eitaa logo
📚 دوستی با کتاب 📚
368 دنبال‌کننده
247 عکس
24 ویدیو
19 فایل
✅ معرفی کتابهای خوب ✅ گزیده هایی از کتاب ها ✅ مسابقه کتابخوانی 📚هدف این کانال، دوستی با کتاب است📚 🌱 ارتباط با ما 👈 @sahour
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب اول: خاطرات احمد احمد : احمد احمد از مبارزان سیاسی دوره پهلوی دوم است که به دلیل نوع مبارزاتش (فعالیت در حزب مخفی ملل اسلامی به رهبری سید محمد کاظمی بجنوردی) با اشخاص و گروه‌های انقلابی بسیاری همکاری و فعالیت داشته و به سبب آن چندین بار دستگیر، شکنجه و زندانی شده است. آن چنانکه خود احمد نقل کرده است تا پیش از سال 1376 بارها و بارها از مراکز و سازمان‌های مختلفی برای ضبط و ثبت و انتشار خاطرات وی به او مراجعه کرده بودند که او هر بار بنا به دلایل مختلفی از جمله «واهمه از مطرح کردن خویشتن»، از قبول پیشنهادهای آنها سر باز زده بود اما سرانجام محسن کاظمی مقاومت او را شکست و بیش از 70 ساعت با احمد احمد مصاحبه کرد که ماحصلش این کتاب شد. کاظمی برای تحریر، تدوین و ویرایش این اثر بیش از دو سال وقت گذاشت تا سرانجام موفق شد خاطرات تلخ و شیرین مردی را که از جایگاه معلمی در مدارس به پشت میز محاکمه و شکنجه کشیده شد و مدت‌ها تحت آزار و اذیت‌های شدید جسمی و روحی قرار گرفت ولی حاضر نشد دست از مقاومت بکشد و به خواسته‌های عوامل حکومت پهلوی تن در دهد در قالب روایتی جذاب و موثر به مخاطب ارائه کند. https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
خاطرات احمد احمد بخش اول
سلام. با توجه به درخواست اعضای کانال کتاب خاطرت احمد احمد به صورت متن قرار داده می شود. بنابراین قسمت اول کتاب مجددا ارسال می شود
اولین آموزه ها تولد و خانواده یکی از روزهای فصل بهار سال ۱۳۱۸ ، در روستایی به نام ایرین نزدیک اسلام شهر در حومه استان تهران و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم ، من سومین فرزند خانواده بودم ، در دامان مادری پرمهر و عاطفه و مؤمن به نام طوبی حاجی تهرانی تربیت شدم ، در سایه پدرم حسین احمد که مردی زحمتکش ، ساده و بی آلایش بود پرورش یافته و بزرگ شدم. پدرم در همان روستا به کار کشاورزی و دامداری اشتغال داشت، وی با این که سواد کافی نداشت، ولی سطح فکرش از هم ولایتی هایش بیشتر بود و در گره گشایی مشکلات اهالی روستا پیش قدم می شد و گاهی نقش کدخدای ده را ایفا می کرد. به این ترتیب منزل ما به محل رفع و رجوع مسائل و مشکلات بسیاری از همسایگان و اهالی ده و رتق و فتق امور آنها تبدیل شده بود . مادرم با این که مانند پدرم سواد نداشت، ولی قرآن را به خوبی قرائت می کرد ، بسیاری از سوره های قرآن را از حفظ بود و گلستان سعدی را خیلی خوب از بر می خواند . او زنی بود که دائم در جلسات مذهبی و روضه شرکت می کرد و از نظر اعتقادی و مذهبی به ائمه اطهار (ع) ارادت خاصی داشت ، هر گاه اسم یکی از ائمه معصومین (ع) را می شنید و یا به یادشان می افتاد ، بی اختیار اشک می ریخت ، به قول خودش شیری که به ما داده بود با این اشک ها عجین بود . برادر بزرگم مهدی نام دارد ، او مردی متدین و مذهبی است که در طول نهضت امام خمینی (ره) رنجها و تلاش های زیادی را متحمل شد، او همواره مورد احترام همه خانواده و فامیل بود و من در مسائل مذهبی و انقلابی از وی الگو گرفتم ، در مطالب بعدی شرح مختصری از فعالیت های وی را خواهم گفت. برادر دیگرم محمود از بدو تولد با نقیصه کند ذهنی و بیماری روانی مواجه شد و در جوانی به علت شدت بیماری با وجود مراقبت ها و درمان های اعضای خانواده فوت کرد . تنها خواهرم خدیجه فردی متدین ، محجبه و مؤمنه است که در نبود من و برادرم هنگام فرار یا مخفی شدن از دست ساواک ، یاور و پشتیبان واقعی والدینم بود ، وجود او برای پدر و مادرم هنگام دوری و زندانی شدن ما آرامش خاطر بود . او پس از ازدواج هم زحمت زیادی برای پدر و مادرم کشید ، مواقعی که در زندان بودم برای رهایی ، ملاقات با جستجوی من زحمت بسیاری می کشید .
مهاجرت در آستانه ورود به مدرسه بودم که خشکسالی ده را فرا گرفت و شریان حیاتی آبادی را به خطر انداخت ، به نحوی که برای دستیابی به آب رودخانه بین اهالی اختلاف و گاهی نزاع روی می داد . صاحب ( ارباب ) روستا زنی بود به نام خانم بختیاری، گویا وی همسر صمصام بختیاری بود، او نمی توانست آب مورد نیاز روستا را تأمین کند و بیشتر به فکر مزارع و باغات خود بود و در نتیجه وضعیت اهالی رو به وخامت گذارد و تعداد کثیری از آنها پس از فروش مایملک خود به شهرهای اطراف کوچ کردند . وضعیت اقتصادی و معیشتی پدرم نیز به شدت بد شد ، او برای رهایی از این مشکل پیشه کشاورزی را رها کرد، ملک و املاک خود را فروخت و سرمایه ناچیزی تهیه کرد و دست خانواده را گرفت و به سوی شهر روانه شد. پدرم با کمک یکی از دوستانش خانه ای در محله عباسی خاکی ( چهارراه عباسی - هلال احمر ) خرید ، این ساختمان دو طبقه و دارای چهار اتاق بود که یک طبقه ( دو اتاق ) را اجاره دادیم . گذران ما از همین راه و در آمدی ناچیز از فروش شیر گاوهایی بود که از روستا آورده بودیم ، بعدها پدرم در شرکت نفت با حقوق خیلی کم به عنوان کارگر ساده استخدام شد و به این ترتیب به قول معروف آب باریکه ای برای خود و خانواده اش فراهم کرد .