『💙͜͡🌿』
+یعنے میشه امام زمان با خودڪارِ سبز
دور اِسممون خط بڪشه؟
بگه اینم نگه داریم...
شاید به درد خورد...
شاید گناهاش امون داد(:
شاید برگشت پیشمون♥️🕊
#اعوذباللهمنشرنفسے
#میشهیعنی؟!🤕
#دو.رفیق.دو.شهید😍
دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به
باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم
میکردن آخرش ناخواسته و
تصادفی دوباره برمیگشتن پیش
هم 😍
خبر #شهادت علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش
میزد و میگفت:"بچم!!!"😭
اول همه فکر میکرن علی روهم
مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی😢
همونجوری که های های اشک میریخت گفت:
"زانوهای محکم کجا بود؟!
اگه علی #شهید شده مطمئنم
محمد منم #شهید شده اونا محاله
از هم جدا بشن😞
عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن بدون هم پیش
#سید.شهدا نرن😭💔
مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود...
#شهید.سید.محمد.رجبی🍁
#اللهم.عجل.لولیک.الفرج
#مروری_بر_زندگی_شهدا 🕊
#شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️🌿
قسمت هشتم
علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره) ، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام ، روحیه خاصی را در وی به وجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه ، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت.
همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد.
تعصب آگاهانه و وافری به انقلاب اسلامی ، رهبری و نظام داشت. در ایام فتنه ۸۸ شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد میکرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه ، چندین بار جان خود را به خطر انداخت.
صاحب موضع بود و در بحثها بخوبی استدلال میکرد. میگفت این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفین عالم است و هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیت انقلاب اسلامی باشد ، میتواند جبهه مستضعفین و علاقمندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی عمیقی از این بابت داشت .
#ادامه_دارد....
~~~~~~~~~~<🍒🚗>~~~~~~~~~
📌] #تلنگر
تولـدانسان...🎂•
روشنشدنڪبریتۍاستو
مرگشخاموشۍآن..!
بنگردراینفاصلہچہڪردۍ؟!
گرمابخشیدی..یا..سوزاندۍ!
#مرید_ارباب
°•☂️🌂°•
استورے هممون شده "حلول ماه رمضان مبارڪ"
خواستم بگم تو ماه رمضون فقط نباید روزه بگیریما باید خودمونم تغییر بدیم ...🌿
--------•࿇[🌤⚡]࿇•--------
4_5850689898985554115.mp3
24.11M
⭕️دعای وداع با #ماه_شعبان🥀
و استقبال 🌷از ماه مبارک : #رمضان
👤با نوای میثم مطیعی
🤲التماس دعای فــرج
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید جهاد مغنیه
|
#شهیدانه... 🕊
دلت که گرفت...
با رفیقی درد و دل کن
که آسمانی باشد...،
این زمینی ها؛
در کار خود مانده اند!
#شهیدعلیآقاعبداللهی♥️✨
ازشپرسیدم:
.
اینهمہبہفقیراکمکمیکنی
چیزیبرایخودتباقیمیمونه؟ !
.
خیلیآرومگفت:
منکارهاینیستم،منفقطوسیلههستم،
روزیدهندهخداست...
.
#شهیدابراهیمهادی🌱
#حرف_قشنگ🌸🍃
حاج آقا
چیکار کنم سمت گناه نرم؟
اول باید ببینے
عامل گناه چیہ؟ زمینہاش رو
از بین ببری !
اما بهترین راه حل اینہ کہ خودت رو
بہ کار خدا مشغول کنے ...
آدم بیکار
بیشتر تو معرض گناهہ !!
.
.
بههمسرشگفتند:
مبلغیداعشمیخواهد
تاجنازههمسرترا بدهد..
آیاراضیهستیمعاملهکنیم؟
گفت:
*آنچیزکهدرراهخدا*
*دادهامراپسنمیگیرم!💔*
❥-شهیدهادےکجباف🌹🌿
🌸کانال کنیِ بخش دارها
زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارمندهای خود را به جبهه اعزام می کردند. سال 1365 در فاو مستقر بودیم. بی سیم خبر داد. بخشدار «میاندرود» و «کیاسر»، سهمیه ی مدیرهایی هستند که این دفعه قرار است چند هفته مهمان محور، توی خط باشند.
تا اسم مدیر و معاون تو دهان بی سیم چی چرخید، ذهن ام درگیر شد. دنبال این بودم، سر به سر آنها بگذارم و مثل بیشتر وقت ها که میزبان مدیرها هستیم، ترس و وحشت را به جانشان بیندازم.
همه ی این سر به سر گذاشتن ها با قصد و نیت انجام می شد. بنای مردم آزاری نبود. هدف این بود که وقتی برگشتند، بدانند رزمنده ها و بچه های مردم توی جبهه به چه سختی زندگی می کنند.
با خودم کلنجار می رفتم تا فکر بکری به ذهنم برسد؛ فکری که «نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را».
دست به کار شدم. قلم، کاغذ گرفتم و شروع کردم به نامه نوشتن. نامه را که نوشتم، دادم دست پیک محور تا آن را به دست بخش دارها برساند. از قصد، در نامه را هم باز گذاشتم تا وقتی نامه را دیدند، متن آن را به راحتی بخوانند. نشانی دو مدیر را هم به پیک دادم و تاکید کردم که به آنها بگوید، نامه را به دست فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) برسانند.
مطمئن بودم که آنها به محض دیدن نامه ، کنجکاویشان گل می کند و تا ته نامه را می خوانند؛ همان چیزی که دوست داشتم اتفاق بیفتد.
متن نامه این بود:
- آقای بلباسی! بخش دار کیاسر و سورک، خدمت می رسند. با همه ی وجود از آنها پذیرایی کنید! در ضمن یک قایق موتوری هم در اختیارشان قرار بدهید تا به این طرف ساحل بیایند. فراموش نشود، شان مسوولان محترم رعایت شود.
پیش بند نامه،نامه ی محرمانه ی دیگری، مهر و موم شده، به دست پیک دادم و گفتم:
- بعد از این که نامه ی اول را به دست بخشدارها دادی، تند برو طرف چادر فرمانده گردان و این نامه را به آقای بلباسی برسان!
تاکید کردم که غیر از بلباسی، به دست کس دیگری ندهد.
پیک رفت.
از قرار معلوم، بخش دارها، نامه ی باز شده را که دیدند، آن را خواندند. وقتی مطمئن شدند، فرمانده ی محور توی نامه برای آنها، چه عزت و احترامی قائل شده، حسابی خوشحال شدند. همان طور که در نامه تاکید شد، بچه های گردان امام محمد باقر (ع) با سلام و صلوات، آن ها را سوار قایق کردند و آوردند این طرف ساحل، یعنی فاو.
توی نامه ی دوم که محرمانه بود، از بلباسی خواستم، هر چه سریع تر، به محض باز شدن پای دو مدیر به فاو، آن ها را ببرد کانال کنی؛ درست جایی که عراقی ها بر آن مسلط اند و گرای آن را دارند.
بخش دارها، کلی خوشحال شدند که چه احترامی دارد به آن ها می شود، غافل از این که قرار است، چند ساعت دیگر، مثل رزمنده های دیگر، داخل کیسه های شن، خاک بریزند و بعد هم آن ها را کول کنند و از داخل کانال به مقصد برسانند
|😇|⇠ #تلنگرانہ
اگهبهمونبگن
اینچندروزروبهڪسیپیامنزن!😮
بیخیالِ
چڪڪردنتلگرامواینستاگرام شو
بههیچڪسزنگنزن!😯
اصلاچندروزموبایلتروبدهبهما...😳
چقــدربهمونسختمیگذره؟؟!!🤕😣
حالااگهبگنچندروز #قرآننخونچی؟!😮
چقدربهمونسختمیگذره؟!🤔
بانبودنِڪدومشبیشتراذیتمیشیم؟😏
نرسهاونروزڪهارتباطبا بقیهروبه
ارتباطباخداترجیحبدیم💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#گمنامـ∞
ݪبخندتوࢪاچندصباحےستندیدم
یڪباࢪدیگࢪخانھاتاباد:
بِخند...¡🙂💔✨
↜🕊⃟♥️ #سࢪدار_دلها
#تلنگرانہ
خیلےجنگنرمروشوخےگرفٺیم...!
ازسر"دلسیری"کارمےکنیم...!
جنگہجنننننگ!
بایدٺوکلداشٺہباشیم،بایدٺوسلکنیم...!
بایدباوضوفعالیٺکنیم...!
بایدخودمونروپاککنیم...!
بایدبفهمیمٺاکمکخداومعصومیننباشہ
نمےٺونیمتأثیرگذارباشیم...!
حالابازبراێریزشنداشٺنکانالٺپسٺالکےبزار!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