°🌸🙃°
[واجعَللِسانیبِذِڪرڪَلَهَجا]
^چہمیشود؛آنقدرذڪرتورابگویم
کہلهجھامشود🌿^
#دعایڪمیل🤲🏻
@dokhtaranzeinabi00
<🙂💔>
اگہمیخواےیہروزےدورتابوتت
بگردند!🥀
امࢪوزبایددورامـامزمانبگردۍ.!🚌
-حاجحسیـنیکٺا🤞🏼
#امامزمـانے🌹
#شہیـدانہ🧡🔗
@dokhtaranzeinabi00
↻⛓💚↻
مـےگفتوجودبعضـےآدمانعمتہ ..!
اینُتاوقتـےحاجقاسمبینمونبـود
درڪنڪردیم ..!(:⚡️
#حاجقاسم💌
#دلتنگے📿
@dokhtaranzeinabi00
#شهیدانه🦋
شهید ذوالفقاری ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت، خودش (در حوزه نجف) از روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید.
او همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت؛ و در خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
راوی: حاج باقر شیرازی
پن. رفیقِ شهید، شهیدت میکنه :) ♥️🍃🕊
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#دختران_زینبی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
#تلنگـر•|🖇|•
.اگر مادخترا🧕میدونستیم
هممونناموسامامزمانهستیم
شایددیگهآتیش🔥
بهوجودمهدیفاطمهنمیزدیم!
شایدعکسامونرواززیردستوپاۍنامحرم
جمعمیڪردیم...🧕
شایدحجابمونورعایتمیکردیم...💔🥀
#تلنگرانه
#امام_زمانی
#دختران_زینبی
#حرف_حساب🦋🌸
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه :)
اینتصورمنه...
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو↓
"فداسرمهدیفاطمه..💖"
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..!😊
#امام_زمان 🕊
#دختران_زینبی🌹
#العجلآقایغریبم
فرديبہنامسیدمهدي
امامدوازدهمشیعیان📿
هزاروانديسالاست
ڪهبہخاطࢪگناهانما،😔
مخفیانہزندگيمیکند....💔
غریبانہقدمبرمیدارد....🚶♂
همانآقایيڪهوقتیدفتࢪچہے
اعمالمارونگاھمیڪند📓
وباگریہمیگوید؛😭
اےواياینڪہقولدادھبود.....😞💔
#امام_زمانی💚
#به_وقت_دلتنگی💔
#اقا_دلم_برایتان_تنگ_است😭
#دختران_زینبی🧡
#حرف_قشنگ🦋
یکےبودمیگفت:😊
#گناه_نکردن استارتِکاره...☺️
توماشینرواستارتمیزنےکهحرکتکنے!🙂
اینجااگهاستارتبزنےتهجادهاتمیرسهبهجهنم..!🙃
پسبراۍشهیدشدننبایدگناهکنے!🌺
#گناهنکردناستارتکاره😉
#حرف_حساب
#به_خودمون_بیاییم
#دختران_زینبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 #کلیپانه
اگه درست تذکر داده بشه ،
هیچ کس از اسلام زده نمیشه که هیچ✌️
تازه کیس مورد نظر جذب اخلاق ورزشی تونم میشه😎💪
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت74
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
مگه میشه من به مجتبے اعتماد نکنم ؟
شاید منظورشو بد برداشت کردم شاید فقط این نگرانیش براۍ اینه که بتونه جواب داداش رو درست بده ..
همینطور ساکت بودم که گفت :_میتونم یه سوال بپرسم ؟!
+بله ؟¡ _شما مگه نرفته بودین ؟!
سرمو دیگه بلند نکردم لبمو به دندون گرفتمو دنبال یه جمله اۍ بودم که بتونم بزنم !
واقعا چے باید میگفتم ؟
میگفتم نمیخواستم برم تا کنجکاویم اذیتم نکنه !
نمیگه دختره دیوونه اس ؟
واقعا هم دیوونه اۍ دیگه .. توش شکے نیست
کے بخاطر یه پسر که نگاشم نمیکنه وایمیسته حتے اگه باعث بشه آبروش هم بره !
از این مدل صحبت و جنگ و دعوا داشتن با خودم خنده ام گرفت ..
لبخندۍ که اصلا هم شبیه لبخند نبود رو لبم نشست که باعث شد مجتبے بگه :_به چے میخندین ؟!
با صداش به خودم اومدمو :+من از اول هم دلم نمیخواست برم ؛ موندم ببینم مائده جون بهوش میاد یا نه ! میخواستم ببینمش ..
ههه تو گفتیو ما هم باور کردیم .
تو همین افکار بودم چطورۍ بپیچونم که گفت :_شما مگه مائده رو میشناسین ؟!
اوه اینو چیکار کنم ؟!
من که مائده رو نمیشناختم !
فقط یه بار اونم وقتے که اومد دم دانشگاه تا مجتبے رو ببینه دیدمش !
تا حالا با هم ، هم کلام نشده بودیم ¡
+اومم خب نه اما خیلے نگران حالش بودم .. میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه ..
اومد چیزۍ بگه که دست بردم سمت پام :+وایییے پام چقدر درد میکنه این پرستاره کجاست ؟ چرا نمیاد اه ..
با این حرفم مجتبے با چهره اۍ آشفته که نمیدونم دلیلش چے بود تندۍ گفت :_چند لحظه منتظر بمونید من الان میام ..
خیلے آروم سرۍ به نشانه تایید تکون دادم
رفت ؛ طولے نکشید که به همراه دو تا پرستار وارد راهرو شدند
یکی خانم بود و یکی آقا ؛ قبل اینکه پرستار ها بیان سمتم مجتبے رفت باهاشون صحبت کرد صداشون خیلے کم شنیده میشد :_ببخشید اگر امکان داره پرستار خانم برن براۍ بررسے حالشون !
پرستار ها یه نگایے به هم کردند خانمه سرۍ به نشانه تایید تکون داد ..
اومد سمتم ؛ خانم بود ..
راستش خوشحال بودم از اینکه غیرتش اجازه نمیداد حداقل به عنوان خواهر رفیقش یه مرد بیاد برای اینکه ببینه پام شکسته یا نه !
_عزیزم کجاۍ پات بیشتر درد داره ؟
با صداۍ خانمه به خودم اومدم :+چے ؟!
خندید و نگاهمو دنبال کرد وقتے دید دارم مجتبے رو نگاه میکنم گفت :_نامزدته ! خیلے حساسه ها .. قدرتشو بدون که دوست نداره دست یه مرد بهت بخوره ..
+ها ؟
خندیدو ادامه داد :_میگم قدر شوهرتو بدون ..
با تعجب گفتم :+شوهرم ؟!
_آره دیگه ..
به پشت سرش نگاه کرد ؛ با سر به پشت اشاره کردو گفت :_این مرده دیگه ..
لبخندۍ زدمو :+آها باش حتما ..
با خودم کلنجار میرفتم
باش حتما !!!
چقدر رو دارۍ دختررر مگه واقعا شوهرته ؟!
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •