دلم برای روزهایی که روز دانش آموز بهم خوش میگذشت تنگ شده.
تقریبا هفت یا هشت سال پیش.
هدایت شده از - ناجه -
میشه یه حمد شفا برای یه جوون ۱۸ ساله بخونید لطفا ؛
* سکته مغزی کرده ..
مقالهای که باید تحویل بدم ننوشتم، جزوههای دانشگاهم نصفه موندهو یکشنبه امتحان دارم؛ الان مشغول چه کاریم؟
پیدا کردن دسر جدید از اینستاگرام🧎♀
دارم برای امتحانم درس میخونم و به یک نکته رسیدم:
پسرها وجدان قوی تری دارند🧎♀
از غروب دارم زیر لب میخونم که:
برای این گدا فقط اینکه با تو بمونه بهترین اجره:)
زن مسلمان،
از هر طرف که ملاحظه کند،
زینب کبری را شاخص میبیند؛
مثلاً زینب کبری از لحاظ علمی،
یک عالمه معروف به علم
در جامعه اسلامیِ آن روز بود..!
•امـامخـامنهای•
ناهار امروز با من بود. همزمان که داشتم به نوشتن پروژههای کاری فکر میکردم، امتحانات دانشگاهم بهم لبخند میزدن.
از طرفی دیگه اینم توی ذهنم بود که برای سرماخوردگی داداش کوچیکه چه غذایی بهتره که همونو بپزم...
در نهایت ناهار آماده شد و در بین پختن غذا شیشهها رو هم گردگیری کردم..
درسم رو خوندم و برنامههای کاری رو پیش بردم.
اما بعد از همه اینها به یک چیزی زیاد فکر کردم، چطور شد که مامانم کار بیرون از خونه، تربیتما و کار توی خونه رو باهم پیش میبرد و همیشه توی همش موفق بود؟:)
شاید زندگی همین لحظهای باشه که بعد از جارو کردن اتاق پنجره رو باز میذارم و همزمان که باد خنک میخوره توی صورتم با مامانم چایی میخوریم✨