#ناشناس 72

و بالاخره فال ها تموم شد:))))

دلم خواب بعد از یه گریه طولانی توی روضه می‌خواد.

یه هفته اینا هنوز تموم نشده؟:) یا سقوط کرده و ما خبرنداریم

انچنان دلم گرفته که فقط میخوام بشینم گوشه دیوار، زانوهامو بغل کنم و گریه کنم.

وقتی یکی می‌گفت خدایا، توفیق عزاداری برای حضرت فاطمه رو از من نگیر، نمی‌دونستم چی میگه. پیش خودم میگفتم مگه میشه؟ نهایتش برو توی یه هیئت بشین دیگه همینم عزاداریه. نمیخوای که نمیتونی. تا رسید به امسال.... امسالی که من تلاش کردم برای گریه و دریغ از یه قطره اشک. اینجا بود که فهمیدم توفیق عزاداری چیه:)

گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیست صدا می‌پیچد #جان_فدا

مثل طفلی که بچسبد به پدر وقتِ خطر شهر چسبیده به تو، خونِ تو پاشیده به شهر کاظم بهمنی

امشب فقط باید اینو گوش بدیم...

میگه که: (به کوری چشم اوناییکه امروز می‌خوان زینبم رو بدن زجر و آزار توی شام و کوفه، توی کوچه بازار....) به اینجا که رسید فکر کردم اگه حاج قاسم بود، جرئت کشیدن چادر داشتند؟

عزیزم! من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند .. بخشی از نامه‌ی حاج قاسم به دخترش