eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5776330339915926353.mp3
15.35M
یه کنج از حرم بهم جا بده ..:)💔
+وقلبے کھ بھ عشق کرببلا میتپد ...💔!
وهوایت بھ سرم افتادھ ارباب ...🌿
دردم مداوا مۍشود باگفتن ‌ِ یڪ یاحسین ..
آقا منو بخر . . آقا منو ببر . . و این شدنی‌ست ؛ -حاج حسین یکتا-
آرزو؟ من خودتو میخوام فقط :) !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🌸🙃° [واجعَل‌لِسانی‌بِذِڪرڪَ‌لَهَجا] ^چہ‌می‌شود؛آنقدرذڪرتورابگویم کہ‌لهجھ‌ام‌شود🌿^ 🤲🏻 @dokhtaranzeinabi00
<🙂💔> اگہ‌میخواےیہ‌روزے‌دور‌تابوتت بگردند!🥀 امࢪوزبایددورامـام‌زمان‌بگردۍ.!🚌 -حاج‌حسیـن‌یکٺا🤞🏼 🌹 🧡🔗 @dokhtaranzeinabi00
↻⛓💚↻ مـےگفت‌وجو‌دبعضـےآدمانعمتہ ..! اینُ‌تاوقتـےحاج‌قاسم‌بین‌مون‌بـو‌د درڪ‌نڪردیم ..!(:⚡️ 💌 📿 @dokhtaranzeinabi00
4_5776330339915926353.mp3
15.35M
یه کنج از حرم بهم جا بده ..:)💔
🦋 شهید ذوالفقاری ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت، خودش (در حوزه نجف) از روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. او همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت؛ و در خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود. راوی: حاج باقر شیرازی پ‌ن‌. رفیقِ شهید، شهیدت میکنه :) ♥️🍃🕊 👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷
•|🖇|• .اگر مادخترا🧕میدونستیم هممون‌ناموس‌امام‌زمان‌هستیم شایددیگه‌آتیش🔥 به‌وجودمهدی‌فاطمه‌نمیزدیم! شایدعکسامون‌رواززیردست‌وپاۍنامحرم‌ جمع‌میڪردیم...🧕 شایدحجابمون‌ورعایت‌میکردیم...💔🥀
🦋🌸 کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔! شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه :) این‌تصور‌منه... تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌شب‌روز...! وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو↓ "فداسرمهدی‌فاطمه..💖" آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..!😊 🕊 🌹
فردي‌بہ‌نام‌سید‌مهدي امام‌دوازدهم‌شیعیان📿 هزار‌واندي‌سال‌است‌ ڪه‌بہ‌خاطࢪ‌گناهان‌ما،😔 مخفیانہ‌زندگي‌میکند....💔 غریبانہ‌قدم‌بر‌میدارد....🚶‍♂ همان‌آقایي‌ڪه‌وقتی‌دفتࢪچہ‌ے‌ اعمال‌مارو‌نگاھ‌میڪند‌📓 وباگریہ‌میگوید؛😭 اے‌واي‌اینڪہ‌قول‌دادھ‌بود.....😞💔 💚 💔 😭 🧡
🦋 یکےبودمیگفت:😊 استارتِ‌کاره...☺️ توماشین‌رو‌استارت‌میزنے‌که‌حرکت‌کنے!🙂 اینجا‌اگه‌استارت‌بزنےته‌جاده‌ات‌میرسه‌به‌جهنم..!🙃 پس‌براۍشهید‌شدن‌نبایدگناه‌کنے!🌺 😉
دخترݜ‌دانشگاه‌شهـید‌ بهشتـے‌تهران‌درس‌میخوانـد، بہ‌ڪسی‌نگفتہ‌بـود‌ڪہ‌دختـر حاج‌قاسـم‌اسـت!🍃 استـاد‌در‌رونـدتحصیلـیش‌مشڪل درست‌ڪرد،‌حاج‌قاسـم‌وقتـۍ مطلع‌شـد،پدرۍرا‌تمـام‌و‌ڪمـال اجـرا‌ڪرد‌وگفـت:دختـرم‌براۍ حل‌مشڪلت‌هم‌نگویـے‌ڪہ دختـر‌من‌هستۍ...!🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 اگه درست تذکر داده بشه ، هیچ کس از اسلام زده نمیشه که هیچ✌️ تازه کیس مورد نظر جذب اخلاق ورزشی تونم میشه😎💪
