اے فدایتــ خواهرت
رد مکن این هدیہام را جان زهرا مادرت
کودکانم نذرِ چشمانِ علیِ اصغرت :))💔
#شبچهارم
#یازینبڪبری
@dokhtaran_hajghasem|.🕊.|
شب چهارم:
سردار پشیمان شرمنده ام؛ سرافکنده ام و جز دیدار تو، عرق شرمندگی ام را پاک نمی کند. دستی که راه را برتوبسته بود، بسته ام.
چشمی که در چشم توخیره شده بود، فروافکنده ام. خاک مذلت برسرریخته ام و به درگاه نیاز پناه آورده ام. دست رد برسینه ام مزن!... تپش های قلبم، برطبل انتقام از دشمن تو میکوبد و نفس هایم در شمارش لحظه ها، بی تابی می کنند. نفس آخر، بی صبرانه مانند مرغی در کنج قفس سینه ام، سربه زیر پر برده است و آزادی را انتظار میکشد... اما افسوس! افسوس که نمی دانم آیا این همه، تاوان یک آه دخترکان تو می شود یا نه؟! دریغ! که جان با ضربه ای چند، خود را از قفس سینه جدا می کند و ای کاش هزار جان داشتم تا هر کدام را تاوان آه کودکان تو می کردم! سینه تنگی می کند. دل در تلاطم است و دیده در انتظار فرشته مرگ تا برغایله شرمساری پایان دهد. می خواهم نامم را آزادگی بخشم و آزاد آزاده در هیاهوی تیغ و نیزه ها به پایان برسم. بگذار بروم و مردمک چشمت مرا خونین در قاب بگیرد. می خواهم بروم اما این بار با قد علم کرده و سینه ای ستبر در برابرت نایستم. بگذار بروم تا مادرم مرا «حُــــرّ» بنامد. بگذار
در همین دو حرف خلاصه شوم! ... سرم را به دامن میگیری، ولی من هنوز از نگاهت شرم دارم: «آیا توبه من پذیرفته است؟ آیا از شرمندگی توو کودکانت بیرون آمدم! آیا توانستم بارخجالت را از دوش بردارم.
مرا ببخش اگرتوان ایستادن ندارم ! مرا ببخش مولای من!
@dokhtaran_hajghasem