دختران حاج قاسم
دعای فرج امروزمون هدیه به شهید محمود رضا بیضایی🙂🌱
دعای فرج امشبمون هدیه به شهید ذبیحالله عاصی زاده🙂🌱
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
#ناشناس
سلام علیکم
چرا اینجوری فکر می کنید..
اتفاقی که برای خواهرامون افتاد
برای ما هم خیلی مهم بود..
و پابه پاشون حالمون بد بود..
ولی شما خودتون لحظه ای فکر کنید
واقعا جمهوری اسلامی چه نفعی می بره از این کار
چرا یک کشور باید باید آینده سازان خودشو نابود کنه..
اینا همش ادامه اغتشاشاته..
اینا میخوان بیان بگند
که جمهوری اسلامی داره دخترا و مسموم می کنه..
در صورتی که تا الان ما 30 درصد افزایش تحصیل دختران در دانشگاه داشتیم..
ما دخترای افغانستانی رو برای تحصیل دعوت کردیم..
اینا از یک عکس سوختند
اونم عکسی بود که آقا با دختران تازه به سن تکلیف رسیده گرفته بود...
از این انقلاب حامی زن
بهتر ندیدم..
رفتارشون رو با همسرانشون ندیدید؟
حالا با رفتار شاه با همسرش مقایسه کنید..
در آخر ماها بچه شیعه حضرت علی هستیم و از مولا مون یاد گرفتیم
زن زندگی واقعی یعنی چی..
دختران حاج قاسم
سلااامم بریم سراغ #قسمت 3 از #گزارش_لحظه_به_لحظه ولادت بابامهدی😍🌱 ۱۴ شب بعد از درخواست نرگس از قی
#گزارش_لحظه_به_لحظه ولادت بابامهدی😄🌸
#قسمت_5
اون کنیز که کسی جز نرگس نبود ، خییلی خوشحال بود و میخندید😍
وقتی که توی اقامتگاه بودن ، بشر دید که کنیز نامه ی امام هادی رو از آستین بیرون آورده و به صورت و چشماش میذاره
بشر خییلی تعجب کرد و بهش گفت: آیا نوشته ای که صاحب آن را نمیشناسی انقدر دوست داری😳!
نرگس سرگذشت عروسیش و سقوط صلیب ها و عقدش توسط پیامبر و دیدار با حضرت زهرا و امام حسن عسکری رو براش توضیح داد💚🌱
بشر پرسید : عجیبه🧐تو رومی هستی اما به زبان عربی هم صحبت میکنی!؟
نرگس هم گفت : آره ، جدم قیصر منو خیلی دوست داشت و در تعلیم من تلاش میکرد🌼اون زنی رو که چندین زبان میدونست معلم من کرد و صبح و عصر زبان عربی یاد میگرفتم تا تونستم با این زبان گفتگو کنم🌹
فردای اون روز شعر همراه نرگس به سامرا اومدن و نزد امام هادی رفتن🦋
✨امام هادی (علیه السلام) به نرگس فرمودن : عزیز بودن اسلام و ذلیل شدن نصرانیت و شرافت اهل بیت چگونه به تو نشان داده شد؟🍃
نرگس گفت : یابن رسول الله، چگونه آنچه را که از من آگاه ترید برای شما توضیح بدم؟💐
امام هادی فرمودند : دوست دارم هدیه ای به تو بدم ، ده هزار درهم رو میخوای یا بشارتی که تو رو به شرافت ابدی سرفراز خواهد کرد⁉️
نرگس که مسیر طولانی از روم تا سامرا رو در انتظار این بشارت اومده بود گفت : بشارت رو میخوام😊🌸
💥امام فرمودند : به تو بشارت میدهم فرزندی را که شرق و غرب دنیا را مالک میشود و زمین را پر از عدل و داد میکند ، همچنان که پر از ظلم شده باشد❤️🌿
نرگس پرسید : پدر آن فرزند کیست؟
حضرت فرمود: آن فرزند از کسی است که پیامبر در فلان شب تو را برای او خواستگاری کرد💛🕊
آیا به یاد می آوری که مسیح و وصی او ، تو را به عقد چه کسی در آوردند؟!
