🍀 غذای حرام
🍃 آوردهاند روزی شریک بن عبدالله بر خلیفه عباسی وارد شد. خلیفه بدو گفت از بین این ۳ کار، موظفی یکی را اختیار کنی. شریک بن عبدالله پرسید کدام ۳؟
🍂 خلیفه گفت یا تو را به منصب قضاوت از طرف خود منصوب کنم یا تعلیم فرزندم را به عهده گیری و یا لااقل در ضیافت ما شرف حضور داشته افتخار هم غذا شدنت را به ما بدهی.
🍃 شریک بن عبدالله با خود اندیشه کرد که قاضی شدن از طرف این خلیفه و تربیت اولادش بلاشک همیاری ظالم است و حرام. پس عرضه داشت والاحضرتا گویی سومی از همه سهلتر است!
🍂 آنگاه خلیفه او را نگاه داشت و به طباخ باشی فرمان بداد که خوراک مغز آمیخته با شکر و عسل برای مهمان ویژه دربار فراهم سازد.
🍃 شریک وارد مهمانسرای دربار شد و غذای حرام دربار را به کام خود کشید. هنوز لقمهها از عهده سیر کردن شریک برنیامده بودند که طباخ باشی رو به خلیفه کرد و گفت این پیرمرد بعد از خوردن این غذا هرگز روی رستگاری را نخواهد دید.
🍂 به نقل فضل ابن ربیع بعد از این ماجرا شریک بن عبدالله هم به تعلیم فرزندان خلیفه پرداخت و هم منصب قضاوت را پذیرفت.
🌋 @doostibakhoda
💠 بهای عشق 💠
🍁آسیه (زن فرعون) همسایگی حق تعالی را طلب کرد و قربت وی را خواستار شد و گفت:
«رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» پروردگارا! در بهشت براى من جايى نزد خود قرار بده.
خداوندا! در همسایگی تو حجره ای می خواهم که در کوی دوست، حجره نیکوست.
آری، نیکوست ولکن بهای آن بس گران است و اگر هر چیزی را به طلا فروشند، این را به جان و دل فروشند.
آسیه گفت: باکی نیست، اگر بهایش به جای یک جان هزار جان باشد، دریغ نیست.
پس آسیه را چهار میخ کردند و در چشم وی میخ آهنین فرو نمودند. او در این حال می خندید و شادمانی می کرد.
🌋 @doostibakhoda
یه انسان صبور اینطوریاس👇
اگر ببینه، مقابله به مثل،یا تنبیهِ کسی:
راهِ رشد معنویش رو می بنده؛
نه کینه ای به دل میگیره و نه تنبیهی قائل میشه❗️
می بخشه و... تمـــام❌
🌋 @doostibakhoda
معجزه ای از امام_جواد (علیه السلام)
علی بن خالد (که زیدی مذهب بود) میگوید:
من در شهر سامرا بودم. شنیدم مردی را که در شامات ادعای پیامبری میکرده دولت وقت دستگیر نموده و در اینجا زندانی کرده اند. به دیدن او رفتم. تا از حال او آگاه شوم، دیدم آدم فهمیده ای است.
گفتم:
فلانی! سرگذشت تو چه بود و چرا زندانی شده ای؟
گفت:
من از اهالی شام هستم، در محلی که سر مبارک امام حسین علیه السلام در آنجا نهاده شده، پیوسته مشغول عبادت بودم. یک شب، ناگهان شخصی در پیش رویم نمایان شد، فرمود:
برخیز! برویم. بی اختیار برخاستم و با او به راه افتادم. اندکی گذشت دیدم در مسجد کوفه هستم.
فرمود:
این مسجد را میشناسی؟
گفتم: آری! مسجد کوفه است.
ایشان نماز خواند من نیز نماز خواندم آنگاه دوباره به راه افتادیم. چیزی نگذشت که خود را در مسجد مدینه دیدم!
باز هم نماز خواندیم و به رسول خدا صلی الله علیه و آله درود فرستاد و زیارتش نمود سپس خارج شدیم. لحظه ای بعد دیدم که در مکه هستیم و تمام مراسم و زیارت خانه خدا را با آن آقا انجام دادم. پس از آن به راه افتادیم. چند قدمی برداشتیم. یک مرتبه متوجه شدم که در محل قبلی، در شام هستم و آن شخص از نظرم ناپدید شد.
یک سال از این ماجرا گذشت - من در همان مکان مشغول عبادت بودم - که ایام حج رسید همان شخص آمد و مرا همراه خود به آن سفرها برد و مانند مرحله نخستین همه آن مکانهای مقدس را با هم زیارت کردیم و کارهای سال گذشته را انجام دادیم، سرانجام مرا به شام بازگردانید. وقتی که خواست از من جدا شود، گفتم:
تو را سوگند میدهم به خدایی که تو را چنین قدرتی کرامت فرموده بگو! تو کیستی؟
مدتی سر به زیر انداخت. سپس نگاهی به من کرد و فرمود:
من محمدبن علی بن موسی بن جعفر هستم.
و من این قضیه را به چند نفر از دوستان نزدیک خود گفتم، خبر به محمدبن عبدالملک زیات (وزیر معتصم) رسید او دستور داد مرا دستگیر کردند و تهمت زدند که مدعی پیامبری هستم. اکنون میبینی که در زندانم.
به او گفتم:
خوب است اصل قضیه خود را به محمدبن عبدالملک بنویسی، شاید تو را آزاد کند، او هم ماجرای خود را نوشت.
محمدبن عبدالملک در زیر همان نامه نوشته بود، بگو همان کسی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از آنجا به مدینه و از مدینه به مکه برده سپس به شام برگردانده، از این زندان نیز نجات دهد.
علی بن خالد میگوید:
چون جواب عبدالملک را خواندم ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت به او گفتم:
صبر کن! تا ببین عاقبت کار چه میشود و از زندان بیرون آمدم.
صبح روز دیگر به زندان رفتم که احوال او را بپرسم، دیدم نگهبانان زندان و مأمورین بسیار و عده ای از مردم در اطراف زندان رفت و آمد میکنند، پرسیدم:
چه شده است؟
گفتند: همان زندانی که ادعای پیامبری داشت از زندان ناپدید گشته با اینکه درها همه بسته بود، نمی دانیم به زمین رفته یا چون پرنده به آسمان پر کشیده است. (بدین گونه امام جواد او را از زندان نجات داد. )
علی بن خالد پس از دیدن این واقعه دست از مذهب خود (زیدی) کشید و از شیعیان امام نهم حضرت جواد شد.
📚 بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۸
🌋 @doostibakhoda
🔔 شناخت دوستان و دشمنان
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
👌 أَصْدِقَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ وَ أَعْدَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ َأَصْدِقَاؤُكَ صَدِيقُكَ وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ وَ أَعْدَاؤُكَ عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّكَ
❣ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻫﻨﺪ, ﻭ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ
🔹 ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺖ
ﭘﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ. ﻭ
🔸ﺍﻣﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺖ
ﭘﺲ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ.
🌹 #نهج_البلاغه_حکمت_۲۹۵
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🌋 @doostibakhoda
🌾🌿🌾
#آیت_الله_مجتهدی
💫خداوند چقدر به ما نعمت داده است
خودش میفرماید:
نمی توانید نعمت های من را بشمارید☺️
یڪی از🔺بزرگترین نعمـت خـداوند
این است که ما هـر چه گناه🕳مۍڪنیم..
او میپوشاند، اگـر مثلاً در پیشـانی ما
یک کنتور بود وهر یک گناه یک شماره میانداخت ؛دیگر مـا آبـرو نداشتیم😞
ما نمۍتوانستیم زندگـے بڪنیم یا اگـر
به جـای شماره انداختن بوی💭ظاهری قرار
داده بود دیگر کسی طرف دیگری نمیرفت...!!
«لَوْ تَکاشَفْتُم مٰا تَدافـَنْتُم»
اگر از گناهان یکدیگر با خبـر
میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید.
ببین خـــ✨ـدا چقدر مهربان است
که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته استــ .
🌾🌿🌾
🌋 @doostibakhoda