فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رازعیدقربان...!!
_استادرائفیپور
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
‹💍💙›
•°
ودوبارهاینعڪس(:
امامزمانداغسنگینۍرودارهتحملمیڪنہ..
امروزوگناهنڪنیم(:
امروزروبشیممثلهمینچسبزخم..🩹💔
بشیممرهمبراۍچشمخونِآقا..
بشیمڪسۍڪہ؛آقاانتظارشو داره
•°
#تلگرانه🖐🏻
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
نیسٺممڪن . .
هـرڪہمَجنـونشد.
دگر [🌱⚡️]
عاقل شود! . . .✋🏻
#پروفایل♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
یجانوشتہبود
سھـممنتنھا،ازجنگ
‹پدرے›بودڪھهیچوقتدر
جلسہےاولیامربیانشرکتنکرد(:💔!
#شهیـدانهـ •°
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
﷽
گویند ڪھ هر سلام جوابی دارد
آقــاجانم !💔
اول سلام
و بعد سلام
و سپس سلام
با هر نفس ارادت
و با هر نفس سلام 🌸
#ازدورسلام
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
گفت :
میدونۍ چࢪا میگیم ࢪفیق شہید
خیلے کمڪت میکنہ؟!
-بࢪا؎ اینڪھ ࢪفیق ࢪوی ࢪفیق
اثࢪ میزاࢪھツ♥️✨
معࢪفت بھ خࢪج میدھ و
یھ ࢪوز بھ ࢪسم ࢪفاقت میبࢪتت
پیش خودش...
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم از این رفاقتا میخواد
مشتے بیا اینجور رفیقے انتخاب کن 👥''
#رفیق🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
«🐢🌿»
خُـدـآمیخَوآسـتبِهتُوبـٰآلوپَربِدَهَدـاَمـٰآ
گُـفتچَـشمَتمـۍزنـند،👀
چَآدُردـادقَـدرشرابِـدـآنシ.♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
••🍓♥️••
#رفیق_خدایی💕🤞🏻
#کلام_بزرگان‹🕊🌸›
یكمطلبیراگاهگاهیبهماخیلیمحرمانه
وخلاصهمیگفتند:↓
دنبالآنرفیقیباشکهجایتعریف،
دردهایترابگویدوبیایدورویآنهادست
بگذارد!💕🍓
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
تو این ☀️ی تابستون
از حجابِ 🧕🏻هایمان تشکر کنیم🙂!•
#هفتهحجابوعفاف💕
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
همه دارن میرن :)
باشه .. خوش بگذره ..
آقا خوش بگذره .. با زائراتی دیگه ..
اون زائر خوب ها !
بازم اونی که مثل سال قبل ..
هِه سال قبل ؟
شاید دو سال قبل !
نه بیشترِ ..
سه سال نه چهار سال نه ..
الان شش ساله که ازت دورم ..
شش ساله که جامونده ام ..
آره آقا .. خوش بگذره 💔
#دلتنگحرم..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت156
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
عاطفه خواست حرفے بزنه که گوشیم به صدا در اومد ..
یه نگاه به نوشته کردم
از خوشحالے نمیدونستم چیکار کنم ..
مجتبے بود !..
اما الان ؟ تو این موقعیت که نمیتونستم جواب بدم !..
اگر هم جواب ندم حتما نگران میشه ...
یه نگاه به عاطفه انداختمو :+ببخشید ..
وصلش کردمو سعے کردم عادۍ باشم که عاطفه نفهمه مجتباست :+سلام ..
_سلام خانمے خوبے ؟!
+ممنونم شما خوبے ؟
_بلهه چیزۍ شده ؟
یه نگاه به چهره کنجکاو عاطفه انداختمو :+نه چطور مگه ؟!
_هیچے همینطورۍ گفتم .. راستے ..
+جانم ؟
_مژدگونے بده ..
+مژدگونے برا چے ؟!
_اول قولشو بده بهت بگم ..
خندیدم از این یک دنده بودنش :+خب چشم آقام .. قول میدم برگشتے مژدگونیتو بدم .. خب چیشده حالا ؟
_یادته بهت گفته بودم ...
قراره ماموریتمون بیست روزه باشه ؟
با سر حرفشو تایید کردمو :+اوهوم ؛ یادمه !
_خب الان شده ده روزه ..
احتمالا تا پنج شیش روز دیگه ایرانم ..
شک شدم .. نمیدونستم داره جدۍ میگه یا داره شوخے میکنه !
با لکنت گفتم :+مجتبے شوخے که نیست آره ؟
صداۍ خنده هاش از پشت گوشے میومد :_باور کن .. زود زود میام ..
+واییی خداۍ من ، بگو جون آیـه ..
_عه چرا جون شمارو قسم بخورم ؟
+عه بگو ، باور نمیکنم حرفتو ..
خندیدو :_نباید بگم ولے جون آیـه خانمم .. خوبه ..!
از خوشحالے قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید ..
باورم نمیشد تا چند روز دیگه آقامو میبینم ..
چند دقیقه اۍ از مکالممون گذشته بود که به دلیل حضور عاطفه محبور بودم قطع کنم ..
خودمو جمع و جور کردمو :+خب داشتے میگفتے !..
_چے میگفتم ؟
انقدر صحبت هات طول کشید که به کل یادم رفت !
+ببخشد دیگه .. انقدر خوشحال شدم که نفهمیدم زمان کے گذشت ..
_نه به اون پکر بودنت چند دقیقه پیشت ، نه به این که بعد از مکالمه ات سرحال شدۍ !
آقا مجتبے بود ؟!
شوکه بهش نگاه کردمو :+تو از کجا میدونے ؟
خندیدو :_هزار بار تو صحبت هات صداش زدۍ ، خنگ که نیستم خواهر من ..!
لبمو به دندون گرفتمو .. زیر لب آهایے گفتم ..
چند لحظه اۍ سکوت بینمون حاکم شد که گفتم :+راستے عاطے امروز نهار میاۍ خونمون ؟
_امروز ؟!
سرمو به نشانه تایید تکون دادم ..
شونه اۍ بالا انداختو :_زخمت میشه خب !
طور خاصے نگاش کردم که با لبخند گفت :_پس بزار زنگ بزنم برا مامان ببینم چے میگه ..
با سر حرفشو تایید کردمو گوشیمو که تو دستم بود سفت تر کردمو رفتم سراغ شماره مائده ..
اگه زهره و مائده هم میومدن که عالے میشد ..
اصلا میبردمشون خونه اۍ که آقا جون براۍ مجتبے خریده بود تا هم راحت باشیم هم داداش با وجود رفقا معذب نشه ..
از فرصت استفاده کردمو باهاشون تماس گرفتم ..
مائده هم قبول کردو فقط موند زهره ¡
البته زهره رو که بعید میدونستم بیاد !
چون راهش خیلے طولانے بود ..
اما بدم نمیومد بهش زنگ بزنمو حداقل حالشو بپرسم ..
زودۍ شمارشو گرفتمو گوشے رو گذاشتم رو گوشم ..
_بله بفرمایید ..
چون سیمکارتمو عوض کرده بودم نشناخت که کے هستم ..
+سلام خانم خانما .. آیـه ام ..
_واۍ سلام عزیزم .. خوبے ؟
+اوهوم .. تو چطورۍ ؟!
_صداتو که شنیدم حالم خوب خوب شد ..
+انقدر مزه نریز دختر ..
صداۍ خنده هاش میومد که گفتم :+خیلے دلم برات تنگ شده .. کاش امروز میومدۍ خونمون .. آخه یکے از رفقام .. فکر کنم بشناسیش '' عاطفه !
_آره آره میشناسمش .. یعنے فقط تو عکس دیدمش ..
+اوهوم .. اینو با خواهر شوهرم مائده جون هم هست خیلے دوست داشتم باشیم کنار هم ..
اما خب نیستے ..
_کار خدارو میبینے ؟
+چیشده مگه ؟!
خندیدو :_من الان دقیقا اصفهانم ..
چشم درشت شدو :+واقعااا ؟!
_اوهوم واقعا ..
+واۍ ایول عشقم .. پس بیا خونمون خب !
.....
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