جلسه گذشته ماجرای زندگی لقمان حکیم را با هم مرور کردیم و قرار شد این جلسه ادامه داستان زندگی این بزرگوار رو با هم مرور کنیم
جلسه قبل یعنی جلسه هفتاد و چهار رو براتون علامت گذاری کردم میتونید مطالعه بفرمایید
🍃
🌹 لقمان از نگاه مفسران
گروهی از مفسران معتقدند او پیامبر بوده ولی اغلب او را حکیمی فرزانه میدانند
او قلبی روشن و ضمیری آگاه و حکمتی بینظیر و سیرتی نورانی داشت
روزی کسی از لقمان پرسید مگر تو مثل ما چوپانی نمیکردی ؟ چه اتفاقی افتاد که به این مقام رسیدی؟
لقمان حکیم در جواب گفت: خدا را شناختم، امانت را حفظ کردم ،راست گفتم و از حرفهای بیفایده و بیمورد پرهیز کردم
بعضی گفتند او پسر خواهر حضرت ایوب بوده و بعضی دیگر او را پسرخاله حضرت ایوب نامیدند و عدهای او را پسر عموی حضرت ابراهیم میدانند
داستانهایی که میگوییم برداشتی از کتاب قصههای قرآنی ترجمه استاد مصطفی زمانی است👇
🌸خربزه تلخ
لقمان ابتدا برده فردی ثروتمند بود اربابش در عین جاه و جلال ضعیف و در برابر سختیهای زندگی بسیار کم طاقت بود با اندک سختی زبان به ناله و گلایه باز میکرد
این مسئله لقمان را میآزرد اما راه چارهای هم به نظرش نمیرسید چون میترسید با گفتن این مسئله غرور او را جریحهدار کند و او را با خود دشمن کند
روزگار درازی وضع به همین حال گذشت تا روزی یکی از دوستان مرد ثروتمند خربزهای به عنوان هدیه برایش فرستاد
او هم به خاطر خصلتهای لقمان خربزه را تکه تکه کرد و به لقمان تعارف کرد
لقمان با روی گشاده اظهار تشکر کرد و خربزهها را خورد تا به تکه آخر رسید
در این هنگام مرد ثروتمند تکه آخر خربزه را برداشت و به دهان خود گذاشت و فهمید که خربزه به شدت تلخ است
با تعجب به لقمان گفت چطور این خربزه تلخ را خوردی و اعتراض نکردی؟
لقمان که فهمید زمان ادب کردن او فرا رسیده با احتیاط و آرام گفت : من تلخیش را به خوبی احساس کردم اما سالها است از دست شما لقمههای شیرین گرفتم شایسته نبود با گرفتن اولین لقمه تلخ شکایت کنم
مرد ثروتمند از این طرز برخورد لقمان درس عبرت گرفت و به ضعف و کوچکی خودش در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس خود و تقویت روح خود تلاش کرد و عاقبت فردی صبور و شکیبا شد
🌸 دل و زبان
روزی ارباب لقمان در خانهای سفرهای باز کرده بود و از مهمانانش در سایه لطف و کرمش پذیرایی میکرد
لقمان که در خدمت کردن به مهمانان و تهیه وسایل رفاهشان مشغول بود از شنیدن حرفهای بیهوده آنها رنجیده خاطر شد و به دنبال فرصتی بود که عادت زشتشان را به آنها گوشزد کند و در اصلاح آنها قدمی بردارد
در این هنگام گروهی از مهمانان ارباب آمدند و ارباب به لقمان دستور داد گوسفندی برایشان ذبح کند و غذایی از بهترین اعضای گوسفند آماده کند
لقمان هم دستور داد از دل و زبان گوسفند غذای لذیذ پخته و سر سفره آوردند
چند روز بعد ارباب به لقمان دستور داد از بدترین اعضای گوسفند غذای درست کند
این بار هم لقمان از دل و زبان غذا آماده کرد
ارباب با تعجب پرسید چرا این دو عضو هم بهترین و هم بدترین عضو گوسفند هستند؟
لقمان گفت این دو عضو مهمترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند چون اگر دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت و حلال مشکلات مردم باشد این دو عضو بهترین اعضا خواهند بود و اگر دل بد اندیش و بد نیت باشد و زبان گویای غیبت و فتنه انگیزی باشد هیچ یک از اعضا بدتر از این دو عضو نخواهد بود
🌸 دهان مردم
لقمان نیک و بد هر کاری را مشروط به رضای خداوند و آرامش وجدان میدانست و تمجید و تحسین مردم را هدف کارهای خود قرار نمی داد و از عیب جویی مردم نمیترسید و این موضوع را همیشه به فرزندش گوشزد میکرد تا اینکه روزی خاص برای اطمینان خاطر فرزندش، این حقیقت را در چشم پسرش به تصویر بکشد
