eitaa logo
دختران زهرایی
415 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
134 فایل
قرارگاه(حضرت زهرا سلام الله علیها) مسجد حیدریه ارتباط باما @HAFi313 @dokhtarane_zahrayi لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀صلی الله علیک یا اباعبدالله🥀 روز اول از چله پرفیــض و باعظمـت زیارت عاشــورا، هدیه به روح شهــید والامقام، نوید صفــری به نیت سلامتی و ظهــور مولا صاحب الزمان(عج) و حاجت روایی همه اعضای کانال پ. ن: عکسی کمتر دیده شده از شهیدعزیز نویدصفری شهیدآنلاین| چله همگانی زیارت عاشـورا هدیه به شهـیدنویدصفری https://eitaa.com/shahidonline
نماهنگ انقدر خستم.mp3
5.17M
انقدر خستم انگاری اندازه هزار نفر خستم منم از ناله و از چشمای تر خستم بس که میزنم روی سینه و سر خستم 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣ «لبیک یاحسین ع
الله اکبر! الله اکبر! صدای اذان صبح در کربلا میپیچد نماز جماعت به امامت امام برپا میشود بعد از نماز، امام در مورد شهادت صحبت میکند و توصیه به صبر میکند با اشاره امام، همه برمیخیزند امام نیروهایش را سه دسته میکند و در جناحین و قلب لشکر مستقر میکند زهیر فرمانده دسته راست حبیب فرمانده دسته چپ و خود امام فرمانده قلب لشکر میشود همه ی پروانه ها آماده اند تا جان را فدای شمع وجود حسین ع کنند امام پرچم لشکر را به دست برادر میدهد، او علمدار کربلا میشود امام فرمان میدهد، خندق هایی که دیشب در اطراف خیمه ها کنده اند و پر از هیزم کرده اند را آتش بزنند قسمت اول
نزدیک طلوع آفتاب است سوارکاری بسوی خیمه ها می آید شمشیر به همراه ندارد، فقط یک نامه آورده است جلو می آید و میگوید :《من نامه ای برای محمد بن بَشیر دارم، آیا شما او را می شناسید؟》 محمد بن بشیر در صف یاران امام ایستاده است و این پیک یکی از بستگان اوست، ابن بشیر جلو می آید و سلام میکند - نامه درمورد چیست؟ + فراموش کرده ای که پسرت به جنگ رفته بود؟ این نامه آمده و خبر داده اند پسرت اسیر شده، بیا با هم برویم برای آزادی او تلاش کنیم - من فرزندم را به خدا سپردم قسمت دوم
امام صحنه را میبیند ، نزد ابن بشیر می آید و میفرماید:《من بیعتم را از تو برداشتم، میتوانی برای آزادی فرزندت بروی》 چشمان محمد بن بشیر پر از اشک میشود و میگوید:《تو را رها نمیکنم و بروم، به خدا چنین کاری نمیکنم》 نامه رسان میداند ابن بشیر چقدر پسرش را دوست دارد، به همین دلیل این سخنان را متوجه نمی شود با تعجب و نا امیدی خداحافظی میکند و میدان را ترک میکند قسمت سوم
اوایل صبح عاشوراست و سپاه کوفه آماده جنگ میشود عمر سعد شمر را برای بررسی اوضاع به میدان میفرستد تا بتوانند از چهار طرف حمله کنند و کار امام را تمام کنند شمر که نزدیک خیمه ها میشود صحنه ای عجیب میبیند که تا دیروز ندیده بود اطراف خیمه ها خندق حفر شده و پر از آتش است، تنها یک مسیر باز است که آن هم اصحاب امام در سه دسته منظم ایستاده اند او میفهمد نقشه حمله از چهار طرف عملی نیست از شدت عصبانیت فریاد میزند: 《ای حسین! چرا زودتر از آتش جهنم به استقبال آتش رفته ای؟》 سخن شمر دل اصحاب را به درد می آورد ، مسلم بن عوسجه تیری در کمان میگذارد تا حلقوم این نامرد را نشانه گیرد ناگهان دست امام را روی شانه اش حس میکند: 《مسلم صبر کن، نمیخواهم آغازگر جنگ باشم》 قسمت چهارم
