هدایت شده از
همسنگرےهااا
بشیم ۸۵۰تایے ؟ پرداخت براے یڪ بزرگوار داریم
@meshkatt72
#فور
#پروفایل
تنها آنان که خدایشان زنده است..
@dokhtarane_hazrate_zahra
•••📻📞"
حآجحسیـنیڪتا:
چنـدتاقلـببراۍامامزمـٰانتشڪارڪردۍ؟!
چنـدتامونغصـہخورِامامزمـانمونیـم؟!
رفقـآ..!
توجنـگچیزۍکھبیـنشهـداجـاافتـادهبـود
ایـنبـودکھمیگفتـن:
«امامزمـاندردوبلآتبھجـونمـن🖐🏿»
#پآۍڪارامامزمـانتبآش!
@dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از 『حنیفہ|𝐇𝐚𝐧𝐢𝐟𝐞 』
در عامار 382 پرداخت داریم🌸🍓
هرکس برای پرداخت میاد لفت بده حلال نمیکنم💔
https://eitaa.com/joinchat/2860253355C3e08ef144d
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت17 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ مسجد که رسیدند موتور ه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت18
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
ازطرفی دنبال راهی بودم تا از مردم بیگناه دفاع کنم. وقتی آنها به من حمله کردند، خودم را به پشتبام مسجد رساندم و تاآنجاکه میتوانستم به طرف مهاجمان سنگ پرتاب کردم. این انگیزهای شد برای دیگران تا از این طریق از خود دفاع کنند کمکم غائله خوابید، مردم برای کمک به مجروحان به مسجد آمدند. من و مجید آنتیک چی آنجا ماندیم تا اگر کاری از دستمان برآید، انجام دهیم. تعدادی از مجروحان را به بیمارستان رساندیم، بعد به خانه برگشتیم.» سؤال کردم: «خوب! کاپشنت چی شد؟» گفت: «کاپشن همزمان انتقال مجروحان به بیمارستان خونی و کثیف شد، آن را لای درختی کنار بیمارستان گذاشتم.» صادقانه حرف میزد، همهچیز را باور کردم. پدرش که از وضعیت شهر و شهامت محمدحسین آگاه بود از او خواست به آن محل بروند و کاپشنش را نشانش بدهد. قبول کرد و دوتایی راهی بیمارستان «کرمان درمان» شدند. وقتی برگشتند، حال غلامحسین اصلا خوب نبود. منتظر شدم تا موقعیتی بدست آید تا علت را بپرسم محمدحسین مشغول شستن کاپشن بود و همسرم غرق در تفکر.
کنارش نشستم، گفتم: «آقا غلامحسین! چیزی شده که من از آن بیخبرم ؟» گفت: «چیزی نیست.به این اتفاق فکر میکنم و رفتار این پسر!» گفتم: «چی شده! کاپشن آنجاییکه گفته بود نبود؟» گفت: «چرا! دقیقاً همانجا که گفته ،بود.» بعد گفت: «این بچه خیلی مظلوم است، در طول مسیر برایم چیزی گفت که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.» گفتم: «بگو من هم بدانم.» گفت: «راجع به خودش بود، ندانی بهتر است.» اصرار کردم بگو، اینطوری راحتترم گفت: «محمدحسین هم مورد ضرب و شتم مهاجمان قرار گرفته و بهخاطر اینکه شما ناراحت نشوی، حرفی به زبان نیاورد.» با شنیدن این سخن از درون داغ شدم، ولی خویشتنداری کردم. پرسیدم: «چیزیش هم شده؟ زخمی ؟جراحتی؟» گفت: «بله! سرش شکسته اما خیلی زخم آن عمیق نبوده.»
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت18 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ ازطرفی دنبال راهی بود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت19
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
پیشاز آمدن به خانه، داخل باغ مجاور خانه، موهایش را شسته تا آثاری از خون در آن باقی نماند.
چنین مسائلی که برایش پیش میآمد، مهر و محبتش در دلم بیشتر و بیشتر میشد و واقعاً به داشتنش افتخار میکردم. چیزی نگذشت که کنار پدرش نشست، خواهش کرد تا دوباره به مسجد برود گفت: «پدر درکم کن! تا اوضاع شهر آرام نشود، توی خانه آرام و قرار ندارم.» پدر اجازه داد و او رفت شبهنگام که همه آشوبها و ناآرامیها به پایان رسید، به خانه برگشت. دراینمیان آن کس که از دل من خبر داشت، فقط و فقط خدا بود.
مردم از جو حاکم بر شهر ، وحشتزده شده بودند، شهر بوی خفقان میداد، خانوادهها سعی میکردند از ترس جانشان، در مسیر مقابل نیروهای رژیم قرار نگیرند، اما عدهای هم بودند که برای مبارزه با ظلم ،از جان خود میگذشتند. شاه که موقعیت خود را در خطر میدید، مرتب در شهرهای بزرگ حکومتنظامی اعلام میکرد. دانشگاههای تهران بهصورت نیمهتعطیل درآمده بود.
یک روز دخترم، انیس، خوشحال و شادمان وارد خانه شد و گفت: «این هفته کلاسهای دانشگاه تعطیلشده و بهزودی همسرم از تهران برمیگردد.» آقای ناصر دادبین دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود و گاهی اخبار انقلابیون را از تهران برای ما میآورد. برای انیس دوری از همسر، آنهم با دو بچه خردسال سخت میگذشت. طبیعی بود که او از این پیشآمد خوشحال باشد، چون در این یک هفته که همسرش در کنارش بود ، او راحتتر به کار و زندگیاش میرسید.
مسجد امام
روزها میگذشت، تظاهرات مردمی در تهران و سایر شهرها ادامه داشت و هر روز عزیزانی به خیل شهدا میپیوستند. در کرمان نیز انقلابیون تصمیم به تجمع گسترده در روز جمعه، ۲۴ آذر ۱۳۵۷، در مسجد امام (ملک) گرفتند تا با شرکت در مراسم چهلمین روز شهادت طلبه سید حسن توکلی، مخالفت خود را با رژیم شاه اعلام کند. ناصر آن روزها کرمان بود. یک روز قبلاز تجمع گفت قرار است همه بهصورت انفرادی وارد مسجد شوند و خانمها نیز در این تجمع حضور داشته باشند.» نگرانی و دلشوره سراغم آمد. به اندازهای دلم گرفته بود که نهایت نداشت. بعدازظهر روز موعود فرارسید...
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
- در بسیاری از رازگویی [های] آنها خیری نیست، مگر کسی که به صدقه یا کار نیک یا اصلاح میان مردم امر کند و هر که برای کسب رضای خدا چنین کند، او را پاداش بزرگی خواهیم داد
115 - و هر که پس از روشن شدن راه هدایت، با پیامبر ستیزه کند و راهی غیر از راه مؤمنان در پیش گیرد، وی را به همان سو که رو کرده برگردانیم و به دوزخش کشانیم که بد سر انجامی است
116 - قطعا خدا این گناه را که برای او همتا گرفته شود نمیبخشد، ولی پایینتر از آن را برای هر که خواهد میآمرزد و هر که برای خدا شریک بگیرد، قطعا دچار گمراهی دوری شده است