این حیات ادامه دارد
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور مگه میشه من به مجتبے اعتماد نکنم ؟ شاید منظورشو بد برداشت کردم شاید فقط این نگرانیش براۍ اینه که بتونه جواب داداش رو درست بده .. همینطور ساکت بودم که گفت :_میتونم یه سوال بپرسم ؟! +بله ؟¡ _شما مگه نرفته بودین ؟! سرمو دیگه بلند نکردم لبمو به دندون گرفتمو دنبال یه جمله اۍ بودم که بتونم بزنم ! واقعا چے باید میگفتم ؟ میگفتم نمیخواستم برم تا کنجکاویم اذیتم نکنه ! نمیگه دختره دیوونه اس ؟ واقعا هم دیوونه اۍ دیگه .. توش شکے نیست کے بخاطر یه پسر که نگاشم نمیکنه وایمیسته حتے اگه باعث بشه آبروش هم بره ! از این مدل صحبت و جنگ و دعوا داشتن با خودم خنده ام گرفت .. لبخندۍ که اصلا هم شبیه لبخند نبود رو لبم نشست که باعث شد مجتبے بگه :_به چے میخندین ؟! با صداش به خودم اومدمو :+من از اول هم دلم نمیخواست برم ؛ موندم ببینم مائده جون بهوش میاد یا نه ! میخواستم ببینمش .. ههه تو گفتیو ما هم باور کردیم . تو همین افکار بودم چطورۍ بپیچونم که گفت :_شما مگه مائده رو میشناسین ؟! اوه اینو چیکار کنم ؟! من که مائده رو نمیشناختم ! فقط یه بار اونم وقتے که اومد دم دانشگاه تا مجتبے رو ببینه دیدمش ! تا حالا با هم ، هم کلام نشده بودیم ¡ +اومم خب نه اما خیلے نگران حالش بودم .. میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه .. اومد چیزۍ بگه که دست بردم سمت پام :+وایییے پام چقدر درد میکنه این پرستاره کجاست ؟ چرا نمیاد اه .. با این حرفم مجتبے با چهره اۍ آشفته که نمیدونم دلیلش چے بود تندۍ گفت :_چند لحظه منتظر بمونید من الان میام .. خیلے آروم سرۍ به نشانه تایید تکون دادم رفت ؛ طولے نکشید که به همراه دو تا پرستار وارد راهرو شدند یکی خانم بود و یکی آقا ؛ قبل اینکه پرستار ها بیان سمتم مجتبے رفت باهاشون صحبت کرد صداشون خیلے کم شنیده میشد :_ببخشید اگر امکان داره پرستار خانم برن براۍ بررسے حالشون ! پرستار ها یه نگایے به هم کردند خانمه سرۍ به نشانه تایید تکون داد .. اومد سمتم ؛ خانم بود .. راستش خوشحال بودم از اینکه غیرتش اجازه نمیداد حداقل به عنوان خواهر رفیقش یه مرد بیاد برای اینکه ببینه پام شکسته یا نه ! _عزیزم کجاۍ پات بیشتر درد داره ؟ با صداۍ خانمه به خودم اومدم :+چے ؟! خندید و نگاهمو دنبال کرد وقتے دید دارم مجتبے رو نگاه میکنم گفت :_نامزدته ! خیلے حساسه ها .. قدرتشو بدون که دوست نداره دست یه مرد بهت بخوره .. +ها ؟ خندیدو ادامه داد :_میگم قدر شوهرتو بدون .. با تعجب گفتم :+شوهرم ؟! _آره دیگه .. به پشت سرش نگاه کرد ؛ با سر به پشت اشاره کردو گفت :_این مرده دیگه .. لبخندۍ زدمو :+آها باش حتما .. با خودم کلنجار میرفتم باش حتما !!! چقدر رو دارۍ دختررر مگه واقعا شوهرته ؟! ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
جبرانے چند شب پیش 😉🌸.. نوش جانتون ☺️🌷..
بھ نام خداے گمنام ها 🌱