eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 بسم الله الرحمن الرحیم🦋 📚 کتاب رفیق مثل رسول» به زندگی و خاطرات شهید رسول خلیلی از شهدای مدافع حرم پرداخته است. با توجه به اینکه این شهید دست نوشته‌های زیادی دارد، کتاب از زبان خود رسول به رشته تحریر درآمده است. همچنین طیف دوستان این شهید زیاد هستند، به صورتی که از شمالی‌ترین نقطه شهر تا پایین‌ترین نقطه شهر دوست دارد و حتی تعدادی از دوستانش در کرج ساکن هستند. در بین همکاران و همرزمان فقط با طیف هم سن و سالانشان دوست نبوده، بلکه از افراد سن و سال‌دار هم در بین دوستانشان وجود دارد. اتفاق جالب این که همه می‌گویند که رسول فقط رفیق صمیمی من بود. این حسن خلق رسول که آدم‌ها با هر طیف و سن و موقعیتی را جذب می‌کرده، دلیل انتخاب نام کتاب شده است. از نکات زیبای زندگی این شهید و رفاقت‌هایش این است که چندین نفر از دوستانش همانند بیضایی، محمدخانی، دهقان و… در دفاع از حرم به شهادت رسیدند و یکی از ثمرات این رفاقت‌ها بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کس زیارت عاشورا بخواند ، شب اول قبر در آغوش امام حسین علیه السلام قرار خواهد گرفت.» 📗 کامل الزیارات ، ص ۷۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" وَ بِجَــنابِڪَ اَنْٺَسِـــبُ فَلا ٺُبْعِدنے... " و چہ خوشبخٺم من ڪہ ٺو رو دارم༄❥︎ حســــ ــین‌ِمن...💚
سلام علیکم بزرگواران... عزاداری هاتون قبول درگاھ حق...براے دخترخانم جوونے ختم قران گرفتھ شدھ و تا جزء۶ خواندھ شدھ ...اگر تونستید بخونید وامکانش بود بھ پیوے بندھ مراجعھ کنید... التماس دعا🌱 @Najjar0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴شب سوم محرم: حضرت رقیه(س) ⚫️رقیه(س) دُردانه سه ساله حسین بن علی(ع) است، آن حضرت در روز سوم صفر سال 61(ه ق) در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. ◾️شاید نام گذاری شب سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🖤°• مادࢪ *مظلومی* داࢪه روضه ے *گودال* میخونه .. "سید رضا نریمانی"
امشب . . . شبِ‌سومِ‌محرم↯ بہ‌نامِ‌سہ‌سالہ‌اربابہ..💔 بانامِ‌دختری‌ڪه..↯ آب‌بہ‌دستش‌رسیدودویدسمت‌قتلگاه.. گفتن‌:کجاداری‌مےری؟! گفت:بابام‌ازمن‌تشنہ‌تربوود(: بهش‌گفتن: باباتوبالبِ‌تشنہ‌شہیدڪردن🙂💔
دعوا شده بود ،😤 آقا امیرالمومنین رسید🌹 گفت : آقای قصاب وݪش ڪن بزاࢪ بࢪھ. گفت : به تو ࢪبطی نداࢪهہ☹️ گفت : ولش ڪن بزاࢪبࢪھ دوباࢪه گفت : به تو ࢪبطی نداࢪه. 😔 دستشو برد بالا ، محکم گذاشت تو صورت علی (علیه‌السلام) آقا سࢪشو انداخت پایین رفت😔💔 مردم ࢪیختن گفتن فهمیدی کیو زدے؟!😳 گفت: نه فضولے میڪرد☹️ زدمش گفتن : زدێ تو گوش علے خلیفھ مسلمین😔💔 ساتوࢪو بࢪداشت ، دستشو قطع ڪرد ،😱 گفت : دستے ڪه بخوࢪه ٺو صورت علے(علیه‌السلام) دیگھ ماݪ من نیسٺ🙂😢 دستے ڪه بخوࢪه تو صوࢪت امام_زمانمـ نباشھ بهتࢪھ😭 امام_زمان(عج) فࢪمود : هࢪموقع گناه میکنێ یه سیلے تـو صوࢪٺ من میزنے💔😔 ‌========================= ‌
‹💣🗣› سطـح‌۲طلبگۍ‌رو‌تموم‌کرده‌بود.. دانشجوۍ‌فلسفہ‌و‌مسلط‌بہ‌دو‌زبان ِ‌انگلیسۍ‌وعربۍ‌بود..📚🔗! . پیشنهاد‌داده‌بودند‌،بہ‌عنوان‌مبلغ‌بہ ‌انگلیس‌بروداما‌سوریہ‌و‌مبارزه‌با‌ تکفیرۍ‌ها‌را‌ترجیح‌داد..:)✌️🏼 . وقتۍ‌هم‌شهید‌شدپیکرش ‌موند‌دستِ‌تکفیرۍ‌ها..🚶🏻‍♂ . 🌱
░░░░░░⃢🤍🌱 * گراف* از امام صادق(ع) پرسیدند: بهترین دیدنی در بهشت چیست؟ امام صادق(ع) فرمودند: تماشا کردن حسینِ ما لذت بخش‌ترین دیدنیِ بهشت است..! •مقتل‌الحسین‌ابن‌عثم‌کوفی ج۱ ص۹۸ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💛🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌻 ‌⃟🌿
