#داستان_شب
#باور
روزی #خروسی بود که ازدواج💍 کرد و پس از مدتی صاحب #چندین جوجه ی زیبا شد آنها خانواده ای شاد و خوشبخت بودند جوجه ها فکر می کردند که پدرشان# نیرومندترین💪 موجود جهان است و همسر او نیز چنین نظری داشت .
جوجه ها دیده بودند که هر روز #صبح با آواز پدر خورشید🌝 طلوع می کند.و می پنداشتند بدون آواز پدر خورشید بر نخواهد آمد و می دانستند که بدون خورشید اتفاق #شومی خواهد افتاد .
روزی خروس مریض شد او #سرما خورد و نتوانست بانگ صبحگاهی خود را سر دهد , در نتیجه در# بستر افتاد و مرغ و جوجه ها پنداشتند که آن روز آخرین روز #حیات زمینیان است.
و ناامیدانه #منتظر بودند تا به چشم خود مشاهده کنند که بر سر دنیای بدون خورشید چه خواهد آمد. آن #روز صبح خورشید طبق معمول طلوع کرد و آنها از این که خورشید #بدون آواز🎶 خروس بیرون آمده #بسیار شگفت زده شدند.
اما کمی بعد فهمیدند که خورشید #بخاطر صدای خروس طلوع نمی کند
و این خروس است که به #شکرانه ی طلوع خورشید آواز سر می دهد .
🖌بد نیست بعضی وقت ها باورهایمان را مورد بازبینی قرار دهیم.
🌼🌿🌼🌿🌼
🌸این جا پایگاه #دختران_تراز است🌸
@dokhtarane_taraz