رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری

زخم ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیش‌تر از پیش پیمبر شده‌ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان "پسرم وا پسرم" می‌آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟!

مثل آیینه‌ی در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شده‌ای؟!

من تو را در همه‌ی کرب‌وبلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم

ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی

مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم پسرم...

#استوری 📲 دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی #حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام 🥀 @dokhtaran_hajghasem

...🎙 يك طرف اكبر به ميدان... یک طرف بابا پریشان... #زخم‌بی‌التیام‌قلب‌حسین 💔 @dokhtaran_hajghasem

‌ ♥️🌿 🌿‌ #فقط‌براۍ‌خدا... #پارت_یازده‌✨ ‌وسط‌میدان‌صبحگـاه‌ ‌دست‌هایش‌رابالاگرفت؛یڪ‌ ‌دستش‌وصیّت‌نامه‌ۍ‌امام‌بود،‌ یڪ‌دستش‌نامه‌ۍ‌حمایت‌از‌ یڪ‌نامزدانتخابات.‌ گفت:‌حالا‌ڪدام‌را‌ انتخاب‌ڪنیم؟‌ ‌فرصت‌نداد‌ڪسۍ‌ حرف‌بزند؛‌وصیّت‌را‌ ‌جلوآوردوگفت:وصیّت‌ امام؛امام‌گفته‌پاسدارها‌ ‌درسیاست‌وطرفداےاز‌ جناح‌هادخالت‌نکنند.‌ #داستان‌های‌سردار ‌‌@dokhtaran_hajghasem ♥️🌿 🌿 ‌

میگفت: نھ اینڪہ اصلاً آب ݩخوࢪے، نھ! فقط از هفتم محࢪم بھ بعد کمتࢪ آب بخوࢪ یہ عطشے تھ گلوت بمونھ...

استوری روز هشتم حضرت علی اکبر @dokhtaran_hajghasem