در فاصله بین دو ترم،
مسافرت، تولد، شروع کتاب جدید، دورهمی با دوستام.
تیک خورد و راضی هستم ازخودم.
بریم برای شروع یه ترم جدید با قدرت🚶♀
مشهد به من یک روحیه تازه داد.
دستمو گرفت از کف باتلاق کشید بیرون، الان باید گل و لای و کثیفی اون باتلاقو از روحم جدا کنم و راه جدید پیدا کنم برای ادامه دادن.
باران نم نم روی صورتش میچکید.
درگیری با چادر و فرار از خیس شدن چادرش تمامی نداشت.
هندزفری قدیمی را آنقدر توی گوشش جابه جا کرد تا بالاخره موفق شد مداحی را پلی کند.
سرش را که بالا گرفت، خودش را وسط صحن انقلاب یافت. چشم چشم کرد و گوشهای از صحن قالیچهای را پیدا کرد.
قالیچهای که زیر یکی از طاق ها انداخته بودند.
چشمهایش را به گنبد طلایی دوخت، مسیرش را به سمت قالیچه ادامه داد و بالاخره گوشه دنجی برای نشستن انتخاب کرد.
پاهایش را زیر چادر جمع کرد، سرش را تکیه داد به دیوار سرد کنارش و زل زد به زیبایی گنبد.
هندزفری توی گوشش میخواند: (قربون کبوترای حرمت امام رضا...) اشک مهمان چشم هایش شده بود و حالا با حسرت به کبوتر ها نگاه میکرد. که چگونه آزادانه به گوشه گوشه حرم میروند.
هرگز تا این اندازه دلش نمیخواست کبوتر باشد.
بستهی پستیم تهران مونده و نمیااددد.
حالا توی همین هوای بارونی و برفی هم من اتفاقا دوتا بسته دارم:).
جناب آقای نامه رسان امروز اول صبح بسته منو گرفت و برام نیاورده بستمو:)
فکر کنم بستهی عزیزم یکشنبه خواهد آمد...
درس جدید
وقتی حال ندارید هشت صبح برید دانشگاه،
با استاد سختگیری که روی غیبت حساسه کلاس اولتونو برندارید:)