد
دو نفر با بالنکارد به طرفشان دویدند باالی سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کناری
ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید...
کپی حرام⛔️
@dokhtaranchadory
#رمان_جانم_میرود
قسمت هفدهم
در سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان آمده بودند و شهاب را به اتاق عمل
برده بودند
با صدای گریه ی زنی سرش را بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس
زد که خانواده ی شهاب راخبر کردند
با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل،
مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق امدند مریم با دیدن مهیا آن هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمت
او آمد
ـــ ت تو اینجا چیکار میکنی
مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هایش بر روی گونه هایش ریخت
ـــ همش تقصیر من بود
مادر و پدر شهاب به سمت دخترشان امد
ـــ همش تقصیر من بود
مریم دست های مهیا رو گرفت
ـــ تو میدونی شهاب چش شده ?? حرف بزن
جواب مریم جز گریه های مهیا نبود
مادر شهاب به سمتش امد
ـــ دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره
پدر شهاب جلو امد
ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست
مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جای گرفت
مهیا با گریه همه چیزرا تعریف کرد
نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بود گفت
ـــ باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه
مریم دستانش را فشار داد
ـــ میدونم عزیزم میدونم
در اتاق عمل باز شد
همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند...
@dokhtaranchadory
کپی حرام⛔️
#رمان_جانم_میرود
قسمت هجدهم
مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید
ــــ آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟
ــــ نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی هست خداروشکرخطر رفع شد
مادر شهاب اشک هایش را پاک کرد
ــــ میتونم پسرمو ببینم
ـــ اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون
مریم تشکری کرد
مهیا نفس آسوده ای کشید رو صندلی نشست
مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود
سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محکم فشار می داد
با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش،
سرش را باال گرفت
نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان را گرفت تشکری کرد و آن را به دهانش نزدیک
کرد
ـــ حالت خوبه عزیزم
ــــ نه اصال خوب نیستم
مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا االن به هوش نیامده اما باید کسی به مهیا که
شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد
ـــ من حتی اسمتم نمیدونم
ـــ مهیا
ـــ چه اسم قشنگی
مهیا بی رمق لبخندی زد
ـــ نگا مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد
اصال ببینم خونوادت میدونن که اینجایی
مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد
ـــ ای وای میدونی االن ساعت چنده االن حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم
گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت
و شماره مادرش را تایپ کرده
مریم دکمه تماس را فشار داد و از جایش بلند شود و شروع کرد صحبت کردن با تلفن.
اتاق عمل باز شد
و تختی که شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد
تخت از کنارمهیا رد شد مهیاچشمانش را محکم بست نمی خواست چیزی ببیند
کرد و پسرش را صدا می کرد...
چشمانش را باز کرد مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد .....
کپی حرام⛔️
@dokhtaranchadory
نـِمیخواهـَمبـِرَنجـٰانـَمدلـَترابۍسـَبـَبامـّٰا…
چـِگونہمـَرگیـِکمـٰادَر،چـِهـلتـَنمـُتـَّهـَمدارَد؟!
#زهرا💔
【👁🗨📓】
︰
°خیلـے ها مـے پرسن:
°"ڪے گفته
° محجبه ها فرشتهاند؟!🧐
°امیرالمومنینـ♥️
° علـے علیه السلام :💎
(◄ همانا عفیف و پاکدامنـــ،
فرشتهاےازفرشتههاست🥰)
︰
#چـادرانــھ
------------•☕️❤️•--------------
「🌿🌸」
- چـونحجـابدآری...¦••
هـروقـتدلـتگرفـتباطعنـہهـا...🙃💔¦••
قـرآنروبـازڪن.. ¦••
وسـورهمطـففیـنرونـگاهڪن...🌱¦••
آنـانڪهآنروزبـهتـومۍخندنـدفردا
گـریانـندوتـوخنـدان...🙂❤️¦
#چآدرانه
مےگفٺ:
وقٺے شهید میشے کہ
رُفَقاے شهیدٺ
بیشٺر از
رُفَقاے عادیٺ باشنـ
[رُفقاے عادے یعنے
مثل خودمون تو ڪُما باشن
فقط نبض دارنـ و دیگر هیچ]♡
#شهیدانه
شهید گمنام سݪام
سݪام اے ڪبوتر خونین بدن🕊
سلام اے لالہ گݪگون ڪفن
#شہید_گمنآم
------------•☕️❤️•--------------
هدایت شده از 「دخٺࢪانـɴᴏʀᴀـ✿」
❀ پایان فعالیٺ ها 🌸...
❀دعای فرج یادتون نرھ🌸...
❀ایه الکرسی برای حفظ جانتان🌸...
❀وضو قبل خواب یادتون نره🌸...
❀نماز شب حتما بخونید🌸...
❀خوندن چند سوره کوچیک🌸...
❀دعا برای حفظ جان همه و نگه داری🌸...
❀وطنمون و ظهور اقا🌸...
شبتون مهدوییـ🌸
عشقتون زهراییـ🌸
دمتون حیدریـ🌸
نفستون مولاییـ🌸
توی دل شب اگه لحظاتی نصیبتون شد که با خدای خودتون حرف بزنید دعا برای فرج اقامون فراموشتون نشهـ🌸
ممنون از صبوࢪیتوݧ ࢪفقا
بمونید برامون🌸
شبتون به زیبایے اسماݧ🌙
خدا مهربان پشٺ و پناهتوݩ💫
به رسم هر شب دختران چادری مولامونو ارزو میکنیم 🍭
تا فردا خدانگهدار 🌸
🌼🌻🌼به رسم هر روز
💙ختم 👈دعای فرج و سلامتی امام زمان عج الله
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜️الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜️
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜️"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ 🍃ارْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜️
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
-#اللهمعجلولیکالفرج
-
مھدۍجـٰان . .
بیراهہمۍرومتومراسربہراهڪن
دوریتوستعـٰاشقبیچـٰارگۍخـلق . .!
@dokhtaranchadory
#چآدرانہ
|•🌸🌿 •|
دلتنگِکزکردنروفرشآیِحرمِرضوی . .
ودردُدلباامامرضا؏:)💔
✿↷🍀˘˘
@dokhtaranchadory