─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
✍ توکل برخدایت کن؛
کفایت میکندحتما؛
اگرخالص شوی بااو؛
صدایت میکندحتما"؛
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
اگربیهوده رنجیدی؛
ازاین دنیای بی رحمی؛
به درگاهش قناعت کن؛
عنایت میکندحتما"؛
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
دلت درمانده میمیرد؛
اگرغافل شوی ازاو؛
به هروقتی صدایش کن؛
حمایت میکندحتما"؛
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
خطاگرمیروی گاهی؛
به خلوت توبه کن بااو؛
گناهت ساده میبخشد؛
رهایت میکندحتما"؛
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
به لطفش شک نکن؛
اگردنیاحقیرت کرد؛
تورسم بندگی آموز؛
حمایت میکندحتما"؛
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
اگرغمگین اگرشادی؛
خدایی راپرستش کن؛
که هردم بهترینهارا؛
عطایت میکندحتما ....
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🌋 @doostibakhoda
🌾🌿🌾
دائماً طاهر باش
و به حال خویش ناظر باش
و عیوب دیگران را ساتر باش...
با همه مهربان باش
و از همه گریزان باش
یعنی با همه باش و بی همه باش...
خداشناس باش، در هر لباس باش
آزاده باش و دلداده باش...
"علامه حسن زاده آملی"
🌾🌿🌾
🌋 @doostibakhoda
مــــ🌴ـــعصوم شناســـــ🌴ــ
حج ناتمام 😔
آیا امام حسین( ع)حج خود را نیمه تمام گذاشت و به سمت کوفه حرکت کرد❔چرا❓
⁉️⇖🙇⇙⁉️
اعمال حج تمتع به صورت رسمی از شب نهم و وقوف در عرفات شروع می شود، در حالیکه امام حسین( ع)صبح روز هشتم ذی حجه مشهور به یوم الترویه پس از انجام اعمال عمره مفرده از مکه خارج شدند. ⑴
ا◥✺◣◥✺◣◥✺◣◥✺◣
هر چند امام حسین( ع)مشتاق بودند که بمانند و مناسک حج تمتع را هم به جا بیاورند اما از آنجا که خطر جانی حضرت را تهدید می کرد و مردم کوفه هم منتظر حضرت بودند، ایشان از مکه قبل از ورود به مناسک حج خارج شدند و به سمت کوفه حرکت کردند.
❶ مرحوم کلینی، کافی ج 4، ص 536.
#معصوم_شناسی_عترت
ا_______________________
صلواتی عنایت کنید بر خاندان🌴عصمت وطهارت🌴
🌋 @doostibakhoda
🌾🌿🌾
❤️برای قلبت دری بساز!❤️
آیت الله مجتهدی تهرانی:
شخصی خدمت آقای اراکی (ره) رسید و عرض کرد: آقا مرا موعظه میکنید?
آیت الله اراکی فرمودند: چه کاره هستید?
عرض کرد: نجار
آیت الله اراکی فرمودند:
آیا برای دلت هم در ساخته ای?
((اگر برای دلت در نساخته ای برو بساز!))
( در محضر مجتهدی ، جلد 1 ، ص 327)
🌾🌿🌾
🌋 @doostibakhoda
🌾🌿🌾
اگر نمیتوانی آنطور که شایسته است به پدر و مادرت نیکی کنی حداقل برایشان بسیار دعا و استغفار کن چرا که این از بزرگترین انواع نیکی در حق آنان است :
وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا
و بگو : پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در کودکی پروردند ...
🌾🌿🌾
🌋 @doostibakhoda
ديروز شيطان را ديدم در حوالي ميدان بساطش را پهن کرده بود فريب ميفروخت
مردم دورش جمع شده بودند هياهو ميکردند و هول ميزدند وبيشتر ميخواستند
توي بساطش همه چيز بود:غرور،حرص، دروغ و خيانت، جاه طلبي و ...
هرکس چيزي ميخريد و در ازايش چيزي مي داد
بعضي تکه اي از قلشان را ميدادند و بعضي پاره اي از روحشان را
بعضي ايمانشان را مي دادندو بعضي ازادگيشان را.
شيطان مي خنديد و دهانش بوي گند جهنم را مي داد
حالم را به هم مي زد دلم ميخواست همه نفرتم را توي صورتش تف کنم
انگار ذهنم را خواند موذيانه خنديد و گفت:
من کاري با کسي ندارم فقط گوشه اي بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا ميکنم
نه قيل و قال ميکنم و نه کسي را مجبور ميکنم چيزي از من بخرد ميبيني ادم ها خودشان
دور من جمع شده اند جوابش را ندادم
آن وقت سرش را نزديکتر آوردو گفت:
البته تو با اين ها فرق ميکني تو زيرکي و مومن، زيرکي و ايمان آدم را نجات ميدهد
اينها ساده اند و گرسنهبجاي هر چيزي فريب ميخورند
از شيطان بدم مي آمد حرف هايش اما شيرين بود گذاشتم تا حرف بزند
واو هي گفت و گفت و گفت
چشمم به جعبه عبادت افتاد که لا به لاي چيزاي ديگر بود
دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم با خودم گفتم :
بگذار يکبار هم که شده کسي از شيطان چيزي بدزدد
بگذار يکبار هم او فريب بخورد به خانه امدم و در جعبه کوچک را باز کردم
توي ان اما جز غرورچيزي نبود جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت
فريب خورده بودم فريب
دستم را روي قلبم گذاشتم نبود. فهميدم که آن را کنار بساط شيطان جا گذاشته ام
تمام راه را دويدم تمام راه لعنتش کردم تمام راه خدا خدا کردم ميخواستم يقه نامردش را بگيرم
عبادت دروغيش رو توي سرش بکوبمو قلبم را پس بگيرم به ميدان رسيدم
شيطان اما نبود آن وقت نشستم و گريه کردم اشک هايم که تمام شد
بلند شدم تا بي دليم را با خود ببرم که صدايي شنيدم
صداي قلبم را و همانجا بي اختيار به سجاده افتادم و زمين را بوسيدم به شکرانه قلبي که پيدا شده بود
🌋 @doostibakhoda
قصه اي که باد با خود برد
دانه کوچک بود و کسي او را نمي ديد . سال هاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود .
دانه دلش ميخواست به چشم بيايد اما نميدانست چگونه . گاهي سوار باد ميشد و از جلوي چشم ها ميگذشت . گاهي خودش را روي زمينه روشن برگها مي انداخت . و گاهي فرياد ميزد و مي گفت :من هستم ،من اينجا هستم ، تماشايم کنيد. اما هيچکس جز پرنده هايي که قصد خوردنش را داشتند يا حشره هايي که او را به چشم آذوقه زمستان به او نگاه ميکردند ، کسي به او توجه نمي کرد .
دانه خسته بود از اين زندگي ، از اين همه گم بودن و کوچک بودن خسته بود و رو به خدا کرد و گفت : نه اين رسمش نيست . من هم بهچشم هيچ کس نمي آيم . کاشکي کمي بزرگتر کمي بزرگتر مرا مي افريدي .
گفت : اما عزيز کوچکم ! تو بزرگي ، بزرگتر از آنچه فکر ميکني . حيف که هيچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادي . رشد ماجرايي است که تو از خودت دريغ کرده اي. راستي يادت باشه که تا وقتي که مي خواهي به چشم بيايي ، ديده نمي شوي . خودت را از چشم ها پنهان کن تا ديده شوي .
دانه کوچک معني حرف هاي خدا را خوب نفهميد اما رفت زير خاک و خودش را پنهان کرد . رفت تا به حرف هاي خدا بيشتر فکر کند .
سال هاي بعد دانه کوجک سپيداري بلند و با شکوه بود که هيچ کس نمي توانست نديده اش بگيرد ؛ سپيداري که به چشم همه مي آمد . سپيدار بارها و بارها قصه خدا و دانه کوچم را به باد گفته بود و ميدانست که باد قصه او را همه جا با خود خواهد برد .
🌋 @doostibakhoda