🌺نرگس گفت: به عقد فرزند شما امام حسن ( علیه السلام)☺️☘
امام هادی فرمودند : آیا او را میشناسی؟
گفت : چگونه همسرم را نشناسم! از آن شبی که به دست حضرت زهرا مسلمان شدم تا دیشب، شبی نبوده که به ملاقات من نیاید...💫
بعد امام هادی به غلام شون گفتن :
حکیمه را نزد من بیاور🌱
وقتی حکیمه اومد ، حضرت فرمود :
ای خواهر ، این است آن کسی که خبرش را به تو داده بودم❤️
حکیمه از خوشحالی نرگس و در آغوش گرفت🤗💛
امام هادی فرمود : ای حکیمه ، او را با خود ببر و احکام اسلام را به او بیاموز🌼
زیرا این دختر همسر فرزندم حسن و مادر آخرین امام است . . .😍🧡
دختران حاج قاسم
#گزارش_لحظه_به_لحظه ولادت بابامهدی😄🌸 #قسمت_5 اون کنیز که کسی جز نرگس نبود ، خییلی خوشحال بود و میخن
روزها یکی بعداز دیگری میگذشت😍🌱
و نرگـس به عنوان همسر امام حسـن عسکری ″علیـه السـلام ″ در خانه ایشان مورد توجه و محبـت همگی بود🌸❤️
اما از آینـده تابناک و پر افتخـاراو به عنـوان مادر موعود امت ها کسـی جز امام و حکیمه خاتون،کسی خبر نداشت!♥️
در روزگاری که امام دهم یعنی امام هادی ″ علیه السـلام ″،به شهادت رسیده بودن💔
و امام حسـن عسکری ″علیه السـلام″،درسن ۲۲سالگی بودند ، نرگـس مهدی مـوعود ″عج″ را حامـله شد🤩
اما خواسـت خدا این بود که فرزنـد اونهـا،ازچـشم دشمنانی که سال ها به دنبال نابـودی او بودن،مخفی بمونه‼️
حالا ۹مـاه از دوران بارداری نرگـس میگذشت،
ولی در کمال ناباوری هیـچ اثری از حاملگی او دیده نمیشد! 🤔
حتی حکمیـه خاتون هم از این مسئله اطلاعی نداشت تا اینکه در روز پنجشنبه
چهاردهم شعبان سال ۲۵۵هجری امـام حسن عسکـری ″علیـه السلام″
حکیمه خاتـون رو به منزل خودشون دعوت میکنن و به ایشون میگن👇🏻🧐
{ ای عمـه دوست دارم،امشب افطار پیش ما باشی💚زیرا آن فرزندی که از خدا برای من طلب میکـردی ومنتظـرش بودیم؛
در این شب بدنیا خـواهد آمد! 😄✨
و پروردگـار با ظاهـر کردن حجـت خود و جانشیـن من✋🏻 تورا خوشحـال میکنـد💐
عمه جان،امشـب فرزندی به ما عطا میگـردد که قائـم آل محمـد ″عج″ است
و زمیـن را پس از آنکه از مـرده است،
زنده میکنـد❤️}
+ یه صلوات تقدیم به قائم آل محمد😍💚
{ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم }
دختران حاج قاسم
روزها یکی بعداز دیگری میگذشت😍🌱 و نرگـس به عنوان همسر امام حسـن عسکری ″علیـه السـلام ″ در خانه ایشان
حکیمه با عجله به خونه ی امام حسن اومد و پیش امام حسن رفت و پرسید: آیا به راستی امشب آن فرزند متولد میشود؟😃
امام حسن گفتن : آری😄🍃
حکیمه که داستان نرگس رو میدونست و بشارت امام هادی رو درباره ی اون شنیده بود ، برای اطمینان بیشتر پرسید:
ای آقای من🌸
فدایت شوم❤️
مادر این فرزند بلند مرتبه کیست ؟
امام پاسخ داد : نرگس🦋
حکیمه علاقه ی زیادی به نرگس داشت و نرگس هم متقابلا در احترام به او از کوششی دریغ نمیکرد ، به اندازه ای که هروقت حکیمه رو میدید میومد و دستاش رو میبوسید و با دستش کفش های ایشون رو در می اوردن✨💚
وقتی که امام حسن خبر داد امشب شب ولادت اون فرزند از نرگس هست ، حکیمه وارد اتاق نرگس شد☘
نرگس به استقبالش اومد و گفت : فدایتان شوم😍حالتان چگونه است؟🌱
حکیمه گفت : من و تمام عالم فدای تو شویم!😇🌸
نرگس گفت :
اجازه دهید کفش های شما رو از پایتان در بیاورم و در خدمت شما باشم .