شمر باز میگردد و اوضاع را به عمرسعد گزارش میدهد عمرسعد نقشه را عوض میکند و طبل جنگ زده میشود عمرسعد فریاد میزند 《ای لشکر خدا! پیش بسوی بهشت!》، به فرمان عمرسعد ، لشکر کوفه حرکت میکند امام حسین حرکت میکند و جلوی سپاه کوفه می ایستد 《 ای مردم! سخن مرا بشنوید و شتاب نکنید》 نفس ها در سینه حبس میشود و کل میدان گوش شده اند تا بشنوند فرزند رسول الله چه میگوید 《آیا مرا میشناسید؟ آیا لحظه ای فکر کرده اید که خون چه کسی را میخواهید بریزید؟》 سکوت در میدان سایه افکنده، هیچ کس جواب نمیدهد قسمت پنجم
بعد از سخنرانی امام حسین ع ، عمر سعد نگاهی به کوفیان میکند، همه سرهایشان را پایین انداخته اند و از خود میپرسند : حسین چه گناهی کرده است؟ عمر سعد ابن حَوزَه را صدا میزند و چند دقیقه ای با هم صحبت میکنند ، احتمالا صحبت از وعده و وعید های همیشگی عمرسعد بوده، ابن حوزه سوار بر اسبش میشود و بسمت سپاه امام میرود :《حسین کجاست؟ با او سخن دارم》 اصحاب، امام را به او نشان میدهند همه منتظر صحبت او هستند، او چه خبری آورده است؟ قسمت هفتم
ابن حوزه فریاد میزند : 《ای حسین! تو را به آتش جهنم بشارت میدهم》 دل یاران امام بدرد می آید، سپاه کوفه بعد از این حرف هلهله میکنند امام سکوت میکند، فقط دستهایش را به سمت آسمان میبرد و با خدایش صحبت میکند ابن حوزه قهقهه مستانه سر میدهد ناگهان اسبش رم میکند، مهار آن از دستش خارج میشود و روی زمین می افتد ولی پایش در رکاب اسب گیر کرده است اسب به سمت خندق آتش می تازد و ابن حوزه داخل آتش پرتاب میشود با پیش آمدن این صحنه، عده ای از سپاهیان عمرسعد جنگ را ترک میکنند قسمت هشتم
- آقا جان! اجازه میدهی من با این مردم سخن بگویم؟ زهیر اذن میگیرد و روبه مردم کوفه سخنرانی میکند: 《فردای قیامت چه جوابی به پیامبر خواهید داد؟ مگر شما نامه دعوت ننوشتید؟ آیا این رسم مهمان نوازی است؟》 عمرسعد میترسد حرف او تاثیر کند، به شمر اشاره میکند تا نگذارد زهیر سخنرانی کند شمر تیری در کمان میگذارد و بسوی زهیر پرتاب میکند و فریاد میزند : 《ساکت شو! خسته مان کردی، تا لحظاتی دیگر همراه حسین کشته خواهی شد》 تیر شمر خطا میرود زهیر جواب میدهد :《مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا قسم شهادت در راه حسین از همه چیز برای من بهتر است》 زهیر رو به مردم میکند و ادامه میدهد:《ای مردم! فریب شمر را نخورید، هرکس در ریختن خون حسین شریک باشد از شفاعت پیامبر محروم خواهد بود》 امام به زهیر اشاره میکند و میفرماید:《تو وظیفه ات را انجام دادی، خدا جزای خیر به تو دهد》 قسمت نهم
شب و اسیری و بیابان... تن بی سر و آغاز یتیمی دنیا...
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چرا فقط یالیتنی کنت معکم را بلدیم؟ 🔻در این روزها و حوادث، بد نیست یادمان به این عبارت هم باشد که «لعن‌الله امة سمعت بذلک فرضیت به»! 💠برشی از کتاب ارزشمند «فتح خون» اثر شهید سید مرتضی آوینی