eitaa logo
-دختران امام زمانے-
1.2هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
214 فایل
-رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رودعمر ولی،خنده به لب باید زیست:)) - اینجا؟ . دل‌نوشته های ِچندتا دختر ِدهه ِهشتادی 🤍 . کپے حـلالت رفیق🌿 [ وقف ِآقای ولی عصر ِ] هـر آنچـه که باید بدانے . https://eitaa.com/joinchat/1160249525C3151e8d2cc
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایموجی 🦋💙 دخترونه♡ 👉🏻{• @dokhterone •}
کتاب 《دختران آفتاب》💕😌 فصل یک1 سپس از زیر سایبانی که در گوشه پیاده روی آن طرف خیابان نصب شده بود بیرون امد و دستانش را به سمت همه ی بازیگر ها ، فیلم بردار ها و صدابردار ها بلند کرد: _خسته نباشید،مرسی!...ده دقیقه اسراحت کنید!.از شما هم ممنون خانم مظفری همین برداشت رو استفاده میکنیم . لطفا برای پلان بعدی،رسیدن شکوفه و مادرش آماده بشید! مادر نفس عمیقی کشید و برای جمعیتی که کف میزدند ، دست تکان داد. آقای ((بابایی))هم با خستگی دستی بر موهایش کشید و نفسش را با ((پف)) محکمی بیرون داد.مادر به سمت صندلی های کنار پیاده رو رفت و با خستگی خود را روی یکی از آن ها رها کرد.خواستم به سمتش بروم که صدای همان دختر کناری ام مانع شد: _مرسی!مرسی مستانه جون!همه چیز هسای ؛(زن)،(مادر)،(انسان)!نمونه و الگوی یه مادر خوب و زن موفق! بعد با اشتیاق رو به من کرد و پرسید: _قشنگه،نه؟! سوالش غافلگیرم کرد. برای چند لحظه نتوانستم جوابی بدهم. اما او همچنان منتظر جواب من بود. پس با تردید و من من کنان گفتم : _فیلمی رو میگی که دارند می سازند ؟ از اشتباه من ،لبخند کم رنگی روی لب هایش رنگ گرفت و گفت : _نه!فیلم رو نمیگم.هنر پیشه نقش اولش رو میگم؛(مستانه مظفری)! کمی صبر کردم و بعد پرسیدم: _می شناسیش؟ رویش را به سمتی که مادر نشته بود ، کرد و با غرور خاصی پاسخ داد: _عشقمه!امیدمه!سال هاست که باهاش آشنام. مگه کسی هم هست که اون رو نشناسه! یاد حرف پدر افتادم که می گفت :((مدت هاست دیگه مادر رو نمی شناسه.)) گفتم: _چطوری باهاش آشنا شدی ؟.........