و خم شد اما حکیمه خودشو بر قدم های نرگس انداخت و پاهای نرگس و بوسید و گفت: تو سرور من هستی!❤️
به خدا قسم نمیگذارم کفش هایم را در بیاوری . خود نیز با تمام وجود در خدمتگذاری تو آماده ام...☺️🌹
دختران حاج قاسم
حکیمه با عجله به خونه ی امام حسن اومد و پیش امام حسن رفت و پرسید: آیا به راستی امشب آن فرزند متولد م
نرگس از حرفا و رفتار حکیمه تعجب کرده بود😳
چون هرکاری که میخواست انجام بده نمیگذاشت🙁
در همین حال اون خبر بزرگ رو به نرگس گفت:
خداوند فرزندی به تو عطا کرده که امشب متولد میشود❤️🌸
آن مولود پسری عظیم الشان در دنیا و آخرت است و او باعث گشایش کار های مومنین است😍🌱
نرگس که منتظر این خبر نبود از حرف عمه ی امام خجالت کشید و با شرم و حیا و تعجب گفت : ای خانم من ، این سخن چیست که میگویید؟!
حکیمه گفت : تو خانم و سرور من و سیده ی زنان این روزگار هستی و از این مقام خود تعجب نکن☺️🌼
اما حکیمه آثار بارداری رو در نرگس نمیدید❓
برای همین از حال نرگس پرسید و اون گفت : ای عمه ، من چیزی احساس نمیکنم...
حکیمه به امام حسن عسکری گفت :
ای آقای من🦋
فدایت شوم💚
اثری از بارداری در نرگس نمیبینم؟!
🌺امام فرمودن :
به راستی که مولود امشب از او خواهد بود🌷
ای عمه جان ، مادر فرزندم همانند مادر موسی است که تا هنگام ولادت علائم بارداری در او آشکار نمیشد ؛ چرا که فرعون شکم زن های باردار را می درید تا به موسی دست یابد و این فرزند مانند موسی است💐✨
ای نرگس، فرزند تو پسر است و اسم او
❤️محمد❤️است و امام پس از من اوست!
با شنیدن این سخنان ، عظمتی در چهره ی نرگس آشکار شد😍و پرسید :
آن فرزند امشب متولد میشود؟🌹
امام حسن پاسخ داد : آری🌿
پرسید : در چه ساعتی از شب ؟🌙
فرمود : همزمان با طلوع فجر متولد خواهد شد🌝🌟
دختران حاج قاسم
نرگس از حرفا و رفتار حکیمه تعجب کرده بود😳 چون هرکاری که میخواست انجام بده نمیگذاشت🙁 در همین حال اون
هنگام غروب روز چهاردهم، بعد از نماز مغرب و عشا سفرهی افطار آوردن و حکیمه با نرگس افطار کردن☕️😄
بعد از افطار نرگس خوابید و حکیمه برای مراقبت از نرگس کنارش استراحت کرد و امام حسن هم در گوشهی دیگهی اتاق خوابیدن🍃.
حکیمه بعد از کمی استراحت، قبل از وقت همیشگی برای نماز شب برخاست و توی حیاط وضو گرفت و به اتاق برگشت و همچنان در فکر وعده ی امام بود🤔✨
بعد از نماز شب برای تعقیبات نشست و لحظه ای خوابش برد😴
ناگهان بیدار شد و دید امام حسن و نرگس برای نماز شب برخاستن و نرگس به حیاط رفت و بعد از وضو برگشت☘
بعد هرکدوم به محراب شون رفتن و به نماز شب مشغول شدن✨🌙
نرگس نماز شبش رو تموم کرد و به رختخوابش برگشت و خوابید اما امام حسن در محراب ماند و حکیمه هم نخوابید و همچنان منتظر واقعه ی عظیم بود🧐🌷
چند ساعت گذشت و حکیمه فکر کرد فجر طلوع کرده🤨
برای همین به حیاط رفت و به آسمون نگاه کرد .
ستاره های آسمون نشون میداد که پایین تر اومدن و فجر نخست پدیدار شده بود🌖
برای لحظهای سوالی در قلب حکیمه رخنه کرد و با خودش گفت : اینک طلوع فجر نزدیک است ، اما هنوز وعده ی امام ظاهر نشده🤯!
ناگهان صدای امام رو شنید که به او گفت : عمه جان در وعده ام شک مکن و به وقوع خواهد پیوست و لحظه ای بیشتر نمانده است🌸🍃!
بعد حضرت به سجده رفت و ذکری گفتن که حکیمه متوجهش نشد.
حکیمه از اون گمان خجالت زده شد و به اتاق برگشت و به تلاوت سوره های سجده و یاسین مشغول شد🌱
دختران حاج قاسم
هنگام غروب روز چهاردهم، بعد از نماز مغرب و عشا سفرهی افطار آوردن و حکیمه با نرگس افطار کردن☕️😄 بع
در همین حال اون لحظه فرا رسید😍💚
امام حسن به حکیمه گفت: ای عمه ، سوره ی قدر را بر او تلاوت نما💐
حکیمه سورهی قدر رو شروع کرد و ناگهان دید که کودک نرجس هنوز به دنیا نیامده اما سوره رو با حکیمه تلاوت میکنه و به حکیمه سلام میکنه😳😍
حکیمه از سلام کودک تعجب کرد و نزد امام دوید .
امام فرمود :
ای عمه ، از کار خدا تعجب مکن‼️
آیا نمیدانی که خداوند مارا در خردسالی ناطق و گوینده ی حکمت میکند و در بزرگسالی حجت خود قرار میدهد💥🙂
حکیمه دوباره پیش نرگس برگشت و نرگس دستان عمه رو در دستان خودش گرفت و چشمانش رو محکم بر هم فشرد.
بعد نالهای زد و شهادتین رو خوند
ناگهان نرگس از دیده ی حکیمه ناپدید شد😥 جوری که بین نرگس و حکیمه پرده ای کشیده شده باشه🌼🌿
حکیمه نگران شد و فریاد زنان پیش امام حسن رفت😰
اما امام فرمود:
برگرد که او را در جای خود خواهی دید💫
دختران حاج قاسم
در همین حال اون لحظه فرا رسید😍💚 امام حسن به حکیمه گفت: ای عمه ، سوره ی قدر را بر او تلاوت نما💐 حکی
سحࢪگاه ࢪوز 15 شعباݩ سال 255 هجࢪے قمرۍ ، مطابق 8 مࢪداد 248 شمسی ، برابࢪ با 29 ژونیہ 869 میلادے ، همزماݩ با طلوع فجࢪ آخرین امانٺ الهے ، حضرٺ بقیة اللّه الاعظم قائم آل مـحـمـد با طلوع خود بر عالمیان ، جهان و نور باران کرددد🤩✨🌸✨🥳
حکیمه که در اون لحظه پیش امام رفته بود و به دستور حضرت برگشت، اتاق نرگس رو پر از نور دید😍✨
او نگاهی کرد و دید پسری همچون پاره ی ماه🌙 قدم به عرصه ی وجود گذاشته و در همون بدو تولد به سمت قبله در حال سجده است🕊😍
همچنین نگاهی به نرگس کرد و نوری خیره کننده دید که از پیشانی او میتابید
+بࢪ چهره ۍ پر ز نور مهدی صلواااتت😍💚
{ اللہم صل علے مـحـمـد و آل محمد و عجل فࢪجهم🍃 }
حضرت مهدی، در حالی که ستونی از نور از بالای سرش تا آسمون میرفت، صورت شون رو بر خاک گذاشتن و انگشت های سبابه رو به سمت آسمون بلند کردن و این جملات رو خوند:
♥️{ اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له 🌸 و اشهد ان جدی رسول الله 💚 و اشهد ان ابی امیرالمومنین حجة الله✨
شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست و او یکتاست و شریکی ندارد و شهادت میدهم که جدم فرستادهی پروردگار است و شهادت میدهم که پدرم امیرالمومنین حجت خداست😍🌱}
بعد یک به یک ائمه رو نام برد و آنان را حجت الهی خطاب کرد تا به نام خود رسید و فرمود:
♥️{ اللهم انجز لی عهدی و اتمم لی امری و ثبت و طأتی و املأ الارض بی قطا و عدلا.
خداوندا ، عهد مرا وفا کن و کارم را به انجام رسان و گام هایم را استوار نما و زمین را به وسیله ی من پر از عدل و داد کن}♥️
سلام رفقا!
لطفا توی این لینک برید و بخش جشنواره گرافیک رو وارد بشید، توی بخش داوری مردمی اسم مانیا گودرزی رو سرچ کنید و به آثارش رای بدید متشکر❤️🙂
http://www.madresefestival.ir