هیچۅقتبَراۍِشرۅعِیڪرۅیـٰادیرنیستツ🌸🌱
🌹⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@dokhteran_emam_zamani🍂⃟💕❫
- اَللّهُمّ إنِّي اَسْألُكَ حُسْنَ الخاتِمَة
‹ خدایا من از تو یک پایان خوب میخواهم !'☁️ ›◖💚🌿◗
قسـمبه چهارحـرفمقدست!
کهـشدآرامشـیبردلـمچادرم(؛🌿💕
⊱⋅ ———— ⋅ 𔘓 ⋅ ———— ⋅⊰
🌹⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@dokhteran_emam_zamani🍂⃟💕❫
شروع تبادلات پر جذب یاس💜🌿
ادمین تبادل کانال تون میشم:)🍓✨
آمار تون +⁶⁰🍶💗
آیدیـم جهت شرکت در تبادلات:
@CUKWHK
اطلاعات و شرایط تبادلات 👇🏻🐟💙
https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
تمامی کارهای بالا حراج شد ❌❌❌❌
😍تولیدی اصلی ست های دو نفره😍
شروع قیمت ها از ۵۰ تومان♨️♨️♨️
ارسال فوری به سراسر کشور 🛺🛺
بورس انواع لباس های ست با نازل ترین قیمت ممکن🥳🥳
تضمین جنس و کیفیت تمامی اجناس 😃😃
اگر به دنبال سود بالا هستی بیا اینجا👇👑👇👑
https://eitaa.com/joinchat/1896415260Cdf7ca10de0
💙﷽💙
.
پاتوق کنکوری های عزیز
http://eitaa.com/Engizshi_garam
♨️بهترین کانال کاربردی #متوسطه اول متوسطه دوم
http://eitaa.com/Engizshi_garam
اولین چنل درخواستی کتاب کمک درسی در ایتا🔺️📚
http://eitaa.com/Engizshi_garam
بهتر و سریع تر با برنامه باشید "انگیرشۍ گࢪﺍﻡ"
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده!🍃✿
________________________________________
در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد.
چشمانش سرخ بود و صورتش سفید!
با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم:
_ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟
طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد.
پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت:
+ چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟
با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم.
ناگهان همه جا برایم تار شد.
صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم...
________________________________________
بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕
https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
#رمانهایرؤیانویسـ
#پارت واقعی
دوییدم سمت خیابون با دیدن یه ماشین که با سرعت به سمتم میومد
وسط خیابون خشکم زد
میخواستم از جام تکون بخورم ولی نمیتونستم پاهام یاری نمیکردن
با پرت شدنم به عقب به خودم اومدم نگاهی به دور و اطرافم کردم....مردم یه قسمت جمع شده بودن...زنی اومد طرفم...کمکم کرد
گفت:
-دخترم یه نفر به سرعت تو رو پرت کرد و ماشین به شدت به اون زد
_کی؟
گفت:
همونی که اونطرف خیابون بود
رد نگاهشو گرفتم وبلندشدم ودوییدم سمت جمعیت....
اشکام راهشونو پیدا کرده بودن
دستمو محکم گرفت
با صدای کم جونش زیر گوشم گفت:
آوا
وسط هق هقم بزور گفتم:
جانم؟
لبخندی زدو.......
دستمو گرفتم جلوی دماغش.. نفس نمی کشید
_ تروخدا نرو جون آوا پاشو... چشماتو باز کن ...
دختره عزیز ترین کس زندگیش رو تو تصادف از دست داد 😭🖤
ادامه پارت توی کانال پایین👇
https://eitaa.com/joinchat/3898474687C305ca690b5