زینـب(س)"عاشق" بود!! " عـاشقِ " حسیـڹ (ع) میدانے عاقبت عاشقے را؟؟ عاشق را که برعڪس ڪنے مے شود قشاع حال دهخدا را مے شناسي؟؟ در لغت نامه اش دیده ام ڪہ معنے قشاع مے شود : دردے ڪہ آدم را ؛ از درمـاڹ مایـوس میـڪند... ••• زینــب (س) ذره ذره از درد ذوب شــد •••
دقـایقے پیــش، جمکــران! داشتــن صحــن رو براے مراســم شــب آمـادهـ میکــردن🙂🥀 غروبـــ جمکـران دیدهـ بودیـد؟ :) خـوش بهـ حـال اونـایـے کـهـ رفــتــن :) اݪـــتـــمـــاس دعـــا
نـذر‌ڪرده بودم ڪه‌اگـر‌شُـد‌بـہ‌محرم‌بـرسم قـدر‌یڪ‌عُمـربرآیت‌همـہ‌دم‌گریـہ‌کنم :))💔
💞☘💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘🍁 💞🍀🍂 ☘🍁 🍂 یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده ؛ و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است ... پزشکان خطر عمل را بالای شصت درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد ... پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد ... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت ... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه‌ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند ... عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود بیست الی بیست و پنج سال پیش ... شب قبل از از سفر مشهد ... عالم خواب ... حضرت عزرائیل! با لبخندی به من گفت:برویم.‌با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد ... دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم ... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت : خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه ... ناگهان حضرت عزرائیل به من گفت :دیگر برویم. ادامه دارد ... 🍂 🍀🍁 💞☘🍂 🍀⚡️🍀🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘💞☘🍂
💞☘💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘🍁 💞🍀🍂 ☘🍁 🍂 بسم الله الرحمن الرحیم فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم : بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: سیزده سال و شش ماه و چهار روز از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... پرسیدم : اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه می‌باشد. من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود... خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی! هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند. ادامه دارد ... 🍂 🍀🍁 💞☘🍂 🍀⚡️🍀🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘💞☘🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🏴مرغِ دلم امشب بہ جنون سر دارد با عشق هوا و حالِ دیگر دارد🥀 🏴آمد شبِ سوم شب بے باباها اے واے بہ حالِ هر ڪه دختر دارد🥀 ❤️ 💔🥀
امام حسین (ع) و امام حسن (ع) غریب بودن،که آنطور غریبانه و مظلومانه شهید شدند... به سبب آن ،مردمانی که آنها را تنها گذاشتند یک عمر لعنت شدند واویلا بر ما امام زمان (عج) از همه ایشان مظلوم تر و غریب تر هستند،آن هم در میان شیعیانشان شیعیان ما هستیم... بر چه پا نهادیم که اینگونه با غرق در دنیا شدن بی غیرت شدیم نسبت به امام زمان مان؟ همه میگوییم کاش در زمان امام حسین (ع) یا دیگر امامان معصوم (ع) بودم اکنون حسین زمان تو حضرت مهدی (عج) ارواحنا فداه هستند... 🛑او را دریابیم که غریب است😔
[🖤🥀🖤] ❣ وقتی قلبم در حرارت روضه‌ها گُر می‌گیرد و سیلاب اشک بی امان، پهنای صورتم را می‌پوشاند، با ذره ذره‌ی وجودم زیر لب زمزمه می کنم : اَین الطالب بدم المقتول بکربلا...💔 ▪️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرجَ