eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 🌸 هرگاه مایل به گنـاه بودے این سه نڪته را فراموش مڪن : ⇦الله مےبینـد ⇦ملائڪ مےنویسد ⇦درهرحـال مـرگ مےآید..🌿 ؟💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Namaz01-18k.mp3
7.16M
چگونه‌یک‌نماز‌خوب‌بخوانیم! (جلسه‌اول)
‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌ جوان گفت : امام‌زمانت‌را میشناسے؟ پیرمرد : بلہ میشناسم! جوان : پس سلامش کن:) پیرمـرد: السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان جوان لبخندے زد و گفت : و علیکم السلام:)🌹 آخ خدا تورو به بھترینات! همچین‌روزے رو.. نصیبمون‌ڪن 💔
✨ اسٺادپناهیان‌میگه: گیرتوگناهات‌نیسـت! گیرتو کاراےخوبیه... که‌انجام‌میدی... ولے نمیگی"خدایابه‌خاطرتو"...! اخلاص‌یعنۍ خدایافقط‌تو‌ببین‌حتی‌ملائکه‌هم‌نه❗️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 📲 . 🌸
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 📲 .🔮
رو جستجو کنیـد 🌿 تمام تم هایی که در کانال قرار دادیم نمایان میشود ✨
[🖤] سرمست مجتبی و ثناگوی عسکـرے ما زیرِ پرچمِ دو حَسَن سینہ میزنیم... 🖤
4_5809787512381507689.mp3
3.81M
خوشی باهات کرده چرا قهر روضه‌ ام اینه تا ابدالدهر... 🎙سیدرضا نریمانی 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب ڪه زمین و آسمان می گرید...😔 از ماتم عسڪری جهان می گرید...😭 جا دارد شیعہ خون گریه کند...💔 چون مهدے صاحب الزمان می گرید...😞 پرپر شدن یازدهمیݧ گل؛بوستان امامت و ولایت امام حسن عسڪری تسلیت باد🏴🖤
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• به سمت در رفت که با یادآوری چیزی گفتم : - عا راستی وایسا ببینم . دستی به چشمام کشیدم . - میگم مگه نگفتی مامانت سایه ات رو با تیر میزنه پس چرا میخوای بری خونتون ؟! + حالا یه کاریش میکنم دیگه ، نهایتش چند تا فوش میخورم . لبخندی زدم . - حداقل وایسا برسونمت . هول کرد و گفت : + نه نه ! میخوای از این سر شهر بری اون سرش. نمی خواد با تاکسی میرم ولی پولی در بساط ندارم. با عجله به سمت اتاق دویدم و از کیف پولم مقداری پول برداشتم و از اتاق خارج شدم . - بیا این ها رو بگیر ، می دونم زیاد نیست ولی حداقل تا خونه که می رسونت . با لبخند پول ها رو ازم گرفت و تشکر کرد . + راستی مروا ! به نظرت من جوگیر نشدم ؟! یهویی میخوام برم سراغ فاطمه قبلی ! خب من سال ها آنالی بودم نمیشه که ، با عقل جور در نمیاد. آخه چرا یهو با یه سخنرانی ... نمی دونم ولی ... اجازه ندادم ادامه بده . - ببین تو الان از گذشتت پشیمون هستی یا نه ؟! از شخصیتی که الان از خودت ساختی رضایت داری یا نه ؟! + خب معلومه که پشیمون هستم ! از الانمم راستش آنچنان که باید راضی نیستم . - همین کافیه واسه بخشیده شدن دیگه ! به قول آراد ... با گفتن این کلمه انواع و اقسام فحش ها رو نثار خودم کردم . حرفم رو قورت دادم و لبخندی زدم . + ببین دوباره گفتی آراد ! آراد کیه مروا ؟! لبخند خیلی چپ و چوله ای زدم و گفتم : - چیزه . یهو از دهنم پرید . هیچی بابا ولش . حالا که از گذشتت ناراضی هستی همین کفایت میکنه . مهم اینه که الان پشیمونی ! مهم اینه که آدم پشیمون باشه از کارهاش از گناهاش از عملش . اگر از ته ته قلبت پشیمون باشی همین کافیه آنالی . به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون . ما سرمون رو انداختم و توجه نکردیم . تمام حرفای آراد رو تحویلش دادم و قضیه رو ماسمالی کردم تا چیزی متوجه نشه . ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• بعد از رفتن آنالی به سمت آشپزخونه رفتم و کتری رو ، روی گاز گذاشتم . توی فلاسک یه قاشق چایی ریختم و منتظر شدم که کتری جوش بیاد . + مروا جان . با شنیدن صدای بی بی لبخند پهنی زدم و به سمتش برگشتم . - جان مروا . از سکوی آشپزخونه بالا اومد . + جانت سلامت دخترم . بی زحمت یه بسته قنادی توی فریزر هست اون رو در بیار تا آب بشه ، کاوه زنگ زده میخواد بیاد . با تعجب گفتم : - چی ؟! کاوه میاد ؟! بی بی بهش گفتی که من اینجام ؟! بی بی که حسابی شکه شده بود گفت : + چی شد دخترم ؟! نه من بهش نگفتم خودش زنگ زد گفت داره میاد . - کی زنگ زد ؟! + همین الان . به سمت اتاق دویدم و ، وسایل هام رو توی چمدون چپوندم. کیف و چمدون رو برداشتم و از اتاق خارج شدم . بی بی سریع به سمتم اومد . + کجا میری ؟! - ببین بی بی من با مامان اینا یه مشکلی دارم بخاطر همین از خونه ... یعنی چیزه ... گفتم که میخوام مستقل باشم و روی پای خودم بایستم از طرفی تا مدتی نمیخوام باهاشون روبرو بشم . میخوام خودم رو پیدا کنم و نیاز به آرامش دارم . کاوه هم اگر دید که اینجام همش به سر و پام می پیچه و اسرار میکنه که برگردم خونه. به سمت صورتش رفتم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم . - بی بی عشقی عشق . قول میدم خیلی زود دوباره بیام پیشت ، این بار که نشد درست حسابی ببینمت ولی دوباره زودی میام . دوباره نزدیکش شدم و در آغوشش گرفتم . + فدای نوه ی خوشگلم بشم من . برو به سلامت مادر ، خدا پشت و پناهت . رفیقت کجاست ؟! - بی بی خواهشا لوسم نکن دم رفتنی . رفیقم رفت . هول هولکی خداحافظی کردم و با برداشتن سوئیچ از خونه خارج شدم . حیف شد نتونستم بعد از سال ها بی بی رو درست و حسابی ببینم ، شانس نداریم ما ! چمدون رو توی صندوق انداختم و سوار ماشین شدم . ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• شماره آنالی رو گرفتم . بعد از چند تا بوق صداش توی گوشی پیچید . - سلام خوبی ؟! + سلام ممنون . اتفاقی افتاده ؟! پام رو روی پدال گاز فشار دادم . - میگم به رستمی زنگ زدی که انتقالی تو رو ... اجازه نداد حرفی بزنم و پرید وسط حرفم . + آره بهش گفتم ، گفت باشه . فقط اینکه ممکنه مال تو تا شب آماده بشه ها . گفتم در جریان باشی . با خنده گفتم: - اتفاقا برای همین زنگ زدم ، کاوه میخواست بیاد خونه بی بی برای همین مجبور شدم که از اونجا برم . باید سریعتر انتقالی بگیرم برم شمال . + ببین من بهش زنگ میزنم تا یه ساعت دیگه برات ردیفش میکنم . فقط یکم پول آماده کن ، رستمیه دیگه . - خیلی خب من پولا رو آماده میکنم ، فقط ببین آنالی حتما بهش زنگ بزنی ها ! شب نمیتونم تهران بمونم ، باید برم سمت شمال . + ببینم چه میکنم . بهت اطلاع میدم ، تلفنت رو خاموش نکن . - باشه ممنون ، منتظر تماست هستم . تلفن رو قطع کردم و روی صندلی انداختم. ماشین رو گوشه ای پارک کردم و با برداشتن کیفم به سمت فروشگاه رفتم. بعد از اینکه مقداری وسایل خوراکی برای خونه شمال گرفتم سوار ماشین شدم و به سمت مقصدی نامعلوم حرکت کردم. انگار زیادی مطمئن بودم رستمی قراره انتقالیم رو بگیره که رفته بودم خرید . چند تا صلوات زیر لب فرستادم برای اینکه هرچه زودتر همه چیز ردیف بشه . با شنیدن صدای پیامک گوشیم به صفحه اش خیره شدم . یه پیغام از طرف آنالی بود . " حله مری جون ، فقط یه سر برو پیشش چند تا کار داره باید حضوری بری " بشکنی زدم و با خنده به سمت دانشگاه حرکت کردم . ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک کا و صد بشیم جایزه داریم 😉 همت کنید برسیم رفقا✌️
پایان فعالیت 🌿 شروع فعالیتمون ان شاءالله از فردا صبح ✨ وضو قبل خواب فراموش نشه رفقــا 🌹 برامون دعا کنیـد به دعاهاتون محتاجیم💔 یا علــے مدد 🍃
1_563906289.apk
5.63M
کیبـورد ² شگفتانه مون بخاطـر ¹⁰⁰⁰ تایـے شدنـمون 🌹 🌿 ˹@dokhtaranzeinabi00˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا