#رهبرانه🕊
#شھیدانھ
دوستشمیگفت:
صیاددرقنوتشهیچچیزیبرایِ
خودشنمیخواست
بارهاشنیدمکهمیگفت:
"اللّهُمَّأحفِظقائدناالخامنـهای"
بلندهممیگفت،ازتهِدل...؛)❤️
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
*قسمت ۱۸*
نگاه به چهره ی مردم کرد رسول خدا!
دوستشان داشت!
محبتش فراتر از محبت یک مادر به بچه ی شیرخوار بود.
نگاه به علی کرد.
او هم همین طور بود؛
مقابل مردم، خاکی و متواضع... مقابل سختیها، مقاوم و ایستاده... مقابل نامردیها، با گذشت و چشم بسته... با فقرا، همنشین، با بچهها هم بازی. با جوانها، همراه. با پیرها، همدل...
فرمود:
_من و علی پدران این امتیم!
🌀
من فرزند علیام!
ساکن خانه ای که مادرم فاطمه است.
خانهی ما تنها خانهای در دنیاست که خدا گفته در آن به مسجد باز باشد.
چون ملائک به آن رفت و آمد میکنند. چون درش در علم است.
حتی جبرئیل پس از پیامبر هم میآمد اینجا. چون سورهی هل *هل اتی* برایش نازل شد. چون فقیر و یتیم و اسیر، درش را میزنند...
پدرم، علی است.
من، فرزند علی هستم! خوشحالم که شیعهام! که ساکن خانهات هستم...
هر چند در خانهات را آتش زدند، مادرم را... بیحرمتی ها...
من فرزند توام! منتظر میمانم.
ظهور نزدیک است...
دلت آرام میگیرد پدر...
#پدر
✍🏻نرجس شکوریان فرد
*قسمت ۱۷*
چشمانش درد گرفته بود.
اگر در میدان نبرد نبود، غصه نداشت.
خانه میماند و فاطمه پرستاری میکرد.
اما حالا صدای هیاهوی نبرد را میشنید خبرها را مدام میگرفت.
هر دو چشمانش از درد باز نمیشد. حتی نمیتوانست مقابلش را ببیند.
لشکر اسلام آمده بود برای جنگ با یهودیهایی که قراردادها و پیمانها را شکسته بودند.
توطئعه کرده بودند علیه مسلمین.
شنید که روز اول ابوبکر فرمانده عملیات شد، اما جنگ پیروز نداشت و مسلمانان برگشته بودند.
روز دوم هم عمر فرمانده شد اما باز رفتند و بینتیجه برگشتند.
کار بر سپاه محمد سخت شده بود و یاس افتاده بود بین لشکر.
محمدمصطفی رو به لشکریانش فرمود:
_فردا پرچم فرماندهی را به دست کسی میدهم که خدا و رسول او را دوست دارند، او هم خدا و پیامبرش را دوست دارد، خیبر به دست او فتح میشود.
صبح همه میخواستند او را ببینند.
نه اینکه نمیدانستند. پیامبر قبلا هم این جملات را بارها برای علی گفته بود، اما حالا علی بیمار بود. شاید...
صبح رسید. همه منتظر بودند؛ فرمود:
_علی کجاست؟
_چشمش درد میکند.
_بگویید بیاید.
با چشمان بسته آوردند خدمت رسول خدا.
همه نگاه میکردند...
سکوت بود و انتظار...
علی نشست. سرش را به دامن گرفت پیامبر...
پارچه از چشمانش باز کرد...
دستی به دهان برد و نمی از لب مبارک را کشید به چشمان علی. همراه با دستان پیامبر، درد خودش را کنار کشید.
چشم که باز کرد، مقابل چهره ی خواستنی محمدمصطفی بود.
_سلام بر تو ای حبیب خدا...
دستان معجزهگر ایشان را بوسید و دوباره شد همان سرباز جان بر کف.
درد که رفت، پرچم را آوردند، زره را، شمشیر را...
موقعیت را سنجید، نیروها را چید، طرح عملیات ریخت.
شب نشده در خیبر دست علی بود. همان در که چهل مرد زورمند میخواست تا باز شود، به دست علی کنده شده بود...
شب نشده، مرحب کشته شده بود، همو که پهلوان خیبریها بود و چندین مسلمان را کشته بود...
شب نشده امر خدا انجام شده بود.
🌀
*قول داده خداوند متعال: یاریاش کنی، یاریات میکند*.
اگر تمام دنیا مقابلت بایستند،
تو بلند شو برای یاری خدا،
سستی نکن، بهانه نیاور، تحمل کن سختیها و رنجها را،
حرفها و طعنهها را،
محرومیتها و نداریها را...
قول داده خدا... یاریات میکند.
نکند حرف امامت زمین بماند...
#پدر
✍🏻نرجس شکوریان فرد
.↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
شهید حمید سیاهکالی مرادی
شبتون فاطمے°•
عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ
مھࢪتون حسنے🌱•°
آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°`
یا زینب مدد...
نمازشب ، وضو و نماز اول وقت
یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا♡➣