☘پروردگار من......
اگر تکیه گاهم تو نباشی
بسیار زودتر از آنچه که
در تصور آید ، فرو میریزم......
☘ مهربانا
قلبم را آنچنان متغیر کن
که دنیا را دمی بی تو نخواهم
و بال پروازم ده تا همچون
پروانه ها سبکبار باشم
و ترجمان عشق تو گردم .....
☘ پروردگارا
حالم را آنچنان کن
که با آواز خروس ها
تو را زمرمه کنم و در انتهای شب
مست باده تو باشم
و در اثنای روز برای رضای تو
انصاف بورزم و مهربانی کنم
و بندگانت را چون نشان خلقت ،
از تو دارند شایسته اکرام بدانم.....
☘ آمین یا رب العالمین ☘
🌋 @doostibakhoda
ايمان به خدا
مرد جوانى که مربى شنا و دارنده چندين مدال المپيک بود ،به خدا اعتقادى نداشت .
او چيز هايى را که درباره خداوند و مذهب مى شنيد مسخره مى کرد .
شبى مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت
چراغ خاموش بود ولى ماه روشن و همين براى شنا کافى بود .
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود
ناگهان سايه بدنش را همچون صليبى روى ديوار مشاهده کرد
احساس عجيبى تمام وجودش را فرا گرفت
از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق رفت و چراغ ها را روشن کرد
آب استخر براى تعمير خالى شده بود !
🔸داستان های زیبای خدا
🌋 @doostibakhoda
قرار بود پارچه کت و شلواري اهدايي به مدرسه، ميان شاگردان قرعه کشي شود.
معلم گفت تا هر کس نامش را روي کاغذ بنويسد تا قرعه کشي کنند.
وقتي نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد.
چرا که حسن به تازگي يتيم شده و وضع مالي اش اصلا خوب نبود.
وقتي معلم به کاغذ اسامي بچه ها نگاه کرد؛
روي همه آنها نوشته شده بود: حسن…
"مهربانيهاي صادقانه ، کودکي هايمان را از ياد نبريم…
🌋 @doostibakhoda
♥♥چهار حکایت بسیار زیبا❤❤
👌از کاسبی پردسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند
چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند
👌پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم. چند روز بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود.
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند
دختر گفت:
پدرجان،مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
👌از حاتم پرسیدند بخشنده تر از خود دیده ای
گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود
یکی را شب برایم ذبح کرد
از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد
گفتند تو چه کردی؟
گفت:
پانصد گوسفند به او هدیه دادم
گفتند پس تو بخشنده تری
گفت نه چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
👌عارفی را گفتند :
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم رامیگیرد..
🌋 @doostibakhoda