لقمان به فرزندش گفت اسبی را آماده کن و مهیای سفر باش ، وقتی اسب آماده شد لقمان خود سوار شد و پسرش پیاده به دنبال او حرکت کرد، گروهی که در مزرعه خود مشغول کار بودند با دیدن این صحنه اعتراض کردند و گفتند عجب مرد سنگدلی هستی !خود سوار اسب هستی و بچه معصوم را پیاده به دنبال خودت میکشی
لقمان با این حرف از حیوان پیاده شد و پسرش را سوار اسب کرد
وقتی به گروهی دیگر از مردم رسیدند این بار مردم گفتند عجب پسر بیادبی! پدر پیر و ضعیف خود را پیاده گذاشته و خودش که جوان است بر اسب سوار شده ,الحق که در تربیتش کوتاهی شده
در اینجا لقمان نیز همراه فرزندش سوار اسب شدند و به راه ادامه دادند تا به گروه سوم رسیدند
گروه سوم با دیدن این منظره گفتند: عجب آدمهای بیرحمی !هر دو بار سنگینشان را به حیوان درمانده تحمیل کردند و هیچ کدام زحمت پیادهروی به خود ندادند
لقمان و پسرش هر دو از اسب پیاده شدند و هر دو پیاده به راه ادامه دادند تا به روستای بعدی رسیدند
مردم با دیدن آنها گفتند: این دو را ببینید !پیر سالخورده و جوان هر دو پیاده دنبال حیوان میروند و جان حیوان را بیشتر از جان خود دوست دارند و هیچ یک سوار آن نمیشوند عجب احمقهایی .
وقتی کار به اینجا رسید لقمان لبخندی معنادار کرد و به پسرش گفت حقیقت را دیدی؟! حالا بدان که خوشنودی همه مردم و بستن دهان آنها ممکن نیست پس خوشنودی خدا و رضای او را همیشه مد نظرت قرار بده و به تحسین یا توبیخ دیگران توجهی نکن
🌸 میانهروی در کارها
لقمان همیشه رعایت اعتدال را شرط موفقیت در زندگی میدانست و میانه روی را در همه امور زندگی اصل و لازم میشمرد و معتقد بود افراط و تندروی میتواند لذتها را به عذاب و عادتها را به آلودگی تبدیل کند
لقمان برای درک صحیح این موضوع با بیان جالب و منطقی فرزند خود را نصیحت کرد
و چنین گفت
✅ پسرم !این نصیحت پدرت را همیشه آویزه گوشت کن و در زندگی همیشه لذیذترین غذاها را میل کن بهترین لباسها را بپوش در بهترین رختخواب بخواب و با زیباترین همسر ازدواج کن
پسر لقمان از صحبتهای پدر متعجب شد
پدر همیشه او را به میانهروی در زندگی تشویق میکرد ولی این بار او را به افراط و تن پروری میخواند
پسر علت این نصیحت را پرسید
لقمان در جواب گفت
منظور من این است که اگر زمانی برای برآوردن نیاز خودت اقدام میکنی و ضرورت و شدت آن به اوج رسیده است از سادهترین آنها بیشترین لذت را خواهی برد
اگر زمانی که خواستی بخوابی و بیخوابی حواس و قوای تو را تحت فشار قرار داده بود در این حال پاره آجر بهتر از بالشت پر و بستری زبر بهتر از بستری ملایم خواهد بود
اگر زمانی بر سر سفره بنشینی که گرسنگی طاقت تو را گرفته سادهترین غذاها برای تو خوشمزهترین غذاها خواهد بود
اگر زمانی نیاز شدید به لباس داشتی و لباس پیشین قابل استفاده نبود حتی لباس از جنسی کرباس برای تو بهتر از هرگونه لباسی خواهد بود
و همچنین زمانی که نیاز به ازدواج پیدا کردی با هر کس که ازدواج کنی او را زیباتر از هر ملکهای خواهی یافت
پس تا نیاز شدید به چیزی پیدا نکردهای در پی آن نباش که اگر چنین کنی هر چیزی که به دست بیاوری برای تو بهترین خواهد بود
🌸 روح حکمت
شخصی خلاصه معرفت و روح حکمت لقمان را از او پرسید
لقمان گفت
خلاصه روح حکمت من آن است که از امورات زندگی آنچه بر عهده خالق است زحمتی به خود راه نمیدهم و آنچه بر عهده من است در آن کوتاهی نمیکنم
خب دختران عزیزم
کلاس امروز ما در اینجا به پایان رسید
با ما همراه باشید تا جلسه آینده با ماجرای زندگی یکی دیگر از پیامبران الهی آشنا شویم 😊🌹
تا یه روز دیگه و یه کلاس دیگه همه شما دختران گلم رو به خدا بزرگ و یکتا می سپارم
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
دست علی یارتون خدا نگهدارتون
https://eitaa.com/dokhtaranebeheshtiy