eitaa logo
دنیای عجایب
13.6هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دریاچه آبراهام در کانادا داری یک ویژگی جالب است که میتوانید بر روی یخ چای دم کنید! با استفاده از گاز متان که در زیر این دریاچه قرار دارد میتوان بر روی یخ آتش ایجاد کرد! ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیرون آوردن ۲۰ کرم زنده از داخل چشم مرد چینی!!! مرد چینی حدود ۶۰ ساله علاقمند به ورزش حین تمرین در فضای باز توسط حشرات گزیده شد. حشرات به گفته پزشکان حامل انگل بوده و انگل‌ها به مدت یک سال در چشم وی لانه کرده بودند. ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @donyaye_ajayeb
تهران برخلاف بسیاری از پایتخت‌های جهان که به دنبال هویت ساختگی برای خود هستند، نیازی به این کار ندارد، چرا که یافته‌های باستان شناسی در خیابان «مولوی»، منطقه «قیطریه» و «دروس»از وجود فرهنگ‌هایی کهن در این شهر هزاره‌های پیش از میلاد حکایت می‌کند! . 🌕 @ajayeb_rangarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎 پروژه عظیم آسانسور فضایی که در آینده اجرایی می‌شود ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎 وحشت افسر پلیس فلوریدا از صاعقه بزرگی که در چند قدمی او به زمین برخورد کرد.. ‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @donyaye_ajayeb
هدایت شده از 🌈 رنگارنگ🌈
🔸 سارق یک گوشی آيفون پس از اینکه از صاحب تلفن پیامکی دریافت کرد که شماره ها را نیاز دارد همه‌ 1000 شماره او را با دست روی کاغذ نوشت و براى او آدرس پست كرد! 😐 ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @ajayeb_rangarang 💯
وقتی گلویتان درد می‌کند آب لیموترش قرقره کنید. 🔸 آب لیموترش را با آب گرم مخلوط کرده و هر روز چندین بار با آن قرقره کنید. یا ( آبلیموی تازه رو کمی بجوشانید و به آن عسل اضافه کنید و بعد از ملایم شدن قرقره کنید طبق طب بوعلی سینا معرکست ) موقع قرقره کردن حتما مقدار کمی از آن را نیز قورت دهید. ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @ajayeb_rangarang 💯
وقتی گلویتان درد می‌کند آب لیموترش قرقره کنید. 🔸 آب لیموترش را با آب گرم مخلوط کرده و هر روز چندین بار با آن قرقره کنید. یا ( آبلیموی تازه رو کمی بجوشانید و به آن عسل اضافه کنید و بعد از ملایم شدن قرقره کنید طبق طب بوعلی سینا معرکست ) موقع قرقره کردن حتما مقدار کمی از آن را نیز قورت دهید. ‌‌‌‌‌‎‌‎‌ . 🌕 @donyaye_ajayeb
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 📃 طالع روزانه: 🌕چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ 🌾طالع امروز متولدین : طی هفته‌های گذشته آنقدر کارهایتان با سرعت انجام شدند و به اتمام رسیدند که اکنون نمی‌دانید چه کار باید بکنید. زمانی را به اندیشیدن درباره موقعیت کنونی تان اختصاص دهید و اینکه تا کجا می‌توانید پیش بروید. سعی کنید امروز هیچ تصمیم بزرگی نگیرید. فقط به خودتان اجازه دهید که در رابطه با احساسات تان آزادانه فکرکنید. اگر بر افکارتان تسلط داشته باشید زمانیکه لازم باشد به اندازه کافی قدرت انتخاب خواهید داشت. 🌾طالع امروز متولدین : واقع‌بینی برای شما از اهیمت ویژه‌ای برخوردار است، برای اینکه شما قبل از اینکه روی موضوعی کار کنید دوست دارید آن چیز برایتان ملموس شده باشد. با وجود این امروز این موضوع می‌تواند مشکل‌ساز باشد، برای اینکه هیچ چیز تا زمانی که ظاهر نشده است کامل نیست. در حالیکه این موضوع به طور فزاینده‌ای شما را ناراحت می‌کند، احتمال دارد که تا آخر روز شدیدتر هم بشود. بهترین کار این است که به جای عقب انداختن زمان تصمیم‌گیری هرچه زودتر تصمیم خود را بگیرید. 🌾طالع امروز متولدین : شما به راحتی می‌توانید زندگی‌تان را اداره کنید و در این راه به کمک کسی نیازی ندارید. زیرا بصیرت و بینش فوق العاده قوی نسبت به آینده دارید. به طور مستقل و تنها هر زمانی که اراده کنید می‌توانید این کار را انجام دهید. رفتارهای و گفته‌های شما کاملا حساب شده می‌باشد. اما یک موضوع را بخاطر داشته‌اید، انسان موجودی اجتماعی است، در کنار افراد دیگر در جامعه است که می‌تواند خود را پیدا کند و به اهداف والایی که دارد برسد پس نقش افراد را در زندگی تان از یاد نبرید. 🍀طالع امروز متولدین : اگر موضوعات اجتماعی مهم‌تر از کار و خانواده به نظر می‌رسند، دلیلش این است که شما به عقب برگشته و دوباره اولویت‌های اخیرتان را ارزیابی می‌کنید. با وجود اینکه شما بر سر دوراهی قرار گرفته‌اید، نادیده گرفتن مسئولیتها به خاطر خوشی و لذت آنی کاری خطرناک است. ممکن است که شما به سمت حاشیه بروید، اما به خاطر یک لحظه هیجان‌انگیز در مقابل زور و اجبار تسلیم نشوید. 🍀طالع امروز متولدین : امروز، روز آگاهی شماست که ناچارید به خاطر حفظ تعادل خود از برخی چیزها عقب نشینی کنید.شاید وسط یک دعوا قرار بگیرید و ندانید که حق با کدام طرف است. اما بخواهید که با گوش دادن به هر دو طرف در آن دخالت کنید. با این وجود، اگر به این نتیجه رسیده اید که کاری نمی‌توانید بکنید از عقب نشینی کردن از دعوا نترسید و یک جای آرام و ساکت پیدا کنید تا به جای شنیدن صدای آنها بتوانید با خودتان فکر کنید. 🍀طالع امروز متولدین : اطرافیان تان‌ارزش و حد شما را نمی‌دانند اما در روزهای آینده موضوعی پیش می‌آید تا دیگران به ارزش شما در زندگی پی ببرند. البته شما از این که اطرافیان تان شما را نادیده می‌گیرند دچار ناراحتی‌ها و حساسیت‌های زیادی شده اید اما نگران نباشید زیرا ارزش شما بر همگان فاش خواهد شد. مانند همیشه به راه خود ادامه دهید، سعی کنید تمجید دیگران از شما یا حضورشان در زندگی برایتان ارزش کمتری پیدا کند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان واقعی و جذاب 🏴‍☠ 🍃🍃🍃🌸🍃
دنیای عجایب
🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان واقعی و جذاب #گرفتارِ_داعش🏴‍☠ 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... 🌕 @donyaye_ajayeb